بازگشت

منفردات ديگر گزيده کفاية المهتدي


در اين بخش روايت طرابلسي، به اسنادش از جابر بن عبدالله انصاري درباره ي ملّيّت ياران خاصّ امام زمان (عليه السّلام) آورده مي شود.

نيز تشرّفي در آغاز غيبت کبراي امام زمان (عليه السّلام) به نقل علوي طبري از الغيبة او درج مي گردد.

1. شيخ محمد بن هبة الله طرابلسي - عليه الرحمة - در کتاب فرج کبيرش به سند خود روايت مي کند که:

جابربن عبدالله انصاري پرسيد از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) که آن سيصد و سيزده تن هر يک از کجا باشند؟ آن حضرت فرمود که: چهارتن از مکّه، و چهارتن از مدينه، و چهار تن از بيت المقدس، و هفت تن از يمن و هشت تن از مصر، و سه تن از حلب و دوازده تن از طالقان، و هفت تن از ديلمان و سه تن از بصره، و سه تن از بورسه ي روم، و هفت تن از جرجان، و هفت تن از جيلان، و هفت تن از طبرستان، يعني از مازندران، و چهارتن از خوزستان، و چهار تن از ري، و دوازده تن از قم، و يک تن از اصفهان، و سيزده تن از سبزوار، و سه تن از همدان، و چهار تن از کرمان، و يک تن از مکران، و سه تن از غزنين، و سه تن از قاشان، يعني کاشان، و سه تن از قزوين، و ده تن از هندوستان، و سه تن از ماوراءالنهر، و هفت تن از فارس، و هفت تن از نيشابور، و هفت تن از طوس، و سه تن از دامغان، و سه تن از حبشه، و هفت تن از بغداد، و دو تن از مدفن من، يعني نجف کوفه، و پنج تن از مشهد فرزند من حسين، يعني کربلا، و پنج تن از طرسوس، و سه تن از طبريّه، و سه تن از بدخشان، و چهار تن از بلخ، و دو تن از بخارا، و دو تن از سمرقند و سه تن از سيستان، و دو تن از کاشغر، و هفت تن از قيروان، و پنج تن از قشمير، و چهار تن از بوشنج، و شش تن از طبس، و چهار تن از کنام، و دو تن از کابل، و پنج تن از بفراج، و دو تن از مراغه، و چهار تن از جوين، و سه تن از بروجرد، و شش تن از قومس، و سه تن از نسا، و دو تن از ابيورد؛ و در همان روز چهار تن از پيغمبران نزد آن حضرت حاضر شوند: عيسي، و ادريس، و خضر، و الياس (عليهم السّلام)

2. قال الحسن بن حمزة العلويّ الطّبريّ - قدّس اللّه سرّه - في کتابه الموسوم بکتاب الغيبة:

حدّثنا رجلٌ صالحٌ من أصحابنا، قال: خرجتُ سَنَةً من السِّنينَ حاجّاً الي بيتِ اللّه الحرام و کانت سنةً شديدةَ الحَرِّ کثيرةَ السَّموم، فانقطعتُ عن القافلة و ضلَلْتُ الطّريقَ، فَغَلَب عليَّ العطشُ حتي سَقَطتُ و أشرفتُ علي الموتِ، فَسَمِعْتُ صَهيلاً ففتحتُ عَيني فاذا بشابٍّ حَسَنِ الوجهِ حَسَنِ الرّائحةِ، راکب علي دابّةٍ شهباء فسقاني ماءً أبردَ مِنَ الثَّلج وأحلي من العَسَلِ و نَجّاني من الهلاکِ، فقُلتُ: يا سَيِّدي مَن أنتَ؟ قال أنا حجّةُ اللّه علي عباده و بقيّةُ اللَّه في أرضه، أنا الّذي أملأ الأرضَ قسطاً و عدلاً کما مُلِئَت جوراً و ظلماً، أنا ابنُ الحسن بن عليّ بن أبي طالب - (عليهم السّلام) - ثمّ قال: اخفِض عينيک، فَخَفَضتُهما، ثم قال: افتَحهما، ففتَحتهما، فرأيتُ نفسي في قُدّامِ القافلة، ثمّ غاب عن نظري صلوات اللّه عليه.

