بازگشت

ملاقات با امام زمان (01)


مسجد جمکران جايگاه عشّاق و محلّ ديدار با امام زمان روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء است.

آيا مي دانيد اين مسجد با عظمت و پر معنويّت چگونه ساخته شد؟ چرا پايگاه و مرکز ملاقات با حضرت بقيّة اللّه (عليه السّلام) گرديد؟! اين مسجد بيش از هزار سال قبل، به عنوان دفتري براي آنکه يک روزي در قم حوزه علميه تشکيل مي شود و بايد نوکران و جيره خواران آن حضرت در جائي با آن آقا ملاقات روحي و معنوي داشته باشند و عرض ارادت کنند افتتاح گرديد.

امروز اين مسجد، بزرگترين محلّي است که مردم تنها به ياد امام عصر عجّل اللّه تعالي له الفرج در آن جمع مي شوند و از آن سرور، حاجت مي گيرند.

اگر بخواهيم تنها تشرّفات و ملاقاتهائي که در اين مسجد مقدّس رخ داده، بنويسيم شايد صدها جريان و حکايت جمع آوري شود ولي چه کنم که بعضي از آنها را صاحبانش راضي نبودند که نقل کنم و بعضي چون مربوط به زندگي خصوصي شان بود نمي توانستم افشاء نمايم و بعضي جزء اسرار آل محمّد (عليهم السّلام) بوده که نبايد آشکار شود. و بالاخره بعضي از آنها هضمش براي مردم کم استعداد مشکل بود که باور کنند. به هر حال اين مسجد که امروز مورد توجّه زوّار است و تا چند سال قبل مکرّر اتّفاق مي افتاد که حتّي شبهاي جمعه، جز چند نفر معدودي در آن بيتوته نمي کردند، ميعادگاه ياران و دوستان و خدمتگزاران حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه مي باشد.

ضمنا بايد متذکّر اين نکته شد، که بعضي از دشمنان دانا، يا دوستان نادان که مي خواهند اهميّت اين مسجد مقدّس را تضعيف کنند مي گويند:

اين جريان در خواب واقع شده و حسن بن مُثله اين مطالب را در خواب مي ديده است، ولي در تمام کتابهائي که اين حکايت را نوشته اند تصريح شده که جريان در بيداري واقع شده و هيچ قسمتش در خواب نبوده است.

اصل قضيه اين است

در کتاب بحارالانوار جلد 53 صفحه 230 و کتاب تاريخ قم و کتاب مونس؟ الحزين و کتاب نجم الثاقب نقل شده است.

شيخ عفيف و صالح حسن بن مُثله جمکراني فرمود:

من در شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال 393 [1] .

هجري قمري در منزل خود در قريه جمکران خوابيده بودم، ناگهان در نيمه هاي شب، جمعي به درِ خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار کردند و گفتند:

برخيز که حضرت بقيّة اللّه امام مهدي (عليه السّلام) تو را مي خواهند.

من از خواب برخاستم و آماده مي شدم که در خدمتشان به محضر حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) برسم و خواستم در آن تاريکي پيراهنم را بردارم، گويا اشتباه کرده بودم و پيراهن ديگري را برمي داشتم و مي خواستم بپوشم، که از خارج منزل از همان جمعيّت صدائي آمد که به من مي گفت:

آن پيراهن تو نيست، به تن مکن! تا آنکه پيراهن خودم را برداشتم و پوشيدم، باز خواستم شلوارم را بپوشم، دوباره صدائي از خارج منزل آمد که:

آن شلوار تو نيست، نپوش! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشتم و پوشيدم.

و بالاخره دنبال کليد درِ منزل مي گشتم، که در را باز کنم و بيرون بروم، صدائي از همانجا آمد، که مي گفتند:

درِ منزل باز است، احتياجي به کليد نيست.

وقتي به درِ خانه آمدم، ديدم جمعي از بزرگان ايستاده اند و منتظر من هستند! به آنها سلام کردم، آنها جواب دادند و به من مرحبا گفتند.

من در خدمت آنها به همان جائي که الا ن مسجد جمکران است، رفتم.

