فروپاشي خلافت عباسي و مواضع آخرين امامان علوي
(834-874 ميلادي)
امام علي بن محمد الهادي(ع)، معروف به نقي (پاک، منزه و معصوم) و امام حسن بن علي العسکري(که به خاطر بازداشت و نگهداري آن حضرت در دارالعسکره (اردوگاه لشکر)، نام ديگر سامره، به امام عسکري(ع) شهرت يافتند)، با شش خليفه عباسي، که پس از مرگ مأمون(833 ميلادي) روي کار آمدند، معاصر بودند. اين شش خليفه عبارت بودند از 1. معتصم (متوفي 222 هجري/841-842 ميلادي)، 2. واثق (متوفي 232 هجري/ 846-847 ميلادي)، 3. متوکل(متوفي 247 هجري/861-862 ميلادي) 4. منتصر (متوفي 248 هجري/862-863 ميلادي)، 5. مستعين (متوفي 252 هجري/866-867 ميلادي) و 6. معتز(متوفي 255 هجري/868-869 ميلادي). با دستيابي متوکل به خلافت عباسي در سال 232 هجري(846-847 ميلادي)، خلافت وارد مرحله جديدي از سياست مذهبي گرديد که تغييرات مهمي را در چشمانداز شيعيان به وجود آورد. براي امامان علوي(ع) بيهودگي هر کوششي براي برقراري خلافت علوي، به ويژه آنچه در مورد امام علي الرضا(ع) در سال 202 هجري (817 ميلادي) رخ داد و به شهادت آن حضرت منجر گرديد، مشخص شد. در نتيجه، به نظر ميرسد اين امامان(ع) ايده استقرار خلافت مشروع در آينده را با ظهور امام غايب(ع) از پرده غيبت مصلحت ديده باشند. ايده امام غايب که از طريق نمايندگان خاص خود، که سفير يا کارگزار (دليل) امام(ع) بودند، وظايف خود را انجام ميدهد به دوره سامره منسوب ميشود. در اين دوره امامان(ع) بيشتر عمر خود را تحت نظر قرار داشتند يا در زندان در حبس به سر ميبردند. در واقع مسعودي مورخ(متوفي 344 هجري/955-956 ميلادي) در اثبات الوصيه گزارشي ارائه ميدهد که دلالت بر بسط تدريجي نهادي دارد که ائمه سامره(ع) آن را به وجود آوردند تا پيروانشان از طريق وکلاي آنها با آن بزرگواران در تماس باشند. گزارش موضوعي را شرح ميدهد کهم امام هادي(ع) در سامره به ندرت با مردم اختلاط مي کرد و با هيچ کس جز دستياران و خانواده بلافصل خود در تماس نبود. چون فرزندش امام عسکري(ع) به جانشيني آن حضرت رسيد بيشتر اوقات از پشت پرده با شيعيان سخن ميگفت تا ايشان خود را براي غيبت امام بعد از او آماده سازند. [1]
دوره سامره نيز بخش بزرگي از ايده بيعت عباسيان در استقرار شکل اسلامي حکومت را بر آورده ميکند تا خلافت ظالمانه خود را متجانس با نظريه سياسي شيعي، چنانکه مأمون به همين نتيجه منطقي رسيده بود و حتي عنوان «امام» را براي مشخص سازي قدرت جائرانه خود قرار داده بود، نشان دهد. [2] خلفاي بعد از متوکل(متوفي 861 ميلادي) تنها به دست نشاندگي از امراي ارتش تنزل يافتند، که غالبا فقط آنها را عزل و نصب ميکردند. دوره امامت طولاني امام هادي(ع) (835-868 ميلادي) بر کاهش اقتدار خلفا و تلاش بيثمر آنها بر حفظ امتيازاتشان منطبق بود. در