يعني:

حديث کرد از براي ما مردي صالح از اصحاب ما اماميّه، گفت: سالي از سالها به اراده ي حج بيرون رفتم و در آن سال گرما شدّت تمام داشت و سموم بسيار بود. پس از قافله منقطع گشتم و راه را گم کردم و از غايت تشنگي از پاي در آمده بر زمين افتادم، و مشرف به مرگ شدم پس شيهه ي اسبي به گوشم رسيد، چشم گشودم، جواني ديدم خوش روي خوش بوي بر اسبي شهباء سوار و آن جوان آبي به من آشامانيد که از برف خنک تر و از عسل شيرين تر بود، و مرا از هلاک شدن رهانيد، گفتم: اي سيّد من تو کيستي که اين مرحمت درباره ي من فرمودي؟ گفت: «منم حجّت خدا بر بندگان خدا، و بقيّةاللّه در زمين او، منم آن کسي که پر خواهم کرد زمين را از عدل و داد آن چنانکه پر شده باشد از جور و ظلم، منم فرزند حسن بن علي بن محمّد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن عليّ بن ابي طالب - (عليهم السّلام) -».

بعد از آن فرمود که: «چشمهايت را بپوش» پوشيدم، فرمود: «بگشا»، گشودم، خود را در پيش روي قافله ديدم. آنگاه آن حضرت از نظرم غايب شد. صلوات اللّه عليه و علي جميع الأنبياء والأوصياء، والسّلام علي من اتّبع الهدي.

8- قال ابومحمّد بن شاذان - عليه الرّحمه والغفران - حدّثنا عليّ بن الحکم (رضي‌اللّهُ‌عنه) عن جعفر بن سليمان الضّبعيّ، عن سعد بن طريف، عن الا‌صبغ بن نُباته، عن سلمان الفارسيّ - رضوان اللّه عليه - قال: خَطَبَنا رسولُ اللّه (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) فقال:

معاشرَ النّاس اِنّي راحلٌ عن قريبٍ و مُنطَلِقٌ الي المَغيبِ، اوصيکم في عترتي خيراً، و ايّاکم والبِدَعَ فان کل بدعَه ضَلاله، ولامحاله اهلُها في النّار، معاشرَ النّاس مَن فَقَدَ الشّمسَ فَليَستَمسِک بالقمر، و من فَقَدَ القمرَ فليستمسک بالفَرقَدينِ، فاذا فقدتُمُ الفرقدينَ فتَمَسکوا بالنّجوم الزّاهره بعدي، اقول لکم فاعلموا انّ قولي قولُ اللّه فلا تُخالِفوُه فيما امَرَکم بِه، واللّهُ يَعلم انّي بلّغتُ اِليکم ما امَرَني به فأشهِد اللّهَ عَلَيّ و عليکم.

قال: فلمّا نزل عن المنبر تَبِعتُه حتّي دَخَلَ بيتَ عائشه فدخلتُ عليه و قلتُ: بأبي انتَ و امّي يا رسولَ اللّه! سَمِعتُکَ تقول اذا فَقَدتُمُ الشّمسَ فتمسّکوا بالقمر، و اذا فقدتم القمر فتَمَسکوا بالفرقدين، و اذا فقدتم الفرقدين فتمسّکوا بالنّجوم، فقد ظننتُ ان يکون في هذه الابانه اشاره؟

قال: قد اصبتَ يا سلمانُ. فقلتُ بيّن لي يا رسول اللّه ما الشّمسُ والقمرُ وما الفرقدانِ و ما النّجومُ الزّاهره؟

فقال: انا الشّمسُ و عليُّ القمرُ فاذا فَقَد تُموني فتمسّکوا به بَعدي، و امّا الفرقدانِ فالحسنُ والحسينُ، اذا فقدتم القمرَ فتمسّکوا بهما، و امّا النّجومُ الزّاهره فهم الا‌ئمّه التّسعه مِن صُلبِ الحسينِ، والتّاسعُ مهديُّهم، ثمّ قال (عليه‌السّلام): انّهم هم الا‌وصياء والخلفاء بعدي، ائمّه اَبرارٌ، عدد اسباطِ يعقوبَ وحوارييّ عيسي.