خوب نگاه کردم، ديدم در آن بيابان تختي گذاشته شده و روي آن تخت فرشي افتاده و بالشهائي گذاشته شده و جواني تقريبا سي ساله بر آن بالشها تکيه کرده و پيرمردي در خدمتش نشسته و کتابي در دست گرفته و براي آن جوان مي خواند و بيشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند! اين افراد بعضي لباس سفيد دارند و بعضي لباسهايشان سبز است.

آن پيرمرد که حضرت خضر (عليه السّلام) بود مرا در خدمت آن جوان که حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه بود، نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد و فرمود:

حسن مُثله مي روي به حسن مسلم مي گوئي تو چند سال است، که اين زمين را آباد کرده و در آن زراعت مي کني. از اين به بعد ديگر حقّ نداري در اين زمين زراعت کني و آنچه تا به حال از اين زمين استفاده کرده اي بايد بدهي تا در روي اين زمين مسجدي بنا کنيم! و به حسن مسلم بگو:

اين زمين شريفي است، خداي تعالي اين زمين را بر زمينهاي ديگر برگزيده است و چون تو اين زمين را ضميمه زمين خود کرده اي خداي تعالي دو پسر جوان تو را از تو گرفت ولي تو تنبيه نشدي و اگر از اين کار دست نکشي خدا تو را به عذابي مبتلا کند که فکرش را نکرده باشي.

من گفتم:

اي سيّد و مولاي من! بايد نشانه اي داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند و الاّ مرا تکذيب خواهند کرد.

فرمود:

ما براي تو نشانه اي قرار مي دهيم، تو سفارش ما را برسان و به نزد سيّد ابوالحسن برو و بگو:

با تو بيايد و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهاي گذشته اين زمين را از او بگيرد و بدهد، تا مسجد را بنا کنند و بقيّه مخارج مسجد هم از رهق به ناحيه اردهال که مِلک ما است [2] .

بياورد و مسجد را تمام کنند و نصف رهق را وقف اين مسجد کرديم تا هر سال درآمد آن را براي تعميرات و مخارج مسجد بياورند و مصرف کنند.

و به مردم بگو:

به اين مسجد توجّه و رغبت زيادي داشته باشند و آن را عزيز دارند و بگو:

اينجا چهار رکعت نماز بخوانند، که دو رکعت اوّل به عنوان تحيّت مسجد است، به اين ترتيب:

در هر رکعت بعد از حمد هفت مرتبه قُلْ هُوَاللّ هُ اَحَدُ و تسبيح رکوعها و سجودها هر يک هفت مرتبه است.

و دو رکعت دوّم را به نيّت نماز صاحب الزّمان (عليه السّلام) بخوانند، به اين ترتيب در هر رکعت در سوره حمد جمله اِيّاکَ نَعْبُدُ وَ اِيّاکَ نَسْتَعينُ را صدبار بگويند و تسبيح رکوعها و سجودها را نيز هفت مرتبه تکرار کنند و نماز را سلام دهند بعد از نماز تسبيح حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) را بگويند و سپس سر به سجده گذارند و صد مرتبه صلوات بر پيغمبر و آلش بفرستند سپس فرمود:

فمن صلّي هما فکانّما صلّي في البيت العتيق يعني:

کسي که اين دو نماز را در اينجا بخواند، مثل کسي است، که در کعبه نماز خوانده است.

وقتي اين سخنان را شنيدم با خودم گفتم:

که محلّ مسجدي که متعلّق به حضرت صاحب الزّمان (عليه السّلام) است همان جائي است، که آن جوان با چهار بالش نشسته است.

به هر حال حضرت بقيّة اللّه (عليه السّلام) به من اشاره فرمودند که:

مرخّصي، من از خدمتش مرخّص شدم، وقتي مقداري راه به طرف منزلم در جمکران رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند:

در گله گوسفندان جعفر کاشاني چوپان بُزي است که تو بايد آن را بخري، اگر مردم ده جمکران پولش را دادند بخر و اگر هم آنها پولش را ندادند، باز هم از پول خودت آن بُز را بخر و فردا شب که شب هيجدهم ماه مبارک رمضان است، آن بُز را در اينجا بکش و گوشتش را اگر به هر بيماري که مرضش سخت باشد و يا هر علّت ديگري که داشته باشد، بدهي خداي تعالي او را شفا مي دهد و آن بُز ابلق، موهاي زيادي دارد و هفت علامت در او هست که سه علامت در طرفي و چهار علامت ديگر در طرف ديگر او است.

