بازگشت

فرق اوليه شيعي و مفهوم مهدي


تمام گروههاي شيعي اميد به ظهور داشته و ادعاي مهدويت را براي امامانشان کرده‌اند. گرچه عنوان «مهدي» در مورد امامان شيعي نخستين بار در مورد امام علي (ع) و امام حسين(ع) به صورت «حاکم عادل اسلامي» به کار رفت [1] ، استفاده از آن در متن منجي توسط مختار بن ابي عبيد ثقفي در قيام او عليه عبدالله بن زبير در سال 66هجري (685-686 ميلادي) در مورد محمد بن حنفيه، که از فرزندان امام علي(ع) و از همسري غير از حضرت فاطمه (س) بود، به کار گرفته شد. مختار به چالش عليه قدرت اموي پرداخت و حمايت اصلي خود را از مردم عراق، که در آن امامان شيعي فعالانه در تحرکات ضد اموي درگير بودند، گرفت.

مختار مردي هوادار شيعه بود و شهادت امام حسين(ع) ، را انگيزه قيام خود در کوفه قرار داد. در کوفه مردم از نژادها و با عقايد مختلف مي‌زيستند و همگي در تنفر از امويان متحد بودند. در چنين شرايط نابساماني، دعوت مختار به جنگ عليه اشرار نقطه تجمع براي ناراضيان شد که در اين قيام که به نام محمد حنفيه هدايت مي‌گرديد به او پيوستند. واقعه قيام مختار در کوفه گستره‌اي را نشان داد که در آن شخص جاه طلب و زيرکي چون مختار بتواند در تعهد ديني حقيقي مردم دستکاري کند و موضوع مهم منجي را در مورد افراد معمولي از فرزندان امام علي(ع)، که احتمالا کاري هم به اين خيزش نداشتند به کار برد. همچنين، اين قيام نشانگر وجود سياليت افراطي در زمان احزاب مذهبي- سياسي است که گردانندگان آنها ترديدي نداشتند تا از ديگر سنن غير اسلامي عناصري را معرفي کنند تا به صورت رهبران نجات بخش مورد پذيرش قرار گرفته و به عنوان افراد نيمه الهي مطرح شوند.

اين قيام توسط امويان سرکوب شد و مصعب بن زبير ( که نمايندگي برادرش عبدالله بن زبير را در عراق به عهده داشت) مختار را شکست داد و سرانجام مختار را در سال 67 هجري (687 ميلادي) کشت. ابن حنفيه، که به نظر مي رسد از ادعاي گزاف مختار درباره خود روي گردان بوده در سال 81 هجري (700-701 ميلادي) بي‌آنکه به امر مهمي دست يابد، درگذشت، ولي پس آيند آن وسيع و گسترده بود. بسياري از هواداران اين نهضت مرگ ابن حنفيه را به عنان يک واقعيت نپذيرفتند و در عوض معتقد شدند که او از نظرها پنهان شده و سرانجام رجعت خواهد کرد و «اين جهان را با عدالت و مساوات پر خواهد نمود» . اين گروه «کيسانيه» ناميده شدند که تقريبا به نظر قطعي مي‌رسيد که يکي از پيروان و رئيس محافظان مختار موسوم به کيسان ابوعمره [2] آيين کيساني را شکل داده است و گروه مذکور نام خود را از او گرفته‌اند.

کيسانيه در طول بخش بعدي دوره اموي فعال بودند، و احتمالا نخستين فرقه شيعي بودند که واژه منجي را در مورد امامشان به کار گرفتند. پس از آنان ديگر شيعيان امامانشان را به صورت «منجي» نگريستند. اين امر آغاز پديداري دو عقيده محوري در اعتقاد به مهدي(عج) را مشخص مي‌سازد.

اين دو عقيده محوري عبارتند از غيبت و رجعت منجي اسلام در زمان مناسب که تحت تأثير تاريخي خلافت اموي قرار داشت و چنين اعتقاداتي تکامل مي‌يافت و به طور خاص‌تر، وقتي که موقعيت خارج از اختيار طالبان مساوات بود متجلي مي‌گرديد. اعتقاد به غيبت امام منجي و بازگشت نهايي او در زمان مساعد به شيعيان کمک کرد تا شرايط بسيار دشوار را تحمل کنند و اميد به اصلاحات را در زمان رجعت مهدي(عج) انتظار کشند.

آنها حوادث موعود را که علايم ظهور امام غايب مي‌دانستند انتظار مي‌کشيدند و به امام خود وفادار مي‌ماندند تا شرايط تاريخي تحمل‌ناپذير حاضر را به نفع مستضعفان اصلاح کند. در نتيجه، انتظار منجي شيعيان را ملزم نمي‌کرد تا با نظام حاکم فعالانه مخالفت ورزند، بلکه نبود اطلاع در مورد زمان دقيق ظهور امام، آنها را متعهد مي‌ساخت تا هميشه و در همه زمانها هوشيار بوده و در حالت آماده باش به سر برند.

