بازگشت

آشفتگي و اختلاف متون


مروري بر مجموع روايت هاي علايم، نشان دهندهِ اين است که متن آن ها با يکديگر تفاوت زيادي دارد يا مطلب هايي در آن ها آمده که بعضي درست و برخي نادرست به نظر مي رسد؛ قسمتي از يک خبر به طور قطع در گذشته اتفاق افتاده و قسمت ديگر آن قابل ترديد است. نمونهِ آن روايتي از امام صادق(ع) است که در آن مي خوانيم:

بينا رسول الله(ص) ذات يوم في البقيع حتي اقبل علي(ع) فسأل عن رسول الله(ص) فقيل: انه بالبقيع فاتاه علي(ع) فسلّم عليه فقال اجلس فجلس عن يمينه. ثم جاء جعفر بن ابي طالب فسأل عن رسول الله فقيل له هو بالبقيع فأتاه فسلّم عليه فاجلسه عن يساره. ثم جاء العباس فسأل عن رسول الله فقيل له هو بالبقيع فأتاه فسلّم عليه فاجلسه امامه. ثم التفت رسول الله الي علي(ع) فقال: الاابشرک، اَلااخبرک يا علي؟ فقال: بلي يا رسول الله! فقال(ص): کان جبرئيل عندي آنفا و اخبرني اِن القائم الذي يخرج في آخر الزمان فيملاالارض عدلا کما مُلئت ظلماً و جوراً من ذريتک من ولد الحسين(ع). فقال علي(ع): يا رسول الله ما اصابنا خير قطّ من الله الا ّ علي يديک. ثم التفت رسول الله الي جعفر بن ابي طالب فقال يا جعفر الا ّ ابشرک، الا اخبرک؟ قال: بلي يا رسول الله! فقال(ص): کان جبرئيل عندي آنفا فاخبرني ان الذي يدفعها الي القائم هو من ذريتک اَتَدري من هو؟ قال لا. قال ذاک الذي وجهه کالدينار واسنانه کالمنشار و سيفه کحريق النار يدخل الجبل ذليلا ً و يخرج منه عزيزاً يکتنفه جبرئيل و ميکائيل. ثم التفت الي العباس فقال: يا عمّ النبي الا اخبرک بما اخبرني به جبرئيل؟ فقال بلي يا رسول الله! قال. قال لي جبرئيل ويل لذريتک من ولد العباس فقال يا رسول الله افلا اجتنب النساء؟ فقال له قد فرغ الله مما هو کائن. [1] .

روزي رسول خدا در بقيع بود که علي(ع) آمد و سمت راست آن حضرت نشست. سپس جعفر بن ابي طالب وارد شد و طرف چپ پيامبر نشست. عباس هم آمد و مقابل آن حضرت نشست. رسول خدا(ص) به امام علي(ع) فرمود: اکنون جبرئيل نزد من بود و به من خبر داد که قائم که در آخرالزمان مي آيد و زمين را پس از ظلم و جور، پر از عدل مي کند، از ذريهِ تو و از فرزندان حسين(ع) است. علي(ع) عرض کرد: اي رسول خدا(ص) هر خيري به ما مي رسد به دست توست. آن گاه پيامبر به جعفر بن ابي طالب رو کرد و فرمود: اکنون جبرئيل نزد من بود و به من خبر داد آن که پرچم را به قائم مي سپرد از فرزندان توست صورت او چون دينار، دندانهايش مانند ارّه و شمشيرش همانند شعلهِ آتش است. با ذلت وارد جبل مي شود و با عزت بيرون ميآيد. جبرئيل و ميکائيل او را همراهي مي کنند. پس از آن رسول اکرم(ص) به عباس فرمود: جبرئيل به من گفت: واي بر ذريه تو از فرزندان عباس. عباس گفت آيا از زنان دوري کنم؟ آن حضرت فرمود آن چه بايد بشود، شد.

چکيدهِ مطالب اين روايت عبارتند از:

نخست: بشارت به اميرمؤمنان(ع) دربارهِ اين که قائم(عج) از ذريهِ او و فرزندش امام حسين(ع) است؛

دوم: بشارت به جعفر که يکي از ذريهِ او پرچم مهدي را حمل مي کند؛

سوم: اين که بني عباس اهل بيت پيامبر را آزار خواهند داد.

