بازگشت

ملاقات با امام زمان (15)


مرحوم حجّة السّلام آقاي حاج شيخ محمّد تقي بافقي يکي از علماء مبارز زمان رضاشاه پهلوي بود که مکرّر آن شاه ظالم او را زندان کرد و تبعيد نمود.

او (طبق نوشته گنجينه دانشمندان جلد 3 ص 6) معتقد بود که بادلّه اربعه راه ملاقات با امام زمان (عليه السّلام) باز است.

علاوه بهترين دليل بر امکان چيزي وقوع آن است.

و ما مي بينيم که هزارها نفر آن حضرت را ديده و شناخته و با او حرف زده اند! مؤ لّف کتاب پس از آنکه اين کلام را مشروح بيان مي کند چند حکايت از مرحوم بافقي در اين ارتباط نقل مي نمايد که يکي از آن حکايات اين است.

حکايت کرد، براي من مرحوم حجة الاسلام، عالم عامل، عابد زاهد، ملاّ اسدالله بافقي برادر مرحوم حاج شيخ محمّد تقي بافقي در ماه صفر 1369 قمري، او مي گفت:

برادرم مکرّر به خدمت حضرت وليّ عصر ارواحنا فداه رسيده و قضايا را به من گفته و سفارش کرده بود، که تا من زنده ام آنها را براي کسي نقل نکنم ولي حالا که از دنيا رفته براي شما چند حکايت از آن ملاقات ها را نقل مي نمايم.

يکي از آنها اين است که ايشان مي فرمود:

قصد داشتم از نجف اشرف پياده، به مشهد مقدّس براي زيارت حضرت علي بن موسي الرّضا (عليه السّلام) بروم.

فصل زمستاني بود که حرکت کردم و وارد ايران شدم، کوه ها و دره هاي عظيمي سر راهم بود و برف هم بسيار باريده بود.

يک روز نزديک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانه اي رسيدم. که نزديک گردنه اي بود، با خودم گفتم، امشب در ميان اين قهوه خانه مي مانم صبح به راه ادامه مي دهم. وارد قهوه خانه شدم ديدم جمعي از کردهاي يزيدي در ميان قهوه خانه نشسته و مشغول لهو و لعب و قمارند با خودم گفتم خدايا چه بکنم اينها را که نمي شود نهي از منکر کرد، من هم که نمي توانم با آنها مجالست نمايم هواي بيرون هم که فوق العاده سرد است.

همينطور که بيرون قهوه خانه ايستاده بودم و فکر مي کردم و کم کم هوا تاريک مي شد، صدائي شنيدم که مي گفت:

محمّد تقي، بيا اينجا، به طرف آن صدا رفتم ديدم شخصي باعظمت زير درخت سبز و خرّمي نشسته و مرا به طرف خود مي طلبد! نزديک او رفتم او سلام کرد و فرمود محمّد تقي آنجا جاي تو نيست من زير آن درخت رفتم، ديدم، در حريم اين درخت هوا ملايم است و کاملاً مي توان با استراحت درآنجا ماند و حتّي زمين زير درخت خشک و بدون رطوبت است ولي بقيّه صحرا پر از برف است و سرماي کشنده اي دارد.

به هر حال شب را خدمت حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) که با قرائني متوجّه شدم او حضرت بقيّة اللّه (عليه السّلام) است بيتوته کردم و آنچه لياقت داشتم استفاده کنم از آن وجود مقدس استفاده کردم.

صبح که طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم آقا فرمودند هوا روشن شد برويم.

من گفتم:

اجازه بفرمائيد، من در خدمتتان هميشه باشم و با شما بيايم.

فرمود:

تو نمي تواني با من بيائي.

گفتم:

پس بعد از اين کجا خدمتتان برسم؟ فرمود:

در اين سفر دوبار تو را خواهم ديد و من نزد تو مي آيم.

بار اول قم خواهد بود و مرتبه دوم نزديک سبزوار تو را ملاقات مي کنم، ناگهان از نظرم غائب شد! من به شوق ديدار آن حضرت، تا قم سر از پا نشناختم و به راه ادامه دادم، تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز براي زيارت حضرت معصومه (عليهاالسّلام) و وعده تشرّف به محضر آن حضرت در قم ماندم ولي خدمت آن حضرت نرسيدم!! از قم حرکت کردم و فوق العاده از اين بي توفيقي و کم سعادتي متاءثر بودم، تا آنکه پس از يک ماه به نزديک شهر سبزوار رسيدم همين که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم:

چرا خلف وعده شد!!؟ منکه در قم آن حضرت را نديدم، اين هم شهر سبزوار باز هم خدمتش؟ نرسيدم.

در همين فکرها بودم، که صداي پاي اسبي شنيدم برگشتم ديدم حضرت وليّ عصر ارواحنا فداه سوار بر اسبي هستند و به طرف من تشريف مي آورند و به مجرد آنکه به ايشان چشمم افتاد ايستادند و به من سلام کردند و من به ايشان عرض ارادت و ادب نمودم.

گفتم:

آقا جان وعده فرموده بوديد که در قم هم خدمتتان برسم ولي موفّق نشدم؟ فرمود:

محمّد تقي ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو آمديم تو از حرم عمّه ام حضرت معصومه (سلام اللّه عليها) بيرون آمده بودي، زني از اهل تهران از تو مساءله اي مي پرسيد، تو سرت را پائين انداخته بودي و جواب او را مي دادي، من در کنارت ايستاده بودم و تو به من توجّه نکردي من رفتم!! مرحوم آية اللّه آقاي حاج شيخ محمّد تقي بافقي رحمة اللّه به قدري در ارتباط با حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) قوي بود و در اين جهت ايمانش کامل بود که هر زمان حاجتي داشت فورا به مسجد جمکران مشرّف مي شد و حوائجش را از امام زمان (عليه السّلام) مي گرفت صاحب کتاب گنجينه دانشمندان از قول يکي از علماء حوزه علميّه قم نقل مي کند که:

حضرت آية اللّه حاج سيّد محمّد رضاي گلپايگاني فرمودند که:

در عصر آية اللّه آقاي حاج شيخ عبدالکريم حائري چهارصدنفر طلبه در حوزه قم جمع شده بودند، آنها متحدا از مرحوم حاج شيخ محمّد تقي بافقي که مقسّم شهريّه مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري بود عباي زمستاني خواستند آقاي بافقي به مرحوم حاج شيخ عبدالکريم جريان را مي گويد:

حاج شيخ عبدالکريم مي فرمايد:

چهارصد عبا را از کجا بياوريم؟! آقاي بافقي مي گويد:

از حضرت وليّ عصر ارواحنا فداه مي گيريم.

حاج شيخ عبدالکريم مي فرمايد:

من راهي ندارم که از آن حضرت بگيرم.

آقاي بافقي مي گويد:

من انشاءاللّه از آن حضرت مي گيرم.

شب جمعه اي آقاي بافقي به مسجد جمکران رفت و خدمت حضرت رسيد و روز جمعه، به مرحوم حاج شيخ عبدالکريم گفت، حضرت صاحب الزّمان (عليه السّلام) وعده فرمودند فردا روز شنبه چهار صد عبا مرحمت بفرمايند.

روز شنبه ديدم يکي از تجار چهارصد عبا آورد و بين طلاّب تقسيم کرد.