بازگشت

ملاقات با امام زمان (21)


از مرد موثّقي به نام حاج آقاي حيدري در مشهد شنيدم ولي چون در آن زمان قضيّه را خود يادداشت نکرده بودم و حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ محمّد رازي در کتاب آثار الحجه ص 80 از همان مرد مورد وثوق شنيده و نوشته اند من عين آن حکايت را با مختصري کم و زياد که از حافظه خودم هم استمداد کرده ام، از آن کتاب نقل مي کنم.

آقاي حاج ميرزا علي حيدري فرمودند:

من در تهران اين قضيّه را از حجّة الاسلام والمسلمين جناب آقاي حاج شيخ اسحق رشتي فرزند مرحوم آية اللّه آقاي حاج شيخ حبيب اللّه رشتي شنيده بودم و سپس در سفري که به شام براي زيارت حضرت زينب (سلام اللّه عليها) رفته بودم و به محضر مرحوم آية اللته آقاي حاج سيّد محسن جبل عاملي رسيدم خود ايشان نقل کردند، که در زمان حکومت شريف علي بر سرزمين حجاز به مکّه مکرّمه رفتم و قبلاً متوجّه شده بودم که در اعمال حج خدمت حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه خواهم رسيد و لذا در اعمال حج آن سال زياد به فکر آن حضرت بودم ولي موفّق به زيارت آن حضرت نشدم.

تصميم گرفتم که به وطن برگردم ولي متوجّه شدم که راه بين مکّه و لبنان بسيار دور است و بهتر اين است که در مکّه بمانم شايد سال ديگر موفّق به زيارت آن حضرت گردم، لذا آنجا ماندم ولي در سال بعد و بعدتر تا پنج و يا هفت سال موفّق به زيارت آن حضرت نشدم.

(ترديد بين پنج سال و هفت سال از جناب آقاي حاجي حيدري بود) در اين بين با حاکم مکّه (شريف علي) آشنائي پيدا کردم و با او گاهي رفت آمد مي نمودم او از شرفا و سادات مکّه بود مذهبش زيدي بود، يعني:

چهار امامي بود و اين اواخر خيلي با من گرم بود.

در آخرين سالي که اعمال حج را انجام دادم و ديدم باز هم مثل آنکه نمي خواهم موفّق به زيارت آن حضرت شوم براي رفع ناراحتّي و نگراني خودم به يکي از کوه هاي اطراف مکّه بالا رفتم، وقتي بالاي کوه رسيدم آن طرف کوه چمن زاري بود که هرگز مثل آن را نديده بودم با خود فکر کردم چرا در اين چند سال که در مکّه بوده ام براي گردش به اينجا نيامده ام؟! وقتي از بالاي کوه به ميان آن چمن زار رسيدم، ديدم وسط آن خيمه اي برپا است و در ميان خيمه جمعي نشسته اند و يک نفر که آثار بزرگي و علم از سيمايش ظاهر است در وسط خيمه نشسته، مثل اينکه او براي آن جمع درس مي گويد و آنچه من از سخنان آن آقا شنيدم اين بود که فرمود:

باولاد و ذراري جدّه ما حضرت زهراء سلام اللّه عليها در موقع مردن ايمان و ولايت تلقين مي شود و هيچ يک از آنها بدون مذهب حقّه و ايمان کامل از دنيا نمي رود. در اين بين شخصي از طرف مکّه آمد و به آن آقا گفت:

شريف محتضر است تشريف بياوريد! من با شنيدن اين جمله حرکت کردم و به طرف مکّه رفتم و يک سره به قصر ملک وارد شدم ديدم، او در حال احتضار است، علما و قضات اهل سنّت اطرافش نشسته اند و او را به مذهب اهل سنّت تلقين مي کنند امّا او به هيچ وجه حرفي نمي زند و فرزندش کنار بسترش نشسته و متاءثر است.

ناگهان ديدم! همان آقائي که در خيمه درس مي فرمود، از در وارد شد و بالاي سر شريف نشست ولي معلوم بود که تنها من او را مي بينم زيرا من به او نگاه مي کردم ولي ديگران از او غافل بودند، امّا در من هم تصرف شده بود که نمي توانستم سلام کنم و يا از جا حرکت کنم او رو به شريف کرد و فرمود:

قل اشهد ان لااله الاّاللّه شريف گفت:

اشهد ان لااله الاّاللّه او فرمود:

قل اشهد انَّ محمّدا رسول اللّه شريف گفت:

اشهد انَّ محمّدا رسول اللّه او فرمود:

قل اشهد انَّ عليا حجّة اللّه شريف گفت:

اشهد انَّ عليا حجّة اللّه او به همين منوال يک يک از ائمّه اطهار (عليهم السّلام) را نام برد و به شريف، اقرار به آنها را تلقين کرد، شريف علي هم مرتّب جواب مي داد و اقرار مي نمود تا آنکه به نام مقدّس حضرت بقيّة اللّه ارواحنا فداه رسيد، آن آقا فرمود:

يا شريف قل اشهد انَّک حجة اللّه، (يعني:

اي شريف بگو شهادت مي دهم که تو حجّت خدائي) شريف هم گفت:

شهادت مي دهم که تو حجّت خدائي.

اينجا من فهميدم که دو مرتبه است موفّق به زيارت حضرت بقيّة اللّه (عليه السّلام) مي شوم، ولي متاءسّفانه آن چنان قدرت از من گرفته شده بود که نمي توانستم با او حرف بزنم و يا عرض ارادت کنم.

مرحوم آية اللّه آقاي سيّد محسن جبل عاملي در سال 1371 قمري در شام از دنيا رفت و در راه رو صحن حضرت زينب (عليها السّلام) مدفون گرديد.