مطلب نخست قابل ترديد نيست و عبارت هاي آن هم هيچ مشکلي ندارد و در احاديث فراوان ديگر نيز - با اسناد معتبر - به آن تصريح شده است. مطلب سوم نيز در تاريخ واقع شده و بني عباس، فرزندان رسول خدا را بسيار آزار داده، بسياري از آنان را به شهادت رسانده اند. ولي مطلب دوم هم از نظر عبارت و هم از نظر مضمون، قابل پذيرش نيست. اما از جهت عبارت:اين که پيامبر(ص) به جعفر فرمود: «انّ الذي يدفعها الي القائم من ذريتک»، روشن نيست چه چيزي را به قائم مي دهد؟ البته در همه کتاب ها ضمير «ها» پرچم معنا مي شود، ولي به هر حال در متن روايت دليلي بر درستي آن وجود ندارد. دو اشکال مهم ديگر در اين حديث وجود دارد:

نخست اين که حضور جعفر بن ابي طالب و عباس بن عبدالمطلب در کنار يکديگر، آن هم در بقيع نزد رسول خدا بسيار بعيد و شايد نادرست باشد؛ چون جعفر تا زمان جنگ خيبر (اوايل سال هفتم هجرت) در حبشه بود و پس از نبرد خيبر نزد رسول خدا آمد و يک سال پس از آن در جنگ موته به شهادت رسيد، [2] ولي عباس بن عبدالمطلب تا زمان فتح مکه در آن جا به سر مي برد [3] و جز در جنگ بدر که به اسارت مسلمانان در آمد، [4] در مدينه حضور نداشته و آن زمان هم به طور قطع جعفر در حبشه بوده است. اشکال دوم اين که در روايت، همراهي يکي از ذريهِ جعفر با قائم مطرح است و اتفاقاً عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر در آستانهِ زوال امويان و ظهور عباسيان - که بسياري از مخالفان بني اميه، روايت هاي ظهور مهدي را به نفع خود تأويل کرده اند - قيام کرد و چون درکوفه شکست خورد به خراسان رفت و به دست ابومسلم - داعي عباسيان - کشته شد. وي پيش از دستگيري مدتي بر شهرهاي ايران حکومت کرد و حتي منصور عباسي از عاملان او بود. [5] اکنون با توجه به اشکال هايي که در بالا مطرح شده و به دلايل زير مي توان گفت: اين بخش از روايت ساختگي است. زيرا:

1. عبدالله بن معاويه داراي شخصيتي مبهم است و اتهام هاي بسياري بر او و طرفدارانش وارد کرده اند؛ ابوالفرج اصفهاني در دو کتاب مقاتل الطالبين و اغاني، او را فردي لاابالي، مأنوس با افراد بي دين، آدم کش و متهم به زندقه، معرفي مي کند. [6] اگر به جهت مخالفت همزمان بني اميه و بني عباس با عبدالله، احتمال جعل اين اتهام ها را هم درست بدانيم، دست کم شاعر بودن، اُنس او با انجمن هاي شاعران و طرفداري اش از افراد لاابالي، شخصيت نه چندان مستقيم و محترم وي را نشان مي دهد؛ پس اين که گفته شده: وي به خود دعوت مي کرد و بيعت مي گرفت، مي تواند صحت داشته باشد.

2. در روايت بالا از قول پيامبر(ص) خوانديم که «اين ذريهِ جعفر با ذلت وارد جبل مي شود و با عزّت خارج مي شود.» و اين کاملا ً با حرکت و قيام عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر تطبيق مي کند. زيرا: او پس از شکست در کوفه به منطقه جبل (جبال) [7] فرار کرد، ولي در آن جا، موفقيت هايي کسب کرده و حتي به حکومت بخش هايي از ايران نايل شد.

3.صاحبان ملل و نحل مي گويند: گروهي خود را به عبدالله منسوب کرده و مدعي اند که وي مهدي است و ظهور خواهد کرد. [8] اين که خود عبدالله چنين ادعايي داشته يا نه، ثابت نيست، ولي همين کافي است که بدانيم؛ عده اي پس از او چنين کرده اند.

4. اين بخش از روايت منسوب به پيامبر در خبر ديگري يافت نمي شود و قرينه اي نيز از احاديث ديگر ندارد.

