بازگشت

امام جعفر صادق و شيعيان امامي


گرچه امام محمد باقر(ع)، نخستين امام از نسل امام حسين(ع) بود که براي او ادعاي مهدويت شد، اما شيعيان نسل بعد ايده نقش منجي را مورد امامان علوي در خصوص امام صادق(ع) و جانشينان او به کار بردند. قيام‌ها و جنگ‌هاي ضد اموي در زمان امام باقر(ع) آغاز شد. خود خاندان اموي هم با مشاجرات داخلي و جنگ قدرت در مورد جانشيني خود روبرو شدند. اين وضعيت، فرصتي را براي امام شيعي به وجود آورد و فشار سياسي را بر او کاست و زمينه را براي شکل بندي آييني شيعه فراهم نمود. توجه به اين نکته حايز اهميت است که امام صادق(ع)، جانشين برحق امام باقر(ع)، آيين فرقه‌اي امامت را سازماندهي کرد. در غوغاي سياسي اين دوران که خاتمه حاکميت اموي و شروع حاکميت عباسي را اعلام مي‌نمود، امام صادق(ع) فرصت‌هاي بزرگي يافت تا ديدگاههاي شيعي را بدون مانع و رادع تبليغ کند و طنين افراطي شيعيان نخستين را به انتظار هوشيارانه در مورد قيام «رهبر منصوص الهي» اصلاح نمايد. صرفنظر از تحولات سياسي، ميراث گرانبهاي امام صادق(ع) سهم چشمگيري در بسط و شکل گيري مکتب تشيع بر جاي گذاشت.

امام علي بن الحسين(ع)، جد پدري امام صادق(ع)، در ميان امت اسلامي علاوه بر آن که به عنوان شخصيتي بسيار متقي و عادل معروف بود، به صورت چهره عالمي برجسته در دين شهرت داشت. حتي نام او در اسناد اهل تسنن و سلسله راويان آن‌ها ذکر شده و احاديثي را به نقل از آن حضرت از امام حسين(ع)، پدر بزرگوارش امام حسن(ع)، عموي ارجمندش و ابن عباس، بني عم پدري‌اش، که يکي از مشهورترين مراجع اسلامي است و نيز ديگران روايت کرده‌اند. [1] فرزند آن حضرت معروف به امام باقر(ع)، به خاطر دانش بيکرانش در علوم اسلامي و تقوا و منشي که ازپدر بزرگوارش به ارث برده بود به باقرالعلوم يعني شکافنده دانش‌ها شهرت يافت و به همين نحو از اسناد تسنن شناخته شد. با امامت امام باقر(ع) دوره‌اي آغاز شد که توجه ويژه در امت اسلامي به تفسير قرآن کريم معطوف گشت. [2]

اصحاب اين امام بزرگوار بر اين عقيده پايدار ماندند که تنها امامان منصوص خاندان پيامبر(ص) قادر به تفسير کامل آيات قرآني بوده و تنها آنها هستند که از باطن وحي الهي آگاهي دارند. اعتقاد به اين اصل که امامان شيعي قرآن ناطق (گويا)اند و تفسير باطني کتاب الهي را مي‌دانند، با احتمال زياد در طول دوره امامت امام باقر(ع) شروع شده است. بنابراين، امام صادق(ع) هم از پدر و هم از جدش علوم اساسي اسلامي را به ارث برد که تحت امامت آن حضرت به عرضه و ارائه و روشمند درآمد.

حضرتش نيز سياست سکوت سياسي پس از شهادت امام حسين(ع) را از جد و پدر بزرگوارش به ارث برد. بي‌دليل نيست که امام صادق(ع) از عمل مستقيم سياسي بني اعمامش حمايت نکرد و از دعوت به قبول خلافت در زماني که عباسيان بر اريکه قدرت تکيه زده بودند سرباز زد. [3] کناره‌گيري امام صادق(ع) از قبول هر گونه قدرت سياسي نشاني از کوشش‌هاي آن حضرت به جهت دهي دوباره به انتظار پيروانش درباره حاکميت حقيقي اسلامي به رهبري امامي از نسل امام حسين(ع) داشت.