نتيجه، امام هادي(ع) و امام عسکري(ع) که توسط دستياران صديق و صميمي خود ياري ميشدند و اينان با شيعيان بغداد و ديگر شهرهاي امپراطوري عباسي در تماس نزديکتر قرار ميگرفتند، قادر بودند تا در سطوح حکومتي نفوذ کنند. احتمالا، امامان دهم و يازدهم(ع) تشخيص دادند که قيام امام علوي(ع) به عنوان قائم و مهدي در آينده نزديک نميتواند سير حوادث را تغيير دهد و جز ايجاد خطر ناآرامي و اختلاف در امت اسلامي دستاورد حقيقي ديگري در پي نخواهد داشت. [3]
الهامات تودههاي شيعي براي آينده عادلانهتري تحت حکومت مشروع امام شيعي در اين زمان نميتوانست به اعتراض مؤثري در برابر آشوب فزاينده سياسي سامره بيانجامد. تعويق انقلاب مورد انتظار به دوره ظهور قائم آل محمد (ص) و اصلاح صحنه آشوب سياسي امري اجتنابناپذير بود و عبارت «آينده نزديک» در ظهور آن حضرت به صورت يک واژه حقيقي مذهبي براي زمان «آينده» نامشخص درآمد. حوادث تاريخي قرون گذشته، حداقل اين نکته را به رهبران شيعيان متعادل و به تدريج به پيروان آنها آموخته بود که براي استقرار جامعه آرماني اسلامي و سرنگوني نظامهاي حاکم موجود در انتظار به سر برد تا مصلح نجات بخش دين تحت هدايت الهي دين تحت هدايت الهي قيام کند و تنها خداست که پيروزي مهدي(عج) را تضمين ميکند.
در حکومت متوکل، سياست سازش با علويان يک مرتبه کنار گذاشته شد و خشونت بيرحمانه جايگزين آن گرديد. در سال 236 هجري (851 ميلادي) به دستور متوکل، بارگاه ملکوتي امام حسين(ع) در کربلا، که الهام بخش امامان(ع) و پيروان آنها بود و زيارت اين مرقد مطهر را به صورت عمل بسيار ارزشمند عبادي مينگريستند ويران شد. شرارت متوکل از اين مرحله هم فراتر رفت و خط هوادار علويان مأموني را هم برعکس کرد. متوکل در سال 243 هجري (857 ميلادي) در نتيجه سعايتها و اتهاماتي که حاکم او در مدينه عليه امام هادي(ع) مبني بر تهيه عده و عده عليه خلافت وارد ساخت، به يکي از افسران ارشد خود دستور داد تا امام(ع) را با دعوت از مدينه به سامره بياورد. اتهاماتي که عليه اين امام معصوم(ع) وارد شد تفاوتي با آن چه در مورد اسلاف پاکش از قبل وارد شده بود نداشت.
اين اتهامات عبارت بودند از اني که امام(ع) به منظور طغيان عليه حکومت به جمع آوري نيرو ميپردازد، يا او پيروان زيادي دارد که ميتوانند حاکميت خليفه را با يک اشاره او سرنگون کنند. امام هادي(ع) را در قالب يک دعوت در پي فرمان متوکل دستگير و به سامره آوردند و آن حضرت را تحت نظر قرار دادند. احتمالا، حکومت خطر جدي را از ناحيه آن بزرگوار احساس نکرده بود، زيرا به آن حضرت اجازه داده شد تا با شيعيان ديدار کند و در محدوده شهر آزادانه حرکت نمايد. دوباره، متوکل با تمام توان کوشيد تا براي امام هادي(ع) ايجاد مزاحمت کند و به آن بزرگوار اهانت نموده و او را بي احترام سازد.