به عبارت ديگر، آنها مي‌بايست در حالت آمادگي به سر برند و جاده را براي ظهور مهدي موعود(عج) با ارزشيابي مجدد زنگي تاريخي معاصر براساس علاماتي که در رابطه با ظهور دوباره مهدي(عج) از پيش گفته شده، هموار سازند.

در ميان کيسانيه شاعراني چون کثير ( وفات 723 ميلادي) و سيد حميري (وفات 789 ميلادي) وجود داشتند، که پس از مرگ محمد حنفيه عقايد نجات بخشي را در مورد او ترويج مي‌کردند. کثير از دربار اموياندر شام ديدار کرده بود و خود را به يکي از فرقه‌هاي کيسانيه موسوم به کبيريه، که پيروان شخصي به نام ابن کرب بودند وصل کرد. هر دو شاعر مذکور بر اين باور بودند که ابن حنفيه نمرده است و در کوه رضوي در پنهاني به سر مي‌برد، و در زمان مقتضي باز خواهد گشت و حکومت حقيقي اسلامي را استقرار خواهد بخشيد. سيد حميري، بعدا به امام جعفر صادق(ع) گرويد. دهه آخر حکومت اموي با وقوع چندين انقلاب و قيام شيعي که علويان و ديگر اعضاي طايفه هاشمي آنها را رهبري مي‌کردند، مشخص مي‌شود. اينها در طلب يک نظم عادلانه اجتماعي جديد بودند. حتي قيام عباسيان تا حد زيادي بر مبناي انتظارات کيساني شيعي استوار بود. قيام مختار و سپس عبدالله بن معاويه (متوفي به سال 747 ميلادي)، يکي از اعقاب حضرت ابوطالب (ع)، پدر بزرگوار حضرت امام علي(ع)، هسته اصلي انقلاب عباسيان را تشکيل مي‌داد. گرچه، هر دو پس از آن که به خلافت رسيدند به تسنن گراييدند و نقش منجي را کنار گذاشتند. در عين حال، عنوان منجي را با دلالت‌هاي ضمني مذهبي براي خود تصور کردند به اميد آن که نظام خلافت را به نظام آرماني امامت شيعي و نقش آن در احياي اسلام خالص شبيه سازي کنند. در حقيقت، منصور خليفه عباسي (که در سالهاي 754 تا 775 ميلادي حکومت مي‌کرد)، نه تنها عناوين مذهبي را براي خود به کار مي‌برد، بلکه عنوان مهدي، منجي منتظر اسلامي را به جانشين خود اعطا کرد. [3] حتي پس از آن که به دنبال پيروزي عباسيان، شيعيان ناکام شدند، اميدشان به سطح بالاتري ارتقا يافت و در نتيجه غالبا اين اعتقاد مي‌رفت که هر يک از امامان از اين زمان به بعد مهدي باشند که نمرده‌اند و رجعت آنها انتظار مي‌رود.

پس از ابن حنفيه، شخص برجسته ديگري از علويان که در مورد او عنوان مهدي منجي به کار رفته محمد النفس الزکيه (روح خالص) بوده است (45-100 هجري /718-762 ميلادي). او، يکي از اعقاب امام علي(ع) بود که از طريق امام حسن(ع) (شهادت 50 هجري /670 ميلادي) بدان حضرت نسب مي‌برد. به نظر مي‌رسد خاندانش او را در سن خيلي پاييني مهدي نگريسته باشند. [4] هواداران او معتقد بودند که وي کسي است که رسالت اسلام را با بازگشت عدالت در اين جهان به انجام خواهد رساند. اينان، پس از مرگ او مدعي شدند که وي نمرده است و در تپه‌هايي که به راه مکه از نجد ختم مي‌شود و به علميه موسوم است پنهان گرديده و سرانجام باز خواهد گشت. در حقيقت، حتي برخي از زيديه، که از امامت زيد، نوه بزرگ امام علي(ع) که قيام کوري را در سال 740 ميلادي در کوفه رهبري کرد، جانبداري مي‌کردند، در انتظار بازگشت نفس زکيه بسر مي‌بردند.