ناکامي اکثر قيام‌هاي شيعي در دستيابي به نتايجي مطلوب و پايدار به نفع خاندان پيامبر(ص) عامل مهمي بود در پذيرش سياست سکوت سياسي و قبول شرايط موجود عليرغم همه نارسايي‌هاي گوناگون آن سهم داشت. در عين حال، اعتقاد به امام منجي انتظارات شيعيان را به صحنه نمايش مي‌گذاشت و امامان معصوم به آن‌ها مي‌آموختند تا هوشيار و آماده باشند که ممکن است مهدي(عج) هر لحظه ظهور کند و مؤمنان را به اسلحه فراخواند تا رستاخيز بزرگ جهاني تحت فرماندهي او آغاز گردد و بشريت را از تيره‌روزي و بيچارگي برهاند. هيچ کس زمان وقوع اين رستاخيز را تعيين نکرد چون تنها خدا از آن آگاه است و بس.

در زمان‌هاي مختلف بعضي از پيروان امامان معصوم محمدباقر و جعفرصادق(ع) بدان بزرگواران مراجعه مي‌کردند و آنها را از حمايت خود در قيام عليه نظام‌هاي موجود مطمئن مي‌ساختند. [4]

امامان با اين بيان که همه امامان قائمند و قادر به سرنگوني حاکميت ظلم هستند، ولي نقش قائم نهايي الهي با مهدي(عج) است که پس از غيبت، تنها به امر خدا، ظهور خواهد فرمود و بي‌عدالتي را پاک خواهد کرد ايشان را آرامش مي‌بخشيدند.

امام صادق(ع) با طرد حامي متعصب خود به نام ابوالخطاب‌، که در سال 138 هجري (56-755 ميلادي اعدام شد) نمونه‌اي از تلاش‌هاي مقدس خود را به سامان بخشي به مطالبات پيروان بسيار پرشور خود براي امامان نشان داد. ابوالخطاب اعلام کرده بود که امام صادق(ع) قدرت ديني خود را با تعيين او به عنوان وصي و قائم مقامش واگذار کرده و اسم اعظم خدا را به او آموخته است، که بدان وسيله او را با قدرت خارق‌العاده توانمند مي‌سازد تا امور باطني دين را درک کند. [5]

تأخير در تشفي آرزوهاي شيعي از مساوات اسلامي تعابير باطني را مطرح مي‌ساخت و به ائمه به ويژه امام صادق(ع) نسبت داده مي‌شد که پيشامدهاي آينده را پيش‌گويي مي‌کردند.

انتساب چنين علم باطني به امامان، تا حدودي‌، به خاطر اعتقاد به دانش خاص رهبر نجات بخش بوده که علم الهي به او عطا شده و با آن تقدير پيروانشان را رقم مي‌زند. چون ائمه(ع) خود منکر اين پديده شدند و غالبا هم با صراحت به بيان آن پرداختند، ابوالخطاب‌، که در حلقه اصحاب امام صادق(ع) محبوب بود با جاه‌طلبي ادعا کرد که او وارث چنين علمي است تا حمايت شيعي را برابي عمل افراطي خود جلب کند. امام صادق(ع) درباره ابوالخطاب فرموده بود:

من هميشه در هراسم، چه زماني که ايستاده‌ام، چه نشسته‌ام و چه در بستر آرميده‌ام، خدا طعم گرماي آهن را به او بچشاند. [6]

اين عبارات امام، ميزان تهديد چنين پيرواني را براي روند متعادل مکتبي که دوره خود را با نياز به احتياط و حزم و دورانديشي طي مي‌کرد و امام صادق(ع)، مشکل است بفهميم که چرا امام(ع) اصحابي نظير ابوالخطاب را به صورت منبع مستمر تهددي براي خود مي‌نگريست.

برجستگي والاي شخصيت امام صادق(ع) در ميان اعقاب علي(ع)، پذيرش عمومي آن حضرت توسط همه شيعيان به عنوان امام حتمي کساني که در تلاش‌هايشان براي حاکميت علويان بعدها افراطي‌گري کردند نظير اسماعيل، توجه راويان اهل سنت به حضرتش به صورت يک منبع موثق همه گواه بر آن است که مطمئنا تحت رهبري آن حضرت بود، که تشيع متعادل ، با احترامي که خاندان پيامبر (ص) داشتند توسط اکثريت سنيان به صورت تفسير ديگري از تقواي اسلامي پذيرفته و نگرش آن حضرت به سياست سنگ بناي نظريه سياسي امامت شد که در دوره مصلحت سياسي غيبت امام غايب، به پيروان خود نمي آموزد تا حاکمان ظالم را سرنگون کرده و آن‌ها را با امام معصوم جايگزين نمايند. بلکه، با حزم و دورانديشي، رهبري جامعه را به جنبه‌هاي ظاهري و معنوي تقسيم مي‌کند. جنبه ظاهري حاکميت به صورت نظري نص مناسب از جانب پيامبر(ص) را مي‌طلبد، اما تا آن‌جا که دامنه عمل به اجراي قانون محدود گردد قابل قبول است.

