بازگشت

ملاقات با امام زمان (33)


مرحوم حاجي نوري در کتاب نجم الثّاقب از محي الدّين اربلي نقل مي کند که او مي گفت:

من نزد پدرم نشسته بودم، شخصي که نزد او بود چرت مي زد تا آنکه عمّامه از سرش افتاد، ديدم در سرش علامت ضربت هاي شمشير است.

پدرم از او سؤ ال کرد، که اينها چيست؟ گفت:

اينها ضربتهائي است که در جنگ صفّين بر سرم وارد شده.

پدرم گفت:

جنگ صفّين در زمان حضرت اميرالمؤ منين (عليه السّلام) واقع شده و خيلي با زمان ما فاصله دارد و تو که در آن زمان نبوده اي! گفت:

چند سال قبل من به طرف مصر مي رفتم، در بين راه مردي از قبيله غره با من رفيق شد و همانطور که مي رفتيم سخن از هر جا به پيش مي آمد و با هم حرف مي زديم.

تا آنکه از تاريخ جنگ صفّين سخن به ميان آمد!! او گفت:

اگر من در جنگ صفّين مي بودم، شمشيرم را از خون علي (عليه السّلام) و يارانش سير آب مي کردم!! من هم گفتم:

اگر من هم در آن روز مي بودم، شمشيرم را از خون معاويه و يارانش سير آب مي کردم و الا ن من و تو اصحاب علي (عليه السّلام) و معاويه ايم، بيا با هم جنگ کنيم.

خلاصه شمشيرها را کشيديم و جراحتهاي زيادي بر يکديگر وارد کرديم.

تا آنکه من از شدت جراحت، بي هوش روي زمين افتادم.

ناگهان ديدم، مردي با سرنيزه اش مرا بيدار مي کند.

چشمم را که باز کردم، ديدم مردي است سوار اسب، از اسب پياده شد دو دست مبارک را بر جراحتهاي من ماليد فورا تمام زخمهاي من خوب شد و فرمود اينجا باش، و بعد غائب شد.

چند لحظه بيشتر نگذشت که ديدم، برگشته و سر آن رفيق من که طرفدار معاويه بود، به يک دست گرفته و مهار اسب او را به دست ديگر دارد و مي آيد.

و به من فرمود:

اين سر دشمن تو است.

تو ما را ياري کردي! ما هم به کمک تو آمديم! و خدا، هر که او را ياري کند ياري مي نمايد.

من گفتم:

شما کيستيد؟ فرمود:

من حجة بن الحسن صاحب الزّمانم و به من فرمود:

هر که سؤ ال کرد که اين آثار زخم در سرت چيست بگو اين ضربت صفّين است.