فقلتُ: فسَمّهم لي يارسولَ اللّه! قال اوّلُهم و سيّدهُم عليُّ بن ابي طالبٍ و بعدَه سبطاي الحسنُ والحسينُ، و بعدهما عليُّ بن الحسين زينُ العابدين، و بعدَه محمّد بن عليّ باقر علم النّبيين، و بعده الصّادقُ جعفر بن محمّد، و بعده الکاظم موسي بن جعفر، و بعده الرّضا عليّ بن موسي الّذي يُقتَل بأرض الغُربه، ثمّ ابنه محمّد، ثمّ ابنه عليّ، ثمّ ابنه الحسنُ، ثمّ ابنه الحجّه القائمُ المنتَظَرُ في غَيبته، المطاعُ في ظُهورهِ، فانّهم عترتي مِن لحمي و دَمي، عِلمُهُم عِلمي و حُکمُهم حُکمي، مَن آذاني فيهم فلا انالَهُ اللّهُ شفاعتي. [1] .

سلمان فارسي رحمه‌اللّه گفت: خطبه خواند رسول خدا (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) بر ما و فرمود: اي گروه مردمان! من رحلت کننده‌ام عن قريب و روانه شونده‌ام به مغيب، وصيّت مي‌کنم شما را دربارهِ عترت خود که نيکويي کنيد با عترت من و بپرهيزيد از بدعت، به‌درستي که هر بدعتي ضلالت است و لا محاله اهل ضلالت در جهنّم‌اند. اي گروه مردمان! هر کس نبيند آفتاب را، مي‌بايد که چنگ در زند و متمسک شود به ماه، هر کس گم کند و نيابد ماه را مي‌بايد که متمسّک شود به فرقدين، پس هر گاه گم کنيد و نيابيد فرقدين را پس چنگ در زنيد و متمسّک شويد به ستاره‌هاي روشن بعد از من. مي‌گويم مر شما را پس بدانيد که قول من قول خداست، پس مخالفت مورزيد با خدا در آنچه امر کرد شما را به آن و خدا مي‌داند که من رسانيدم به شما آن چيزي را که امر کرد به آن امر و شاهد مي‌گيرم خداي را بر خود و بر شما.

سلمان گفت: چون پيغمبر (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) از منبر به زير آمد از پي او رفتم تا داخل خانهِ عايشه شد، پس من در آمدم و گفتم: پدر و مادرم فداي تو باد اي رسول خدا! شنيدم که فرمودي: هرگاه نيابيد آفتاب را متمسّک به ماه شويد و چون ماه نباشد متمسّک شويد به فرقدين و چون فرقدان ناپيدا شود متمسّک شويد به ستاره‌ها، گمان بردم که درين آشکار گفتن رمزي و اشاره‌اي باشد؟

آن حضرت فرمود که: نيکو يافته‌اي سلمان! پس گفتم: روشن گردان از براي من اي رسول خدا و بيان فرما که چيست آفتاب و ماه و فرقدان و ستاره‌هاي روشن!

آن حضرت فرمود که: منم آفتاب و علي است ماه، چون مرا نيابيد متمسّک شويد به علي بعد از من، امّا فرقدان حسن و حسين‌اند، هرگاه ماه را نيابيد متمسّک به ايشان شويد و امّا ستاره‌هاي روشن؛ ايشان نُه امامند از صلب حسين، و نهم ايشان مهدي ايشانست. بعد از آن حضرت فرمود: ايشانند اوصيا و خلفا بعد از من، ائمّهِ ابرارند به شمارهِ اسباط يعقوب و حواريّين عيسي.

گفتم نام ايشان را از براي من بيان فرما اي رسول خدا!

فرمود: اوّل ايشان و سيّد ايشان عليّ بن ابي طالب است، بعد از او دو سبط من حسن و حسين، بعد از او عليّ بن الحسين زين العابدين، بعد از او محمّد بن علي شکافندهِ علم نبيّين، و بعد از او صادق جعفر بن محمّد، بعد از او کاظم موسي بن جعفر، بعد از او رضا علي بن موسي آنکه کشته خواهد شد در زمين غربت، بعد از او فرزند او محمّد، بعد از او فرزند او علي، بعد از او فرزند او حسن، بعد از او فرزند او حجّت قائم که منتظر است در غايب بودنش، و مطاع است در ظهورش، پس به درستي که ايشان عترت منند، از گوشت و خون من، علم ايشان علم منست و حکم ايشان حکم منست و هر کس برنجاند مرا دربارهِ ايشان نرساند خداي تعالي به او شفاعت مرا.

