ملاقات با امام زمان (49)
جمال الدّين زهري در حلّه مبتلاء به فلج شديدي شده بود، اقوام و فاميلش او را به اطباء زيادي نشان دادند، که شايد معالجه شود ولي هر چه آنها بيشتر او را معالجه مي کردند او کمتر عافيت مي يافت بالاخره وقتي از معالجه اش ماءيوس شدند تصميم گرفتند که او را يک شب در مقام حضرت صاحب الامر (عليه السّلام) که در حلّه است دخيل کنند.
آنها اين کار را کردند و حضرت صاحب الامر (عليه السّلام) بر او ظاهر شد و او را از مرض فلج شفا مرحمت فرمود.
در اينجا مرحوم مجلسي از مرحوم جمال الملّة والدّين عبدالرّحمن عمّاني نقل مي کند که او مي گفت:
وقتي اين قضيّه بين مردم معروف شد، به خاطر سابقه دوستي شديدي که بين ما و صاحب قضيّه بود، به خانه او رفتم تا حکايت واصل جريان را از زبان خود او بشنوم.
او قصّه را اينچنين بيان کرد و گفت:
همان گونه که اطلاع داريد من مبتلاء به مرض فلج بودم، ولي آن شب که مرا به مقام حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه برده بودند چيزي نگذشت، که ديدم مولايم حضرت صاحب الامر (عليه السّلام) از در مقام وارد شد، من سلام کردم، جواب مرحمت کرد و به من فرمود:
برخيز عرض کردم، آقاجان يک سال است که قدرت بر حرکت ندارم.
باز فرمود:
به اذن خداي تعالي برخيز و زير بغل مرا گرفت و به من در ايستادن کمک کرد، من برخاستم در حالي که هيچ اثري از کسالت در من نبود و به کلّي مرض فلج از من برطرف شده بود و آن حضرت غائب گرديد.
وقتي مردم مرا در اين حال ديدند و متوجّه شدند که حضرت بقيّة اللّه (عليه السّلام) مرا شفا داده اند به سر من ريختند و لباسهاي مرا پاره پاره کردند و بردند ولي دوستان مرا به خانه بردند و لباسم را عوض؟ کردند.
نقل از کفاية الموحّدين سيّد طبرسي نوري