باز من مرخّص شدم و رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند:

ما هفتاد روز، يا هفت روز ديگر در اينجا هستيم (اگر بر هفت روز حمل کني شب بيست و سوّم مي شود و شب قدر است و اگر بر هفتاد روز حمل کني شب بيست و پنجم ذيقعده است، که شب بسيار بزرگي است).

به هر حال مرتبه سوّم از خدمتشان مرخّص شدم و به منزل رفتم و تا صبح در فکر اين جريان بودم صبح نمازم را خواندم و به نزد علي المنذر رفتم و قصّه را براي او نقل کردم و علامتي که از امام زمان (عليه السّلام) باقي مانده بود در محلّ مسجد فعلي زنجيرها و ميخهائي بود که در آنجا ظاهر بود ديديم، سپس با هم خدمت سيّد ابوالحسن الرّضا رفتيم وقتي به درِ خانه آن سيّد جليل رسيديم، ديديم اوّل از من پرسيدند:

تو اهل جمکراني؟ گفتم:

بله.

گفتند:

سيّد ابوالحسن از سحرگاه منتظر شما است.

من خدمتش رسيدم سلام کردم، جواب خوبي به من داد و به من احترام گذاشت و قبل از آنکه من چيزي بگويم فرمود:

اي حسن مُثله! شب گذشته در عالم رؤ يا شخصي به من گفت:

مردي از جمکران به نام حسن مُثله نزد تو مي آيد، هر چه گفت حرفش را قبول کن و به او اعتماد نما که سخن او سخن ما است و بايد حرف او را رد نکني من از خواب بيدار شدم و از آن ساعت تا به حال منتظر تو هستم! من جريان را مشروحا به ايشان گفتم.

او دستور داد اسبها را زين کنند و ما سوار شديم و با هم حرکت کرديم و به نزديک ده جمکران رسيديم جعفر چوپان را ديديم که با گله گوسفندانش؟ در کنار راه بود من ميان گوسفندان او رفتم، ديدم آن بُز با جميع خصوصيّاتي که فرموده بودند در عقب گله گوسفندان مي آيد آن را گرفتم و تصميم داشتم پول آن را بدهم و بُز را ببرم. جعفر چوپان قسم خورد که من تا به امروز اين بُز را در ميان گوسفندانم نديده بودم و امروز هم هر چه خواستم او را بگيرم نتوانستم ولي نزد شما آمد و آن را گرفتيد و اين بُز مال من نيست! من بُز را به محلّ مسجد فعلي بردم و او را طبق دستوري که فرموده بودند کشتم و سيّد ابوالحسن الرّضا دستور فرمودند که:

حسن مسلم را حاضر کنند و مطلب را به او فرمودند و او هم منافع سالهاي گذشته زمين را پرداخت و زمين مسجد را تحويل داد.

مسجد را ساختند و سقف آن را با چوب پوشانيدند و سيّد ابوالحسن الرّضا آن زنجيرها و ميخهائي که در آن زمين باقي مانده بود، در منزل خود گذاشت و به وسيله آن بيمارها شفا پيدا مي کردند.

من هم از گوشت آن بز به هر مريضي که دادم شفا يافت.

سيّد ابوالحسن الرّضا آن زنجيرها و ميخها را در صندوقي گذاشته بود و ظاهرا بعد از وفاتش وقتي فرزندانش مي روند که مريضي را با آنها استشفاء کنند، مي بينند که مفقود شده است! (اين بود قضيه ساختمان مسجد جمکران) نماز حاجت مرحوم حاجي نوري در کتاب نجم الثّاقب و شيخ طبرسي در کتاب کنوزالنّجاة، روايت کرده که از ناحيه مقدّسه حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه اين دستورالعمل را براي کساني که حاجتي نزد خدا دارند و يا از اذيّت کسي مي ترسند صادر کرده اند.

