ملاقات با امام زمان (47)
مرحوم علاّمه مجلسي رضوان اللّه تعالي عليه و مرحوم حاج شيخ عبّاس قمي رحمة اللّه عليه نقل کرده اند که:
به خطّ پدر مرحوم مجلسي در پشت دعاء معروف به حرز يماني نوشته:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمداللّه ربّ العالمين والصّلوة والسّلام علي اشرف المرسلين محمّد و عترته الطّاهرين و بعد سيّد نجيب حبيب، زبده سادات عظام و نقباي کرام، محمّد هاشم ادام اللّه تعالي تاءييده، از من خواست حرز يماني را که منسوب به مولايم اميرالمؤ منين است به او اجازه دهم.
لذا من به او اجازه دادم، که اين دعاء از من به اسناد من از سيّد عابد زاهد اميراسحق استرآبادي که در کربلا در کنار قبر مطهّر حضرت سيّدالشّهداء (عليه السّلام) مدفون است و او از مولايم خليفة اللّه حضرت صاحب الزّمان (عليه السّلام) نقل مي کند، که قصّه اش اين است:
سيّد اميراسحق استرآبادي نقل کرد که:
من در راه مکّه از قافله عقب ماندم، کم کم از کثرت فشار و خستگي و عطش از حيات مايوس شدم! لذا بر پشت پا به قبله خوابيدم و مشغول خواندن شهادتين شدم.
ناگاه ديدم، حضرت صاحب الزّمان مولاي ما و مولَي العالمين، خليفة اللّه علي النّاس اجمعين را که بالاي سر من ايستاده اند و به من مي فرمايند:
اي اسحق برخيز، من برخاستم، تشنه بودم آن حضرت مرا آب داد و سيرابم فرمود و بر اسب عقب خودش سوارم کرد و حرکت کرديم و رفتيم در راه من به خواندن حرزيماني مشغول شدم و آن حضرت اشتباهات مرا اصلاح مي فرمود تا آنکه حرزيماني تمام شد.
ناگهان خود را در ابطح (که همان سرزمين مکّه است) ديدم، آن حضرت از مرکب پياده شد و غائب گرديد.
قافله ما که من با آنها بودم و از آنها عقب افتاده بودم، بعد از نه روز به مکّه رسيد و چون بين اهل مکّه شهرت پيدا کرده بود که من با طيّ الارض به مکّه آمده ام، خودم را از آنها پنهان مي کردم.
مرحوم مجلسي اول فرموده:
اين سيّد جليل چهل بار پياده حج رفته و در زماني که از کربلا براي زيارت حضرت رضا (عليه السّلام) به مشهد مي رفت من در اصفهان به خدمت او رسيدم و از او کرامات زيادي ديدم، که من جمله اين بود:
او در اصفهان خواب ديد که اجلش نزديک شده و بايد به همين زوديها از دنيا برود.
به من گفت پنجاه سال من مجاور کربلا بودم که در آنجا بميرم.
ضمنا بر ذمه اش هفت تومان مهر عيالش بود و مي خواست آن را از شخصي که در مشهد ساکن است و اين مبلغ را از او طلب داشت بگيرد.
بعضي از دوستان ما، وقتي موضوع را مطّلع شدند آن مبلغ را به او دادند و شخصي را همراهش کردند، که تا کربلا با او برود. بعدها آن شخص نقل مي کرد که در راه حالش بسيار خوب بود ولي وقتي به کربلا رسيد قرضش؟ را اداء کرد مريض شد و از دنيا رفت!. خدااو را رحمت کند.