در ميان پيروان امام محمد باقر(ع) (شهادت 113 هجري/ 731-732 ميلادي)، امام پنجم شيعيان متعادل، فرقه‌اي موسوم به باقريه پديد آمد که معتقد به مهدويت آن حضرت گرديدند و افرادي پيدا شدند که با ادعاهاي نفس زکيه مخالفت ورزيدند. چون امام باقر(ع) به شهادت رسيد، بعضي از پيروانش کناره‌گيري کردند و از ادعاي نفس زکيه حمايت نمودند. ولي امام جعفر صادق(ع) که بعد از امام باقر(ع) توسط اکثريت شيعيان به امامت شناخته شد، از حمايت از ادعاهاي بني عمش نفس زکيه و برادر او ابراهيم سرباز زد. امام صادق(ع) يکي از محترم‌ترين رهبران علويان در آن زمان بود و از اين رو‌، توسط بقيه شيعيان پس از مرگ نفس زکيه مورد حمايت قرار گرفت.

با شهادت امام صادق(ع) (765 ميلادي)، فرقه‌اي از شيعه به رياست شخصي به نام عجلان بن نووس بصري به وجود آمد و با اين نام به نووسيه موسوم شد [5] و به مهدويت امام صادق(ع) معتقد شدند. نووسيه اعتقاد داشتند که امام صادق(ع) نمرده و دوباره باز خواهد گشت تا عدالت و مساوات را در زمين برقرار سازد. از اين دوره به بعد، باز هم به نظر مي‌رسد که تنها براي امامان از نسل امام حسين(ع) ادعاي مهدويت شده باشد و بازگشت آنها مورد انتظار رود. احتمالا در اين زمان به دنبال موفقيت عباسيان در تحريف اعتقادات شيعي به نفع خود نقش امام منجي در شيعيان به اعقاب امام حسين(ع) محدود گرديد، گرچه در چندين مورد هم تعدادي از اعقاب امام حسن(ع) توانستند نقش امام منجي را براي خود ادعا کنند. ولي اعقاب امام حسين(ع)، بخشي به خاطر مقاومت او در برابر امويان و شهادتش در صحراي کربلا، از اعقاب امام حسين(ع) نفوذ و اعتبار بيشتري داشتند. از اينرو، امام حسين(ع) به مظهر مقاومت و شهادت در برابر اغتشاشات سياسي در سراسر تاريخ تشيع شناخته شد.

فرقه ديگري از شيعيان موسوم به موسويه، پس از شهادت امام موسي کاظم(ع)‌، فرزند امام صادق(ع) که در سال 183 هجري (799-800 ميلادي) در زندان هارون الرشيد عباسي به شهادت رسيد، به مهدويت او معتقد شدند و بازگشت او را انتظار کشيدند. در حقيقت، فرقه‌هاي متعددي به مهدويت امام کاظم(ع) معتقد بودند. باز هم فرقه ديگري پديدار شد و اسماعيل فرزند ديگر امام صادق(ع) را مهدي خواند و ادعا کرد که او نمرده است و ديگران نيز محمد فرزند اسماعيل را مهدي اعلام کردند و مرگ او را منکر شدند و بازگشت او را انتظار داشتند تا آن که دنيا را فتح کنند. به عقيده اين گروه، او حاکم موعود است که در زمان مقتضي مي‌آيد. اين آغاز رسالت اسماعيل بود و سرانجام به يک انقلاب راديکال اجتماعي، اقتصادي، فکري و مذهبي در قرن چهارم هجري (دهم ميلادي) در شمال آفريقا انجاميد. در اين انقلاب يکي از اعقاب محمد بن اسماعيل خود را مهدي فاطمي که از ديرباز در انتظار او بوده‌اند اعلام کرد و خويشتن را حاکم شرعي و قانوني مسلمانان شمال آفريقا خواند و ابداع دوره‌اي از آرمانهاي حکومت اسلامي را نويد داد. پس از آن فاطميان، که به اين نام موسوم شدند، نه تنها اعتقاد به مهدي را به عنوان يک امام منجي خاص تبيين کردند، بلکه به مهدي نوعي از خط امامان نسل حضرت فاطمه(س) معتقد شدند، «که شبيه همان شخص بوده و يکي است و در بدنها و حالتهاي گوناگون در اعصار مختلف و در يک روح واحد تجلي مي‌يابد» [6] . توجه به اين نکته داراي کمال اهميت است که المهدي، نخستين حاکم سلسله فاطمي پس از غيبت امام دوازدهم از نسل امام حسين(ع) در سال 260 هجري (87 ميلادي) [شيعيان متعادل مخالف اسماعيليه بودند] خود را مطرح و ادعا کرد.