5. اين روايت فقط در غيبت نعماني آمده و در سند آن ابراهيم بن اسحاق نهاوندي وجود دارد که نجاشي و شيخ او را تضعيف کرده اند [9] و افراد ديگري نيز در آن مجهول و مهمل هستند. [10] .

با اين همه ممکن است گفته شود راوي اين مطالب ابان بن عثمان الاحمر البجلي، از زبان امام صادق(ع) مي باشد و عبدالله بن معاويه با فاصله زيادي پيش از صدور احتمالي اين روايت، قيام کرد و کشته شد پس دليلي بر جعل آن وجود ندارد!

به هر حال احتمال هاي موجود، باعث ترديد دربارهِ بخشي از روايت مي شود و از اين نمونه ها در احاديث مربوط به علايم، کم نيست. از اين جمله روايت هايي است که پنج نشانه براي ظهور معرفي مي کند، ولي در ميان آن ها به هلاکت يکي از بني عباس اشاره مي شود [11] که اگر برگشت دوبارهِ بني عباس را نپذيريم، ذکر اين مورد در کنار بقيه علايم حتمي، تا اندازه اي مشکل ساز خواهد بود. مگر آن که بگوييم علامت ظهور مي تواند با فاصلهِ چند قرن از ظهور واقع شود!

دربارهِ نداي آسماني که از نشانه هاي مهم و حتمي ظهور مهدي شمرده مي شود و احاديث بسياري دربارهِ آن وارد شده است، نيز اين آشفتگي وجود دارد. از اين رو درادامه بحث به بررسي تفصيلي اين نشانه مي پردازيم.


پاورقي

[1] الغيبه نعماني، ص 255 (ح اول، باب علامات الظهور) توجه به اين نکته لازم است که به دليل کثرت نقل از کتاب الغيبه نعماني تلاش مي شود به شمارهِ حديث و شمارهِ باب در متن يا پي نوشت اشاره شود؛ چون کتاب داراي چاپ هاي متعدد است و آن چه در دسترس بوده، چاپ فارس حسون است، ولي براي بررسي به چاپ تحقيق آقاي غفاري هم مراجعه شده است.

[2] دربارهِ برگشت جعفر هنگام فتح خيبر و شهادت او در جنگ موته، ر.ک: السيره النبويه، ج 2، ص 35؛ تاريخ اليعقوبي، ج 1، ص 384.

[3] السيره النبويه، ج 2، ص400. تاريخ اليعقوبي، ج 1، ص 377.

[4] تاريخ اليعقوبي، ج1، ص 364؛ تاريخ الطبري، ج 2، ص 426.

[5] مقاتل الطالبيين، صص 156 - 158؛ انساب الاشراف 2:320.

[6] همان، ص 152.

[7] منطقه جبال به قسمت مرکزي و غربي ايران قديم اطلاق مي شده است. همدان، اصفهان و قم جزو اين منطقه بوده است.

[8] مقالات الاسلاميين، صص 22 و 23؛ فرق الشيعه، ص 35.

[9] رجال النجاشي، ج1، ص 94؛ فهرست شيخ طوسي، ص 16.

[10] سند روايت چنين است: «ابوسليمان، احمدبن هوذه الباهلي، قال: حدثنا ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق النهاوندي قال حدثنا عبدالله بن حماد الانصاري عن ابان بن عثمان قال قال ابوعبدالله جعفر بن محمد(ع)» احمد بن هوذه باهلي شناخته شده نيست و دربارهِ عبدالله بن حماد انصاري توثيق صريحي وجود ندارد.

[11] الغيبه نعماني، ح 21، باب 14، ص 269: «محمدبن صامت قال قلت لابي عبدالله ما من علامه بين يدي هذا الامر؟ قال بلي قلت و ماهي؟ قال هلاک العباسي و خروج السفياني و قتل النفس الزکيه و الخسف بالبيداء والصوت من السماء.» در ديگر روايت ها، به جاي هلاکت عباسي، يماني يا خراساني يا... ذکر شده است. ر.ک: کمال الدين، ص 677 و 678 (حديث اول و هفتم باب علائم)؛ الغيبه نعماني، حديث هاي 9، 11، 15 و 26، باب 14؛ الغيبه طوسي، ص 436؛ البرهان، ص 114.