حکومت حضرت علي
بعد از رحلت پيامبر بزرگوار اسلام، صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم، نيز ساختار حکومت و تعيين حاکمان جامعه، به گونه اي شکل گرفت که اراده ي مردم در آن دخيل بود. با اينکه بدون هيچ مبالغه اي مي توان گفت، همه ي مردم يقين داشتند که جانشين بر حقِ رسول خدا (صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم)، حضرت علي (عليه السّلام) است و هيچ کس مانند او لياقت و شايستگي به دست گرفتن زِمام امور مسلمانان را ندارد، امّا از آن جا که به علل گوناگون، عزمِ خويش را بر قبولِ حاکميّت آن حضرت، جزم نکردند، حضرت علي (عليه السّلام) با تمام شايستگي، خانه نشين شد.
جناب سلمان فارسي،رحمه اللّه، در ضمنِ گزارشي از اوضاع جامعه ي مدينه، پس از رحلت رسول اکرم (صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم)، علتِ روي کار نيامدنِ اميرالمؤ منين علي (عليه السّلام) را چنين بيان مي کند:
... و کانَ علي ابن ابي طالب (عليه السّلام) لمّا راي خذلان الناس له و تَرکهم نصرته و اجتماع کلمه الناس مع ابي بکر و طاعتهم له و تعظيمهم له، جلس في بيتهِ [1] ؛ هنگامي که حضرت علي (عليه السّلام) بي اعتنايي مردم نسبت به خويش را مشاهده کرد و ديد که ايشان از ياري اش کناره گيري کردند و همگي به گِرد ابوبکر جمع شدند، و سر به طاعت و بزرگداشت او فرود آوردند، ناگزير شد که در خانه بنشيند و زمام حکومت را واگذارد.
اين، در حالي است که وقتي بعد از گذشت بيست و پنج سال، اميرالمؤ منين (عليه السّلام) زمام حکومت و امور جامعه را به دست گرفت، طيّ سخناني شيوا، يکي از عمده ترين علّت هاي آن را حضور مردم و خواستِ جامعه ي معاصر معرفي کرد و فرمود:
... فما راعَني اِلاّ والنّاسُ کعُرفِ الضبُع اِلي، يَنثالون عَليّ مِن کُلّ جانبٍ، حتّي لَقَد وُطِيءَ الحَسَنان، وَشُق عِطفَايَ، مجتمعين حَولي کرَبيضَه الغنم... [2] ؛ ازدحام فراواني که مانند بال هاي کفتار بود، مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان، از هر طرف مرا احاطه کردند، چيزي نمانده بود که دو نور چشم ام، دو يادگار پيغمبر، حسن و حسين (عليهماالسلام) زير پا لگدمال شوند! چنان جمعيّت به پهلوهايم فشار آورد که سخت مرا به رَنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد! مردم، همانند گوسفنداني گرگ زده که دور چوپان جمع شوند، مرا در ميان گرفتند...
و در قسمت ديگري از همين خطبه مي فرمايد:
... لولا حضور الحاضر... لاَ ِ لقيتُ حَبلَهَا علي غارِبِها و لَسَقيتُ آخِرها بکأسِ اوّ لها...؛ اگر نه اين بود که جمعّيّت بسياري گِرداگِردم را گرفتند... هر آينه، مهار شتر خلافت را رها مي ساختم و از آن صرف نظر مي کردم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مي کردم...
آري! همان زمينه ي اجتماعي و اراه ي عمومي مردم که باعث شد آن حضرت بيست و پنج سال از اداره ي امور جامعه کنار بنشيند، در زمانِ ديگري، سبب شد که حجّت خدا، حجّت را بر خويش تمام شده بيابد و وظيفه را در ورود به عرصه ي حکومت بداند.
پاورقي
[1] الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 209.
[2] نهج البلاغه، خ 3، (شقشقيه).