اسناد و کتاب هايي که اين حديث را نقل کرده اند
ظاهراً، اين روايت، به دو طريق ذکر شده است:
طريق يکم: طريقي است که مرحوم شيخ صدوق در کتاب کمال الدين وتمام النعمه؛ با پنج واسطه، از سعد بن عبدالله قمي نقل کرده است:
«حدثَنا محمدُ بنُ عليٍّ بن مُحَمدِ بنِ حاتَم النّوفَلِيُّ اَلمَعروفُ بالکرمانِيّ، قالَ: حَدثَنا ا بوالعبّاسِ ا حمَدُ بنُ عيسي الوَشّاءُ البَغدادِيُّ، قال: حَدثَنا ا حمَدُ بن طاهِرٍ القُمٍّيِ، قال: حدّثَنا مُحمدُ بنُ بَحرِ بنِ سَهلٍ الشيبانِيُّ، قال: حَدثَنا ا حمَدُ بنُ مَسرورٍ، عَن سَعدِ بنِ عَبدِاللّهِ القُمٍّيٍّ، قال:...» [1] .
طريق دوم: طريقي است که مرحوم طبري در کتاب دلائل الاِمامه، با سه واسطه از سعد بن عبدالله قمي نقل کرده است:
ا خبرني ا بوالقاسم عبدالباقي بن يزداد بن عبدالله البزّاز، قال: حَدثنا ا بومحمّد عبداللّه بن محمّد الثعالبي، قرائهً في يوم الجمعه مستهل رجب سنه سبعين و ثلاث مائه، قال: ا خبرنا ا بو علي ا حمد بن محمّد بن يحيي العطار عن سعد بن عبداللّه بن خلف القمي، قال:... [2] .
بنابراين، سعد بن عبدالله، اين جريان را حدّاقل براي دو نفر نقل کرده است. يکي براي احمد بن محمد بن يحيي عطّار و ديگري هم احمد بن مسرور.
اين روايت، تنها يک داستان مانند داستان جزيرهِ خضراء [3] نيست که علامهِ مجلسي به جهت اين که همهِ جوانب و قضايا را در رابطه با ديدار حضرت در زمان غيبت کبرا مطرح کرده باشد، آن را نقل کند، بلکه اين روايت مسند است و طريق دارد، لکن بعضي از نکات اش، با برخي از مباني، طبق پاره اي از انظار، موافق نيست که بايد حل بشود.
به هر حال، اين روايت، مورد اعتناي بزرگان از قدما و متأخران واقع شده و آن را در کتابهاي خود آورده اند که به قرار زير است:
- شيخ صدوق در کتاب کمال الدين، ج 2، ص 454، باب 43 به سند خود از سعد اشعري نقل کرده است است؛
- مرحوم طبري در کتاب دلائل الاِ مامه، 274، به سند خود، از سعد اشعري نقل کرده است؛?? - ابومنصور طبرسي، در کتاب الاحتجاج، اين حديث را به طور مرسل، با تفاوتهايي آورده است. [4] او در مقدمهِ احتجاج مي فرمايد: «بسياري از رواياتي را که اين جا آورديم، بدون سند نقل مي کنيم، به لحاظ اين که يا اجماع بر آن قائم است و يا موافق با ادلهِ عقلي است و يا جزء احاديث مشهور بين خاصه و عامه، در کتاب هاي تاريخي و غيره است.»؛ يعني، چون اعتماد به روايت داشته، سندش را حذف کرده است.
اين تعبير، نوعي توثيق و پذيرش روايت است. و بزرگاني، همچون علي بن ابراهيم قمي و جعفر بن محمد بن موسي بن قولويه و نيز احمد بن علي بن احمد نجاشي و ديگران، توثيقات عامي دارند که مورد پذيرش عالمان و فقيهان ديني است و اين گونه توثيقات عام، انحلالي بوده و برگشت اش به توثيق خاص است.
پس، مرحوم طبرسي، گويا، همهِ روايات اين کتاب را پذيرفته، مگر روايات تفسير منسوب به امام حسن عسکري (ع) را. لذا سندشان را مي نويسد تا مسئوليّت آن به عهدهِ راوي باشد.
بنابراين، ايشان، حديث سعد را بدون سند آورده، به آن اعتنا کرده و توجّه خاصي داشته است.
- علي بن حمزه طوسي، از علماء قرن ششم و صاحب کتاب هايي مانند الوسيله، الواسطه اين شخصيت بزرگ، در کتاب الثاقب في المناقب، حديث سعد را به صورت مرسل از سعد نقل مي کند. [5] .
- سعيد بن هبه الله راوندي، نخستين کسي که بر نهج البلاغه شرح نوشته است، او، در کتاب الخرائج، اين قضيهِ را مختصراً از سعد نقل کرده است. [6] اينان، از قدما بوده اند و از کتابي نقل نمي کنند و ظاهراً، خودشان طريقي دارند.
- سيّد شرف الدين علي حسيني استرآبادي نجفي، از علماي قرن دهم، در کتاب «تأويل الايات الظاهره في فضائل العتره الطّاهره»، از کتاب احتجاج، طبرسي، مختصراً نقل مي کند. [7] با اين که قبل از احتجاج، دو کتاب ديگر به نام هاي کمال الدين و تمام النعمه و نيز دلائل الاِمامه بوده، لکن از احتجاج نقل کرده است. اين کار او، شايد به خاطر همان توثيقي بوده که طبرسي در مقدمه بدان اشاره کرده است.
