بازگشت

ابومسلم خراساني


گروهي از فرقه خرّميّه پيروان بابک خرّمي پنداشتند که ابومسلم خراساني (درگذشته 137ه.) همان کسي است که بايد زمين را پر از عدل و داد کند؛ و کشته شدنش را به دست ابوجعفر منصور دوانيقي تکذيب نموده و به انتظار ظهورش بسر مي بردند. [1] .

اينکه ابومسلم که بود و از کجا آمده بود، درست معلوم نيست. اصل او را بعضي از اصفهان و بعضي از مرو مي دانند و در نژاد او هم اختلاف است؛ برخي عرب و برخي عجم نوشته اند. [2] مشهور آن است که او غلام عيسي بن مَع­قِل عِج­لي بود و در سال 124ه. بُکيربن ماهان، يکي از دعات عباسي، در زندان کوفه کفايت و کياست او را ديد و اخلاصي را که نسبت به دعوت نشان داد، در او تأ ثير گذاشت. پس او را از عيسي خريد و به شام برد و به امام عباسيان هديه کرد و فنون تبليغ و رموز دعوت را به او آموخت. در نهايت او را براي سرپرستي مسلمانان و تهيه مقدمات خروج عباسيان، به خراسان فرستاد. ابومسلم نفوذ بسياري ميان يارانش داشت و عباسيان از کشتن وي بيمناک بودند. [3] صاحب رسائل خوارزمي در مورد ابومسلم نظر منفي دارد؛ [4] و چه بسا اين نظر درست باشد. وي ضمن بر شمردن جنايات ابومسلم در رسائل خود بيان مي کند که به ابومسلم بايد گفت ابومجرم؛ چون جنايات زيادي مرتکب شده است.

پس از مرگ ابومسلم، قيامها و نهضتهايي به خونخواهي او رخ داد. راونديان و بومسلميه (يا مسلميه) و سپيدجامگان در عقايد ديني خويش ابومسلم را امام خود مي دانستند و بسياري از ايرانيان او را يگانه امام واقعي خويش مي شمردند و مقام مهدويت و حتي الوهيت برايش قائل بودند.

بنيان گذار فرقهِ خرّميه يا خرّميان، بابک بود. وي ادعاي خدايي داشت و در دوران مأ مون زحمت بسياري براي دولت عباسي ايجاد کرد. اين زحمت و فتنه تا دوران معتصم ادامه داشت. وي از نژاد مطهربن فاطمه، دختر ابومسلم بود، که گروهي از همين فرقه مدعي مهدويت ابومسلم خراساني شدند. [5] .

اين نظريه و فرقه از نظر اماميه مردود مي باشد؛ چون با توجه به اصل و نسب ابومسلم و رفتار و جنايات او، مهدي بودن او مضحک است و طرفداران او هم منقرض شده اند و الان کسي قائل به مهدويت ابومسلم نمي باشد.


پاورقي

[1] المهديه في الاسلام، سعد محمدحسن، صص 184.

[2] تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، دکتر مشکور، ص 78.

[3] جنبش هاي ديني ايران در قرن هاي دوم و سوم، غلام حسين صديق، ص 255، تهران، انتشارات پاژنگ، 1372 ش.

[4] تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ج 1، ص 93 (به نقل از رسائل خوارزمي، ص 165-164).

[5] تاريخ سياسي اسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 2، ص 116-115.