بعد از نيمه شب جمعه غسل کند و در جاي نماز خود بايستد و دو رکعت نماز بخواند و کلمه اِيّاکَ نَعْبُدُ وَ اِيّاکَ نَسْتَعينُ را صد مرتبه در هر رکعت تکرار کند و بعد سوره قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدْ را قرائت کند و در رکوعها سبحان ربي العظيم و بحمده را هفت مرتبه بگويد و در سجده ها سبحان ربي الاعلي و بحمده را نيز هفت مرتبه بگويد و بعد از نماز اين دعا را بخواند:

اَللّهُمَّ اِنْ اَطَعْتُکَ فَالَْمحْمِدَةُ لَکَ وَ اِنْ عَصَيْتُکَ فَالْحُجَّةُ لَکَ مِنْکَ الرَّوحُ وَ مِنْکَ الْفَرَجُ سُبْح انَ مَنْ اَنْعَمَ وَ شَکَرَ سُبْح انَ مَنْ قَدَّرَ وَ غَفَرَ اَللّهُمَّ اِنْ کُنْتَ عَصَيْتُکَ فَاِنّي قَدْ اَطَعْتُکَ في اَحَبِّ الاَْشْياءِ اِلَيْکَ وَ هُوَ الاْيمانُ بِکَ لَمْ اَتَّخِذَ لَکَ وَلَدا وَلَمْ اَدْعُ لَکَ شَريکا مَنّا مِنْکَ بِهِ عَلَيَّ لا مَنَّاً مِنّي بِهِ عَلَيْکَ وَ قَدْ عَصَيْتُکَ يا اِلهي عَلي غَيْرِ وَجْهِ الْمُک ابَرَةٌ وَ الْخُرُوجُ عَنْ عُبُودِيَّتِکَ وَلاَ الْجُحُودِ لِرُبُوبِيَّتِکَ وَ لکِنْ اَطَعْتُ هَوايَ وَ اَزَلَّني الشَّيْطانُ فَلَکَ الْحُجَّةُ عَليّ وَ الْبَيانُ فَاِنْ تُعَذِّبْني فَبِذُنُوبي غَيْرُ ظالِمٍ لي وَ اِنْ تَغْفِرْلي وَ تَرْحَمَني فَاِنَّکَ جَوادٌ کَريمٌ.

بعد از آن تا نفس او وفا کند يا کريم و يا کريم را مکرّر بگويد.

بعد از آن بگويد:

يا آمِناً مِنْ کُلِّ شَيءً وَ کُلُّ شَئٍ مِنْکَ خائِفٌ حَذِرٌ اَسْئَلُکَ بِاَمْنِکَ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ وَ خَوْفِ کُلِّ شَيْءٍ مِنْکَ اَنْ تُصَلِّي عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُعْطِيَني اَماناً لِنَفْسي وَ اَهْلي وَ وَلَدي وَ سائِرُ ما اَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ حَتّي لا اَخافَ وَلا اَخْذَرَ مِنْ شَيْءٍ اَبْدًا اِنَّکَ عَلي کُلُّ شَيْءٍ قَديرٌ وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکيلُ يا کافِيَ اِبْراهيمَ نُمْرُودْ وَ يا کافِيَ مُوسي فِرْعَوْنَ اَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلّي عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدْ وَ اَنْ تَکْفِيَني شَرَّ (فُلانِ ابْن فُلانِ) و به جاي فلان بن فلان اسم دشمن و اسم پدرش را که از اذيّتش مي ترسد ببرد خداي تعالي حاجت او را برآورده مي کند. [3] .


پاورقي

[1] مطابق با سوّم مرداد 382 و همزمان با 20 ژوئيه 1003 ميلادي.

[2] رهق اسم قريه اي بوده که در اطراف اردهال است.

[3] نماز امام زمان (عج) در شب جمعه (مفاتيح الجنان صفحه 469 در حاشيه و نجم الثّاقب

صفحه 298 و بحارالانوار جلد 89 صفحه 323).