امام صادق
بعد از شهادت امام سوم (عليه السّلام) نيز امامان ديگر، از اين رکن اساسي غافل نبودند و بر حسب اقتضاي زمان، در صدد تربيّت مُهره هايي بر آمدند تا در صورت تشکيل دولت حق الهي، ايفاي نقش کنند و توانايي عهده گيري بخشي از مسئوليّت نهضت را داشته باشند.
اين برنامه، به طور پنهاني ادامه داشت تا آن که توقّع زود هنگام برخي از ياران امام صادق (عليه السّلام) در برپايي حکومت ناب اسلامي به دست آن حضرت، سبب شد تا حضرت اش ضمن پرده برداري از اين استراتژي، ناکاراييِ اطرافيان را علّتي مهم در عدم تشکيل حکومت اصيل توحيدي به دست خويش برشمارَد.
در روايتي، وقتي که برخي از اصحاب امام ششم (عليه السّلام) به آن حضرت ابراز محبّت کردند و با بيان کثرتِ جمعيّت شيعيان، به صورت کنايه، از زمان قيام آن حضرت و تشکيل حکومت حق الهي مي پرسند امام صادق (عليه السّلام) مي فرمايد:
«اما لوکَمُلَت العدّه الموصوفه ثلاثمئه و بضعه عشر، کان الذي تريدون...» [1] ؛ آگاه باش! هرگاه آن عدّه ي وصف شده [که توانايي ياري ما را، در تشکيل دولت الهي دارند] به سيصد و اندي نفر برسند، آن زمان، آن چه شما در خواست مي کنيد، محقّق خواهد شد.
در روايت ديگري، هنگامي که سُدير صيرفي وارد بر امام صادق (عليه السّلام) شده و عرض کرده: «وَاللّهِ ما يَسعُکَ القعود؛ به خدا سوگند! اکنون زمان نشستن شما نيست [بلکه بايد قيام کنيد و حکومت تشکيل دهيد]»، آن حضرت، علّتِ اين سخن سدير را جويا مي شود. وي در پاسخ مي گويد: «لکثره مواليک و شيعَتِک وانصارک. وَاللّهِ! لوکانَ لا ميرالمؤ منين (عليه السّلام) مثل ما لک مِن الا نصار والموالي والشيعه، ما طَمعَ فيه تَيمٌ ولاعُديّ؛ به خاطر فراواني دوست داران و پيروان و ياوران شما. به خدا سوگند! اگر اميرالمؤ منين (عليه السّلام) به اندازه ي شما کمک کار و دوست دار و پيرو داشت، هرگز قبايل قريش (تيم و عدي) [2] در خلافت و حکومت طمع نمي کردند.».
امام صادق (عليه السّلام) در ادامه، از تعداد ياران و موالياني که سُدير از آنان سخن مي گفت، پرسيد. او در پاسخ مي گويد: «تعداد آنان، صدهزار نفر است.». حضرت با تعجّب به گفته وي مي نگرد، ولي او در جواب مي گويد: «بلکه دويست هزار نفر» و در ادامه، براي تأکيد بر اين تخمين خويش اضافه مي کند: «بله؛ حتّي نيمي از مردم دنيا از ياران شما هستند.». امام صادق (عليه السّلام) در پاسخ سدير مي فرمايد: «بر تو است که به همراه ما به «ينبع» [نام روستايي در نزديکي مدينه] بيايي»... در دنباله ي حديث، سدير مي افزايد:
به همراه حضرت رفتم تا آنکه وقت نماز در سرزميني پياده شديم. امام صادق (عليه السّلام) در اين هنگام، نگاهي به جواني که در آن نزديکي بُز مي چراند، افکند و فرمود: «يا سدير! وَاللهِ! لوکانَ لي [شيعه] بعددِ هذهِ الجديان ما وسعِني القعود؛ اي سدير! به خدا قسم! اگر پيروان من به تعداد اين بُزها بودند، بر پاي نمي نشستم [و قيام مي کردم].
سدير مي گويد: «بعد از تمام شدنِ نماز، حيوانات آن گلّه را شمردم و يافتم که عدد آن ها از هفده تجاوز نمي کند!». [3] .
آن چه از اين روايت شريف به روشني قابل استفاده است، اين است که سدير صيرفي، با نگاه سطحي خويش به جامعه ي آن روز، عامل اساسي در قيام مسلّحانه و پي ريزي حکومت ظلم ستيز توحيدي را فقط برخورداري از مقبوليّت مردمي و پشتيباني ظاهري توده ها مي دانست: در حالي که از نگاه نافذ امام صادق (عليه السّلام)، مهم تر از چنين زمينه ي مردمي، در اختيار داشتن مُهره هاي کليدي و نيروهاي مشکل گشايي است که در مواقع و مراحل حسّاسِ نهضت، رهبري را از قرار گرفتن در بن بست برهانند و با کارسازيِ به موقع، سنگيني مسئوليّت هاي مختلف اجرايي را از دوش پيشواي قيام مي کاهند.
