بازگشت

ملاقات با امام زمان (03)


مرحوم آية اللّه آقاي حاج شيخ مجتبي قزويني که يکي از علماء اهل معني مشهد بودند و من خودم از ايشان کراماتي ديده ام.

در سال 1338 نقل فرمودند:

آقاي سيّد محمد باقر اهل دامغان که در مشهد ساکن بود و از علماء و شاگردان مرحوم آية اللّه حاج ميرزا مهدي اصفهاني غروي بود، زياد خدمت معظّم له مي رسيد و سالها مبتلا به مرض سل شده بود و آن روزها اين مرض غير قابل علاج بود و همه از او ماءيوس شده بودند و بسيار ضعيف و نحيف شده بود. يک روز ديديم، که او بسيار سر حال و سالم و با نشاط و بدون هيچ کسالتي نزد ما آمد، همه تعجّب کرديم از او علّت شفا يافتنش را پرسيديم!! گفت:

يک روز که خون زيادي از حلقم آمد و دکترها مرا ماءيوس کرده بودند، خدمت استادم حضرت آية اللّه غروي رفتم و به ايشان شرح حالم را گفتم:

معظّم له دو زانو نشست و با قاطعيّت عجيبي به من گفت:

تو مگر سيّد نيستي؟! چرا از اجدادت رفع کسالتت را نمي خواهي!؟ چرا به محضر حضرت بقيّة اللّه الاعظم (عليه السّلام) نمي روي و از آن حضرت طلب حاجت نمي کني؟ مگر نمي داني آنها اسماء حسن يِ پروردگارند، مگر در دعاي کميل نخوانده اي که فرموده:

يا من اسمه دواء و ذکره شفاء (اي کسي که اسمش دواء است و ذکرش شفاء است)؟ تو اگر مسلمان باشي، اگر سيّد باشي، اگر شيعه باشي، بايد شفايت را همين امروز، از حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه بگيري! و خلاصه آنقدر سخنان محرّک و تهييج کننده، به من گفت که من گريه ام گرفت و از جا بلند شدم مثل آنکه مي خواهم به محضر حضرت بقيّة اللّه (عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) بروم. لذا بدون آنکه متوجّه باشم، اشک مي ريختم و با خود زمزمه مي کردم و مي گفتم:

يا حجّة بن الحسن ادرکني و به طرف صحن مقدّس حضرت علي بن موسي الرّضا (عليه السّلام) مي رفتم، وقتي به در صحن کهنه رسيدم آنجا را طوري ديگر ديدم. صحن بسيار خلوت بود، تنها جمعيّتي که در صحن ديده مي شد چند نفري بودند، که با هم مي رفتند و در پيشاپيش آنها سيّدي بود که من فهميدم آن سيّد حضرت وليّ عصر (عجّل اللّه تعالي فرجه) است با خودم گفتم، که چون ممکن است آنها بروند و من به آنها نرسم، خوب است که آقا را صدا بزنم و از ايشان شفاي مرض؟ خود را بگيرم. همين که اين خطور در دلم گذشت ديدم، که آن حضرت برگشتند و نگاهي با گوشه چشمي به من کردند.

عرق سردي به بدنم نشست، ناگهان صحن مقدّس را به حال عادي ديدم ديگر از آن چند نفر خبري نبود، مردم به طور عادي در صحن رفت و آمد مي کردند. من بهت زده شدم، در اين بين متوجّه شدم که چيزي از آثار کسالت سل در من نيست، به خانه برگشتم و پرهيز را شکستم و آن چنان حالم خوب و سالم شده است، که هر چه مي خواهم سرفه بکنم نمي توانم و سرفه ام نمي آيد.

مرحوم حاج شيخ مجتبي قزويني (رحمة اللّه عليه) در اينجا به گريه افتاد و فرمودند بله اين بود قضيه آقاي سيّد محمد باقر دامغاني و من بعد از سالها که او را مي ديدم حالش؟ بسيار خوب بود و حتّي فربه شده بود.

آنان که خاک را به نظر کيميا کنند-----آيا شود که گوشه چشمي به ما کنند اگر اهل علم و سادات به آن حضرت توجّه پيدا کنند، چون سربازند، چون خادم و خدمتگزارند، چون به آن حضرت نزديک ترند.

آن حضرت به آنها توجّه بيشتري خواهد کرد و زندگي مادّي و معنوي آنها را به وجه احسن اداره خواهد فرمود.