جنبه معنوي نيز به نص صريح توسط پيامبر(ص) نياز دارد، چون صاحب قدرت معنوي بايد توانايي تفسير و استنباط خطاناپذير پيام الهي را داشته باشد. اين جنبه معنوي از طريق اصل وراثت خاص علوم نبوي تأمين مي‌شود. قدرت معنوي، بر طبق آموزه‌هاي شيعي در مورد امام علي‌(ع) از زمان ارتحال پيامبر(ص) در اختيار او قرار گرفت و او امام شد و تنها امير حقيقي مؤمنان از طريق نص صريح پيامبر خدا(ص) بود. در همين نوع رهبري با نص صريح توسط امام قبلي امام بعدي تعيين مي‌شود و با ارتحال امام قبلي قدرت معنوي در اختيار امام بعدي قرار مي‌گيرد. چون امام منجي ظهور کند، اقتدار ظاهري و معنوي (باطني) هر دو همزمان در او همانند پيامبر(ص) تجلي مي‌يابد. امام منجي منحصرا اين دو جنبه حاکميت آرماني اسلامي را متحد مي‌سازد. از اين رو، ايده امامت بالنص در ميان علويان، در تمام شرايط کساني تداوم دارد و پايگاه امامت عمدتا بر مبناي مطالبات سياسي قرار ندارد، بلکه به خاطر شايستگي‌هاي خاص اوست که از علم پيامبري نشأت مي‌گيرد. [7]

دوران امامت امام صادق(ع) بر دوره فعاليت‌هاي فکري در اسلام و به ويژه نظام آفريني قوانين شريعت از طريق احاديث منطبق بود. ابوحنفيه (متوفي 150 هجري /768 ميلادي) و مالک بن انس (متوفي 179هجري /795 ميلادي)، شخصيت‌هاي مشهور اهل سنت، در جهت انجام اين ضرورت کوشش کردند. نسب فاطمي امام صادق(ع) و نظر مبارک او به نص خاص امامت با همه بارهاي آن، برجستگي او را در حد زيادي در مدينه بيش‌تر کرد و او بدين‌گونه نه تنها سرچشمه مکتب فقهي اسلامي جعفري، بلکه همه تفکرات شيعي و علوم حديثي گرديد. اعتبار والاي امام صادق(ع) و پذيرش همگاني امامت آن حضرت به شناسايي نهايي خط امامان نسل حسيني(ع) انجاميد، که در ميان آن بزرگواران دوازدهمين و آخرين ايشان امام منتظر منجي قائم مهدي(عج) اعلام شد. [8]


پاورقي

[1] ابن سعد، طبقات، صص، ج 1، 64. 156.

[2] ابن نديم، فهرست، ص 33 يک تفسير قرآن را که توسط ابوالجارود زياد بن منذر به اسناد خود از امام باقر(ع) نقل مي‌کند ذکر مي‌نمايد. ابوالجارود پس از مرگ زيد بن علي از او منتزع شده بود و به رهبري امام صادق(ع) هم اقرار نکرد. در حقيقت، او فرقه جاروديه زيديه را بنيانگزاري کرد، که معتقد به مهدويت نفس زکيه شدند. (بغدادي، فرق، ص 31).

[3] Shaban, Revolution, P.167

[4] کليني، کافي، ج 2، ص 114؛ ابن بابويه، کمال الدين، ج2، ص48.

[5] نوبختي، فرق، ص 38.

[6] کشي، رجال، ص 290.

[7] Hodgson, Early Shia..., P.11

[8] Thought (Edinburgh, 1973), P.54ff

Formative Period of Islamic

W.M.Watt

خط امامان حسيني‌(ع) را که در ميان آنها برخي حتي به عنوان رئيس خاندان علوي هم شناخته نشدند بحث مي‌کند. ولي به نحو رضايت‌بخشي چگونگي پديده‌اي که خط امامان دوازده‌گانه حتي در زمانهاي بعد مورد قبول قرار گرفت را تبيين نمي‌کند. توضيحاتي که هوجسن در مقاله خود در همين رابطه ارائه مي‌دهد (شماره 18 بالا) نه تنها اساسي نيست بلکه حتي از جنبه اقناعي هم برخوردار نمي‌باشد.