ياوراني که از ايشان سخن گفته مي شود، انسان هايي هستند وارسته که بر اساس عقايد استوار خويش، سرپرستيِ امام معصوم (عليه السّلام) را ناشي از ولايت اللّه بر تمامي موجودات مي دانند هيچ چيزي را بر امر امام خود مقدّم نمي دانند، سعادت را در گروِ رضاي او يافته اند، و از خود در برابر اراده ي معصوم (عليه السّلام) تدبيري ارائه نمي دهند و در کار او چون و چرا نمي کنند.
اين، نکته اي است که در روايت سهل بن حسن خراساني، از امام صادق (عليه السّلام) به روشني، نمايان است.
وي هنگامي که به آن حضرت عرض مي کند: «چه چيز شما را واداشته تا آن که از حق مسلّمِ خويش (حکومت) باز بنشينيد؟ در حالي که صد هزار شيعه ي پا در رکاب و شمشير زن در اختيار شماست؟»، امام صادق (عليه السّلام) دستور مي فرمايند تا تنور آتش را روشن کنند، وقتي شعله ي آتش برافروخته شد، حضرت به او دستور مي دهند که وارد تنور شود! او که گمان کرده بود، امام (عليه السّلام) از سخنان اش غضب ناک شده و قصد مجازات اش را دارد، عرض مي کند: «آقا! مرا ببخشيد! به آتش عذاب ام نکنيد!»، در همين وقت، هارون مکّي در حالي که کفش هايش را به دست گرفته بود وارد مي شود و خدمت امام خويش سلام عرض مي کند. حضرت بدون هيچ مقدّمه اي به او مي فرمايد: «کفش هايت را بگذار و درون تنور بنشين!». هارون مکّي نيز بدون هيچ گونه درنگ و پرسشي، اين کار را انجام مي دهد. امام (عليه السّلام) در اين حال به گفت وشنودِ خود با مرد خراساني ادامه مي دهد و مطالبي را درباره ي خراسان به او مي فرمايند که گويا از نزديک در جريان آن ها بوده است. پس از آن، رو به سهل بن حسن خراساني کرده و مي فرمايد: «برخيز و داخل تنوير را بنگر!». او مي گويد: «هنگامي که به درونِ آتشِ در حال زبانه کشيدن نگاه کردم، هارون را در حالي ديدم که چهار زانو نشسته بود و با ديدن ما سلام مي کند». در اين وقت امام صادق (عليه السّلام) از مرد خراساني مي پرسد: «در خراسان، چه تعداد مثل اين شخص مي شناسي». سهل در پاسخ مي گويد: «به خدا قسم! يک نفر هم اين گونه نداريم.». در اين هنگام حضرت مي فرمايند:
اما اِنّا لا نخرج في زمانٍ لا نجد فيه خمسه معاضدين لنا! نحن اعلم بالوقت! [4] (آگاه باش! ما، در زماني که پنج تن ياور و کمک کار پيدا نکنيم، قيام نمي کنيم! [آري] ما آگاه تريم که وقت قيام چه زمان است!».
مشاهده مي شود که در اين روايت، امام ششم (عليه السّلام)، فقط، امثال هارون مکي را لايق و شايسته ي معاضدت و مددکاري و ياري خويش مي داند، يعني انسان هايي که به دستور امام (عليه السّلام) همانند دستور خدا توجّه مي کنند و به همين جهت، پيش از آن که دشواري امر مولايشان در نظرشان جلوه کند، مقام رفيع و بلندِ امر کننده، نظرشان را جلب مي کند و هيچ گاه، راضي به زمين ماندنِ دستور امام خويش نمي شوند.
نکته ي ديگري که شايد بتوان از اين حديث استفاده کرد، اين است که مرد خراساني، با نگاه سطحي خويش، فقط تعداد انسان هايي را که بدون به ميان آمدن پاي امتحان، دم از ياري اهل بيت (عليهم السّلام) مي زدند، ديده بود. در حالي که امام صادق (عليه السّلام) به او فهماند که نه تنها امر برپايي حکومت به دست حجت خدا، بدون امتحان و جداسازي و غربال ياوران با وفا از ديگران، تحقّق نمي يابد، بلکه در اين وادي، امتحاني سخت و دشوار صورت خواهد گرفت.
پاورقي
[1] الغيبه، نعماني، ص 296، باب 12، ح 4.
[2] لازم به توضيح است که ابوبکر از قبيله تيم و عمر از قبيله عدي بوده است.
[3] اعلام الدين، ديلمي، ص 123؛ کافي، ج 2، ص 190، ح 4.
[4] بحارالانوار، ج 47، ص 123 - 124 (به نقل از المناقب، ج 2، ص 362).