متوکل، بسياري از اوقات امام(ع) را به دارالخلافه احضار ميکرد با اين هدف که او را بکشد يا مورد تحقير و توهين قرار دهد و اغلب خانه او را مورد بازرسي قرار ميداد. در اين زمان به نظر ميرسد امام علوي از چنان شخصيت مقتدر، متقي، عالم و فاضلي را در ميان مردم دارا بود که قتل او احساسات ضد حکومتي را در ميان شيعيان برانگيزاند. ابن خلدون گزارشي را از يکي از اين بازجوييها روايت ميکند. به موجب اين روايت متوکل اطلاعاتي دريافت ميدارد که امام هادي(ع) مسلح است و نامههاي ضد حکومتي از شيعيان دريافت ميدارد که با اسلحهها در خانه او مخفي نگه داشته شدهاند.
او، تعدادي از سربازان گارد خود را به خانه امام(ع) ميفرستد تا در نيمه شب در خانهاش را بشکنند و بياجازه وارد شوند و به بازرسي منزل بپردازند. سربازان گارد چنين کردند و چون وارد منزل امام(ع) شدند آن حضرت را تنها در اتاقش يافتند که در حال عبادت رو به قبل نشسته و به تلاوت قرآن مشغول است.
آنان امام هادي(ع) را در همان حالت دستگير کردند و نزد خليفه، که به مي گساري مشغول بود، بردند. متوکل با احترام آن حضرت را پذيرفت و اعلام داشت که گزارش رسيده در مورد اسلحهها و نامهها بياساس بوده است. آن گاه خليفه جام شرابي به آن حضرت تعارف کرد و امام(ع) از او خواست تا وي را از نوشيدن آن معذور دارد.
خليفه سپس از آن حضرت خواست تا چند بيتي براي او آواز بخواند. ولي امام(ع) از اين فرصت به نيکوترين وجه ممکن بهره جست و به تلاوت آياتي از قرآن مجيد پرداخت. محور معنوي آيات چنان خليفه و درباريان را تحت تأثير قرار داد که همگي را به گريه انداخت.
خليفه در آخر از امام(ع) تقاضا کرد تا قرض آن حضرت را بپردازد و امام(ع) پاسخ داد که حدود چهارهزار دينار بدهکار است. متوکل اين مبلغ را پرداخت و آن حضرت را به خانهاش فرستاد. [4]
گزارش ابن خلدون نمونهاي از فشارهاي سياسي بر امامان(ع) دوره سامره را نشان ميدهد. حتي علويان حجاز هم در شرايط تأسف باري ميزيستند، چنان که ابوالفرج الاصفهاني در کتاب (مقاتل الطالبيين اوضاع قتل عام اعقاب امام علي بن ابيطالب(ع)) به شرح آن ميپردازد.
اين اثر يکي از مهمترين منابع مطالعات قيامهاي گوناگون شيعي در دوران خلافت عباسي است. او اسامي علوياني را که در حکومت متوکل به شهادت رسيدند ذکر ميکند و در مقدمه آن از دشمنيهاي متوکل با خاندان پيامبر(ص) سخن ميآغازد و اظهار ميدارد که زنان حجاز براي پوشش خود چادري نداشتند. بسياري از آنها در موقع نماز مشترکا از يک چادر استفاده ميکردند. [5]
قتل متوکل در سال 247 هجري (861-862 ميلادي) با دوره کوتاه حکمراني منتصر همراه شد. در اين دوره، منتصر مقررات ضد علوي پدرش را ملغي کرد. مستعين (862-866 ميلادي)، جانشين او، همين رويه را دنبال کرد و امام هادي(ع) در اين سالها با آزادي بيشتري زندگي ميکرد. قاعدتا، امام هادي(ع)، در همين سالها، عثمان العمري (متوفي به سال 260 يا 261 هجري/274-275 ميلادي) را به نمايندگي خود در بغداد منصوب کرده است. عثمان العمري پس از اين هم در زمان امام عسکري(ع) و هم آغاز امامت امام مهدي(عج) در اين مسئوليت ابقا شد. وظيفه راهنمايي و سازماندهي ساختار مرکزي شيعيان متعادل به تدريج به نمايندگان (کارگزاران) امامان(ع) واگذار شد و اينان راهبرد ائمه(ع) را با عنايت به سياست سکوت سياسي ادامه ميدادند و تا حد زيادي مسئوليت نهادينه سازي و تبلور آيين امام غايب(عج) که امامان(ع) آن را تنظيم فرموده بودند، به عهده داشتند.