- ابو محمّد حسن بن محمد ديلمي (از علماي قرن هشتم)، در کتاب ارشاد القلوب، از ابن بابويه، حديث مزبور را مختصراً نقل مي کند [8] ، ولي مشخّص نمي کند که از کدام کتاب شيخ صدوق آن را مرقوم داشته است، هر چند ظاهراً از کمال الدين نقل کرده است. و يا اينکه خود طريقي به ابن بابويه داشته است!
- سيّدعلي نيلي نجفي (از علماي قرن نهم) در کتاب منتخب الا نوار المضيئه، با کمي تفاوت، از ابن بابويه نقل مي کند. [9] .
- حر عاملي (متوفي 1104 ه) در کتاب اثبات الهداه بالنصوص والمعجزات، در چهار جا، حديث مذکور را نقل مي کند: در دو جا از کتاب کمال الدين [10] و در دو جا از کتاب خرائج. [11] .
نيز در کتاب وسائل الشيعه [12] ، جلد 13، قسمتي از اين قضيه را از کتاب کمال الدين نقل مي کند.
همچنان که مستحضريد، اعتبار وسائل الشيعه، به مراتب، بالاتر از اثبات الهداه است و بعضي از علما به سند روايات اش نگاه نمي کردند، بلکه اعتقاد داشتند که افراد ناتوان از بحث هاي متني و دلا لي، به سراغ بحث هاي سندي مي روند.
البته از نظر ما، اين مطلب مورد تأمّل است و بايد اسناد نيز مورد بررسي قرار گيرد.
- سيد هاشم بحراني (متوفاي 1107 ه) در چند جا از تأليفات خود، حديث سعد را متذکّر مي شود. او، در دو جا از کتاب حليه الا برار آن را ميآورد يکي از آن دو را مي فرمايد، از ابن بابويه نقل مي کنم [13] ، ولي کتاب اش را ذکر نمي کند، و در جاي ديگري تصريح مي کند که از مسند فاطمه [14] - ظاهراً، همان دلائل الامامهِ طبري است، چنان که مرحوم آقا بزرگ طهراني بدان اشاره کرده اند [15] - روايت مي کنم.
نيز در سه جا از کتاب مدينه المعاجز، حديث شريف را نقل مي کند: يکي را از کمال الدين [16] ، دومي از دلائل الاِمامه طبري [17] ، و سومي را از خرائج راوندي [18] يادآور مي شود.
نيز قضيهِ سعد را در کتاب تبصره الولي از ابن بابويه [19] و در کتاب تفسير برهان، از کمال الدين. [20] .
- علامهِ مجلسي (متوفاي 1111 ه) در پنج جا از بحار الانوار حديث مذکور را نقل مي کند: در دو جا از کمال الدين [21] و در سه جا از احتجاج [22] آورده است. در جلد 52، ص 78 تحقيقي دارد که در بخش بعدي به آن اشاره خواهد شد.
- عبدعلي بن جمعه عروسي حويزي (متوفاي 1112) در دو جا از کتاب تفسير نورالثّقلين [23] از کتاب کمال الدين، بعضي از فقرات حديث را متذکر شده است.
تا اين جا، مصادر و منابع، همه، از علماي شيعه است. ما، از اهل تسنن، کسي را پيدا نکرديم که اين روايت را نقل کرده باشد، مگر قندوزي (متوفاي 1294 ه) در کتاب ينابيع الموده. [24] او، قسمتي از حديث را ذکر کرده است.
بنابراين به روايت مذکور، اعتنا شده و ما نمي توانيم به آساني آن را کنار بگذريم و ناديده بگيريم، بلکه بايد جوانب آن را بررسي کنيم.
پاورقي
[1] کمال الدين، ج 2، ص 454، ب 43، ح 21.
[2] دلائل الامامه، ص 274.
[3] بحارالانوار، ج 52، ص 158.
[4] احتجاج، ج 2، ص 461.
[5] الثاقب في المناقب، ص 254، ب 15.
[6] الخرائج والجرائح؛ ج 1، ص 481، ب 13، ح 22.
[7] تأويل الايات الظاهره: ج 1، ص 299، ح 1.
[8] ارشاد القلوب: ج 1، ص 421.
[9] منتخب الا نوار المضيئه، ص 145.
[10] اثبات الهداه، ج 1، ص 115، ج 3، ص 671.
[11] اثبات الهداه، ج 1، ص 196، ص 695.
[12] وسائل الشيعه، ج 13، ص 276، ب 19، ح 21.
[13] حليه الابرار، ج 2، ص 557، ح 15.
[14] حليه الابرار، ج 2، ص 568.
[15] الذريعه 21، ص 28.
[16] مدينه المعاجز، ص 593.
[17] مدينه المعاجز، ص 594.
[18] مدينه المعاجز، ص 615.
[19] تبصره الولي، ص 771، ح 37.
[20] برهان، ج 3، ص 3، ح 3.
[21] بحارالانوار، ج 52، ص 78، ب 19، ح 1؛ ج 38، ص 88، ب 60، ح 10.
[22] بحارالانوار، ج 13، ص 65، ب 3، ح 4،ج 104، ص 185، ب 8، ح 14 (قسمتي از حديث را نقل کرده است.)؛ ج 8، چاپ سنگي، ص 212.
[23] تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 351، ح 21، ج 5، ص 371، ح 15.
[24] ينابيع الموده، ص 459، ب 81.