اعتقاد به مهدويت همه امامان از نسل امام حسين(ع) پس از امام صادق(ع) اين اصل را نشان مي‌دهد، که در چارچوب اعتقاد به مهدي(عج)، که در غوغاي سياسي خلافت تکامل يافت مطالبات شيعيان به استقرار عدالت راستين اسلامي تحت فرماندهي امامي از نسل امام حسين(ع) مطالبه‌اي خاموش ناشدني است. در اين دورنماي اسلامي، مي‌توان درک کرد که از يک سو انتظار هر نسل شيعي ظهور امام منجي در طول زنگي آنان بوده تا رنجهاي آنان را در برابر غوغاهاي فزاينده سياسي فريادرسي کند و از سوي ديگر، دليل آن که هر يک از امامان از نسل امام حسين(ع) از دعاوي گزاف هواداران بسيار پرشور خود روي گردان بوده و چهره‌‌اي آرام، متعادل و حتي به ظاهر همراه با نظم اجتماعي به خود مي‌گرفتند پيروزي بود که در اثر مدارا با اکثريت سني مذهب جامعه به دست آمد و انحرافشان کمتر بود. [7] شيعيان متعادل، که پس از آن اکثريت جميعت شيعيان را به خود اختصاص دادند به امامت دوازده امام برحق معتقد شدند. اينان هم چنين بر موقعيت والاي امامان معصوم و بيعت با دوازده جانشين بر حق پيامبر تأکيد نمودند و روابط خود را با امت درحد زياد حفظ کردند. تدبير اماميه و مدارا و همراهي آنان اين حلقه اتصال را تضمين بخشيد و نفوذ فراگيرشان در دستيابي به تشخيص موقعيت عالي اهل البيت(ع) را در محافل سني نتيجه داد. ولايت يا محبت و هواداري از اين خاندان مقدس الهي در ميان تمام مسلمين مبناي تقواي شخصي شد و اعتقاد به ظهور مهدي(عج) ازاعقاب فاطمه(س) از طريق فرزندش امام حسين(ع) به صورت اعتقاد گسترده اسلامي درآمد و اين همه در اثر درايت و تدبير ائمه نسل حسيني(ع) حاصل گرديد. در عين حال که سنيان مهدي(عج) را خليفه نهايي پيامبر(ص) مي‌دانند، اعتقاد به او را به عنوان بازگردانند اسلام خالص در بخش اساسي اعتقاداتشان، چنان که در مورد شيعيان مصداق دارد، تلقي نمي‌کنند. ابن خلدون(متوفي 1405 ميلادي) در مقدمه‌اش، موقعيت سنيان را در مورد مسئله بازگرداننده آينده دين در عبارات زير خلاصه مي‌کند:

تمام مسلمانان در هر دوره کاملا معترفند(و پذيرفته‌اند) که در آخرالزمان مردي پيروزمند ازخاندان پيامبر(ص) ظهور خواهد کرد که اسلام را تقويت مي‌بخشد و عدالت را پيروز مي‌گرداند و مسلمانان از او پيروي خواهند کرد و او بر تمام قلمرو اسلامي تسلط خواهد يافت و او را مهدي نامند. به دنبال او، دجال نيز ظاهر مي‌شود و تمام علامات بعدي صور (روز قيامت) راهمراه خواهد داشت چنان که در احاديث محکم صحيح [مجموعه احاديث نبوي که نزد سنيان معتبر شناخته شده است] مشخص شده است. [8]


پاورقي

[1] Geschriften (Bonn, 1923), I:150.

Hurgronje, Der Mahdi, Versprede

Snouck.

اظهار مي‌دارد که لقب مهدي(عج) ممکن است در مفهومي کاملا سياسي و افتخارآميز در توصيف امام علي(ع) و پسرانش امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به کار رفته باشد. بنا به تاريخ طبري 5:589 سليمان بن صرد خزاعي، رهبر نهضت توابين، امام حسين(ع) را پس از شهادت آن حضرت، مهدي پسر مهدي توصيف کرده است، اما بدون ترديد اين واژه را در مفهوم منجي انتهاي تاريخ به کار نبرده است. (ديوان حسان بن ثابت، تصحيح وليد بن عرفات، جلد اول، صفحه 269، لندن، 1971).

[2] نوبختي، فرق، ص 204؛ 281/1:204. vol, Heterodoxies

[3] .Cambridge, (1976). P.9.

Islamic History : A New Interpretation Shaban.

[4] اصفهاني، مقاتل، ص 157.

[5] نوبختي، فرق، ص 44:57 .Heterodoxies ,P؛ ملل، ج 1، ص 273 تشکيک مي‌کند که آيا اين نام از شخصي موسوم به نووس گرفته شده يا از مکاني به نام نووسه استخراج گرديده است.

[6] Series A,No 3. (Lriden, 1948), P.2.

Ismailism, The Ismaili Society,

W. Ivanow, Studies in Early Persian.

[7] Venture of Islam (Chicago, 1974), 2:185

Hodgson, The.

[8] 2nd ed. (Princeton, 1967), 2:156

Muqaddima, tras. Franz Rosenthal,

Ibn Khaldun, The.