در طول خلافت معتز(866-869 ميلادي)، ظن عباسيان در مورد فعاليتهاي امامان(ع) موجب شد تا بار ديگر آزادي نسبي آنان سلب شود و دوباره تحت فشار شديد قرار گيرند و سرانجام امام هادي(ع) در سال 254 هجري (868 ميلادي) توسط خليفه معتز به شهادت رسيد.
دوره سامره بعد از معتز به پايان خود نزديک شد و بعد از او مهتدي (255 هجري/ 869 ميلادي) و معتمد (256 هجري/ 870 ميلادي) روي کار آمدند. معتمد آخرين خليفهاي است که در سامره اقامت گزيد. وي در سال 892 ميلادي تصميم گرفت به بغداد باز گردد تا جاهطلبيهاي برادر و نايب السلطنه خود، موفق، را که مالک الرقاب پايتخت قديمي خلافت عباسيان شده بود، مهار کند. امپراطوري عباسي ديگر تجزيه شده بود و حکومت مرکزي توانايي سيطره مؤثر بر ولايات پراکنده را نداشت. قيام زنج درعراق جنوبي از يک سو و دست اندازي رهبران ايالتي در ولايات فارس ومصر و سوريه از سوي ديگر قدرت مرکزي را به حد کافي تضعيف کرده بود. امام عسکري(ع) (متولد 232 هجري/845 ميلادي)، جانشين امام هادي(ع)، در اين دوره از هرج و مرج عمومي و سرگرداني خلفاي عباسي دوران امامت خود را ميگذارند. در اين شرايط بسيار دشوار و با توجه به نگرش ضد علوي معتمد، امام عسکري(ع) که در سن 22سالگي پس از شهادت پدر بزرگوارش به امامت رسيده بود، حتي از حداقل آزادي ملاقات با شيعيانش نيز محروم نگه داشته شد.
امام عسکري(ع)، در طول هفت سال امامت خود در خفا و تقيه زندگي ميکرد. به نظر ميرسد شيعيان از ديرباز آيين تقيه را در اعتقادات حقيقي خويش بسط دادند تا خود را در برابر اکثريت اهل تسنن يا حاکمان سني مذهب حفظ کنند. امامان(ع) استفاده ازتقيه را ترويج و ترغيب نمودند و حتي آن را بر پيروان خود واجب کردند، تا از برقراري حکومت علوي سخن نگويند و سرنگوني خلفاي غاصب را ابراز نکنند. با احتمال زياد، کاربرد اين اصل شيعيان متعادل را از بيان آشکار عقايد حقيقي خود بازداشت به گونهاي که از سوء تفاهم خصومت آفرين جلوگيري کرد و آنها را مشتاق کرد تا خود را به صورت اجتماعي با امت اسلامي همانند و هم رنگ جماعت کنند. بعضي اوقات امام عسکري(ع) را به زندان ميانداختند و سپس آن حضرت را آزاد ميکردند. به طور کلي، معتمد نگرش انعطاف ناپذير و خشن و تحمل ناپذير پدرش، متوکل، را نسبت به امام علوي پذيرفت.
در چنين شرايط سختي امام عسکري(ع) مسئوليتهاي دشوار رهبري شيعيان را تحت نظر شديد و خشن خليفه، که به مراتب سختتر از دوران پدرش بود، به عهده داشت.
