زمينه هاي جعل در موضوع مهدويت و نشانه هاي ظهور
پيش تر، گفته شد که ظلم و ستم حاکمان بني اميه و پس از آنان، بني عباس به عموم مسلمانان - به ويژه شيعيان - موجب شد که مردم، ظهور منجي اي که رسول خدا، امامان (ع) و اصحاب ايشان وعده داده بودند را نزديک بدانند. در اين ميان افرادي صالح يا ناصالح براي رفع اين ستم ها به مقابله با دستگاه حاکم برخاسته و تا پاي جان پيش رفتند که گاه خود آنان و گاه هواداران و دوستدارانشان، آنان را منجي موعود تصور کرده و لقب مهدي به او دادند و براي اثبات مدعاي خود علايمي را ساخته يا علايم حقيقي را تحريف و بر خود تطبيق نمودند. کيسانيه، محمد بن حنفيه را مهدي دانستند، ناووسيه معتقد به مهدويت امام ششم شيعيان شدند، واقفيه بر امام کاظم(ع) و گروهي ديگر بر امام يازدهم متوقف شدند و آنان را مهدي و قائم تصور کردند. [1] عبدالله محض و عبدالله منصور، فرزندان خود را محمد نام نهادند و با افزودن «اسم ابيه اسم ابي» [2] به اين حديث رسول خدا که دربارهِ قائم(ع) فرموده بود: «اسمه اسمي و کنيته کنيتي» [3] و ملقب کردن فرزندانشان به مهدي، زمينه هاي ادعاي ديگري دربارهِ مهدويت را فراهم کردند. با توجه به اين که اين دو نفر: محمد بن عبدالله، نفس زکيه و محمدبن عبدالله، مهدي عباسي، در ابتداي دولت عباسيان ظهور و بروز داشته اند و نيز با توجه به نزاع بني الحسن و بني عباس و بحران مشروعيت عباسيان در ابتداي امر، بازار نقل و جعل حديث رواج داشته است.
مهم تر و مؤثرتر از همهِ اين گروه ها اسماعيليه و حکومت آنان؛ يعني فاطميان مصر است که گوي سبقت را از همگان ربود. مطالعه تاريخ اسلام و در کنار آن مروري بر روايت هاي نشانه هاي ظهور، به خوبي نشان مي دهد که بسياري از آن چه به نام نشانهِ ظهور مهدي مشهور شده، در طول تاريخ نيز مطابق يا مشابه آن رخ داده است. کسي که با اين گزارش هاي تاريخي برخورد مي کند، ممکن است چند راه را در پيش گيرد:
نخست: گزارش هاي مورخان را نادرست بداند.
دوم: بگويد که برخي از نشانه ها براي آن افراد يا گروه ها يا از سوي آنان جعل يا دست کم تحريف شده است تا به مردم و هواداران خود بقبولانند که آنان مهدي موعود يا دولت حقهِ آل محمد هستند.
سوم: بگويد که آن نشانه ها مربوط به مهدي واقعي است که مدعيان مهدويت از آن سوء استفاده و برخود تطبيق کرده اند.
چهارم: آن روايت ها، پيش گويي قيام آن افراد دانسته شود و اين در صورتي قابل پذيرش است که در آن خبرها، سخن از مهدي و ظهور او به چشم نخورد، در حالي که بسياري از حديث هاي مربوط به ملاحم و فتن چنين است.
انتخاب يکي از اين فرضيه ها مستلزم بررسي دقيق و ژرف روايت ها و هم زمان، بررسي گزارش هاي تاريخي است. به نظر مي رسد تا کنون بي توجهي شيعه به تاريخ اسلام، به ويژه تاريخ خلفا و بررسي نکردن زندگي مدعيان مهدويت، مانعي براي رسيدن به نتيجه در اين موضوع بوده است. در حديثي از امام باقر(ع) چنين مي خوانيم:
«لابد ان يملک بنو العباس فاذا ملکوا واختلفوا و تشتت امرهم خرج عليهم الخراساني و السفياني هذا من المشرق و هذا من المغرب يستبقان الي الکوفه کَفَرسي رهان هذا من ها هنا و هذا من ها هنا حتي يکون هلاکهم علي ايديهما. اما انهما لايبقون منهم احداً ابداً.» [4] .
خلاصهِ مضمون روايت اين است که وقتي بني عباس اختلاف پيدا کنند خراساني از مشرق و سفياني از مغرب بر آن ها خروج مي کنند و هر دو به سوي کوفه مي آيند و نابودي آنان (بني عباس) به دست اين دو نفر است.
اين روايت را با اين مضمون فقط نعماني نقل کرده و در سند آن حسن بن علي بن ابي حمزه واقفي قرار دارد که تضعيف شده است. [5] از نظر متن نيز هيچ تصريحي به ظهور مهدي(ع) در آن وجود ندارد. ضمن اين که مي تواند با برخي رويدادهاي تاريخي مطابقت کند؛ چون اگر اختلاف بني عباس را جنگ امين و مأمون بدانيم، در اين زمان شخصي به نام سفياني در شام ظهور کرد و در خراسان نيز شورش هايي رخ داد. [6] اگر روايت را پيش گويي امام باقر(ع) دربارهِ اين حوادث ندانيم، احتمال جعل آن از سوي واقفي ها وجود خواهد داشت؛ زيرا دوراني که اين روايت دربارهِ آن سخن مي گويد، پس از شهادت امام کاظم(ع) است و در آن دوره، واقفه چنين تبليغ مي کردند که امام زنده است و برخواهد گشت.
پاورقي
[1] دربارهِ اين فرقه هانک: ابواب مختلف کتاب الغيبه شيخ طوسي و همچنين مکتب در فرآيند تکامل، صص 75 - 107.
[2] بحار، ج 52، ص 86.
[3] همان، ج 51، ص 71 - 73 (اين احتمال هم هست که اصل حديث «اسم ابيه اسم ابني» بوده و تحريف و تصحيف در آن صورت گرفته است).
[4] الغيبه نعماني، ح 18، باب 14، ص 267.
[5] رجال النجاشي، ج 1، ص 132.
[6] تاريخ الطبري، ج 8، صص 415، 273 و 373 به بعد (قيام رافع بن ليث و حمزه آذرک).