نهاد وکالت (نيابت) پيامد اين ماجرا بود که در آن امام (ع) ديگر نميتوانست پيروان خود را مستقيما بپذيرد يا شخصا با آنها رابطه داشته باشد. بنابراين، امام حسن عسکري(ع) نايب خود را براي راهنمايي شيعيان در امور مذهبي آنان و دريافت خمس که مالياتي است که در اهداف مقدس مذهبي و نيز اداره امور سادات صرف ميشود و تحت نظر و با اجازه امام معصوم مصرف ميگردد، منصوب نمود. ملاقاتهايي بين نواب يا کارگزاران امام صورت ميگرفت عمدتا در کرخ، منطقه بازرگاني بغداد انجام ميشد. اينان عمدتا در اين منطقه که پايگاه قوي شيعيان بود اقامت گزيده بودند و در حداقل با امامان ملاقات ميکردند و اين ديدارها بسيار سري بود تا توجه مقامات دولتي بدانها جلب نشود. کارگزاران امام(ع) داد و ستد ميکردند. از اين رو، براي مثال، عثمان العمري روغن فروشي ميکرد و به السمان (روغن فروش) مشهور شد.
اين راهي بود تا هويت حقيقي خود را به عنوان نايب يا کارگزار امام(ع) پنهان دارد. شيعيان وجوهات شرعي خود را به عثمان ميسپردند و او آنها را در حلبهاي روغن جاسازي ميکرد و پنهان مينمود و با رعايت شرايط دشوار تقيه و هشياري کامل و اعمال مسايل امنيتي به محضر مقدس امام عسکري(ع) ميبرد. [6]
در پي شهادت امام عسکري(ع) در سال 260 هجري (874 ميلادي)، سازمان مرکزي نيابت تنها مجرايي بود که از طريق آن تعاليم امامان مقيم سامره ادامه مييافت و تبليغ ميشد و حتي پيش از آن وقتي که مسئله جانشيني آن امام مورد بحث و گفت وگو بود. همچنين، نهاد نيابت زمينه را براي فقهاي برجسته شيعه فراهم آورد تا رهبري مذهبي شيعيان اثني عشري را در غيبت امام دوازدهم، که در پرده غيبت به سر ميبرد و منجي موعود اسلامي است، به عهده بگيرند. به علاوه، نيابت امام(ع) بقاي مذهب اماميه را در فراز و نشيبهاي قرون بعدي بيمه کرد. در حقيقت، خشونت عباسيان و نگرش انعطافناپذير آنان به امامان علوي به شيعيان متعادل آموخت تا خود را براي دورهاي که ارتباط مستقيم با امام(ع) ناممکن است آماده سازند. وقتي اعلام شد جانشين امام عسکري(ع) در پرده غيبت به سر ميبرد و سرپرستي جامعه اماميه در يد نواب امام (کارگزاران امام) قرار گرفته و اينان مستقيما توسط امام عسکري(ع) و جانشين او امام محمد المهدي(عج) تعيين شدهاند، کارگزاران امام ساختار مذهبي و اجتماعي جامعه شيعه اماميه را عهدهدار گشتند. مطالعه پديده نجات بخشي در مذهب اماميه در واقع مطالع جزئيات، نظام مندي و تبلور آيين امامت امام مهدي(عج) توسط نوابي است که مستقيما از جانب امام(ع) به کارگزاري آن حضرت منصوب شدهاند و پس از آنها اين مسئوليت به راويان حديث آن حضرت در ميان شيعيان (فقهاي شيعه، مجتهدين) که به تعبيري نايب عامند، واگذار گرديده است.
پاورقي
[1] مسعودي، اثبات الوصيه، تهران، 1343 شمسي، ص 507.
[2] Abbasids: The Political Collapse of and Islam Under the early 2, P .54, H .A.R. Gibb, Government 1961), PP. 120ff. Shaban, (2. History Strasburg, 12-13-14 juin 1959 (Paris, Lelaboration de 1Islam, Colloque de Islam, in
[3] P .126 ص,Government and Islam, ص Gibb
[4] احمد بن حنبل ابن خلکان، وفيات الاعيان (بيروت، 1961)، ج3، صص25-424؛ مفيد، ارشاد، ص 641.
[5] اصفهاني، مقاتل، صص 395-396.
[6] طوسي، غيبت، ص214.