- «قال ابن شاذان - عليه الرّحمه والغفران - حدّثنا الحسن بن عليّ بن فضّال (رضي‌اللّه‌ُعنه) عن عبداللّه بن بکير، عن عبدالملک بن اسماعيل الا‌سدي، عن ابيه، عن سعيد بن جبير، قال:

قيل لعمّار بن ياسر ما حَمَلَکَ علي حُبّ عَليّ بن ابي طالبٍ؟

قال: قد حَمَلَنِيَ اللّهُ وَرَسولُه، و قداَنزَلَ اللّهُ تعالي فيه آياتٍ جليله وقال رسولُ اللّه (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) فيه احاديثَ کثيره، فقيل له: هَلا تُحَدّثُنا بِشَيٍ عمّا قال فيه رسولُ اللّه؟ قال: وَلِمَ لا اُحَدّثُ وَلَقَد کنتُ بَريئاً مِنَ الّذينَ يَکتُمونَ الحَق وَيظهِرُونَ الباطِلَ، ثُم قال: کنتُ مَعَ رسولِ اللّه (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) فرايتُ عليّاً (عليه‌السّلام) في بعضِ الغزوات قَد قَتَلَ عدّه مِن اصحابِ اَلوِيَه قُرَيشٍ، فقلتُ لِرسُولِ اللّه (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم): يا رسولَ اللّه انّ عليّاً قد جاهَدَ في اللّهِ حق جِهاده، فقال: وَما يَمنَعُهُ منه؟ انّه منّي وَ انا منه و انّه وارثي و قاضي ديني و مُنجزُ وَعدي و خليفتي مِن بَعدي، وَلولاهُ لَم يُعرَفِ المؤ‌منُ المحضُ في حياتي وَ بعدَ وفاتي، حربُه حربي وَ حربي حربُ اللّه، و سِلمُهُ سِلمي و سِلمي سِلمُ اللّه، و يُخرِجُ اللّهُ مِن صُلبِهِ الائمّه الرّاشدين، فاعلم يا عمّار اِنّ اللّه تبارک و تعالي عَهِدَ اِليّ ان يُعطيَني اثنَي عَشَرَ خليفه مِنهُم عَليُّ وَهُوَ اوّلُهم وَسيّدهُم.

فقلت: ومن الاخَرُون يا رسولَ اللّه؟ قال: الثّاني منهم الحسنُ بنُ عليّ بن ابي طالب، والثّالثُ منهم الحسينُ بن عليّ بن ابي طالب، والرّابعُ منهم عليُّ بن الحسين زينُ العابدين، والخامسُ منهم محمّدُ بن عليّ، ثمّ ابنُه جعفر، ثم ابنُه موسي، ثمّ ابنه عليّ، ثمّ ابنُه محمّد، ثمّ ابنُه عليّ، ثمّ ابنُه الحسن، ثمّ ابنه الّذي يغيبُ عَن النّاسِ غَيبه طويله، و ذلک قولُ اللّه تبارک و تعالي: قُل ارَاَيتُم اِن اصبَحَ ماوِکُم غَوراً فَمَن يَأتيکُم بِماءٍ مَعينٍ، ثمّ يَخرُجُ وَيَملاُ الا‌رض قِسطاً وَعَدلاً کما مُلِئت جوراً و ظلماً. يا عمّارُ سيکونُ بَعدي فتنه فاذا کان ذلک فاتّبِع عليّاً و حِزبَه فانه مَعَ الحقّ والحقُ معه و انّک سَتُقاتلُ النّاکثينَ والقاسطينَ مَعَهُ ثمّ تَقتلکَ الفئه الباغيه، و يکون آخِرُ زادک مِن الدُّنيا شربه مِن لبنٍ تشربُه.

قال سعيد بن جبير فکان کما اخبره رسول اللّه (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم). [2] .

سعيد بن جبير گفت که به عمّار بن ياسر گفتند: ترا چه چيز بر آن داشت که دوست داري عليّ بن ابي طالب را؟

در جواب گفت: خدا و رسول او مرا بر آن داشته‌اند و به تحقيق که حضرت اللّه تعالي آيات جليله در شأن او فرو فرستاده و رسول خدا احاديث بسيار در صفتش بيان فرموده است. گفتند: آيا خبر نمي‌دهي ما را به چيزي از آن‌چه پيغمبر (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) در شأن او گفته؟ عمّار گفت چرا خبر ندهم و حال آنکه من بيزارم از آن‌هايي که حق را پنهان مي‌دارند و باطل را ظاهر مي‌سازند.

بعد از آن گفت: با رسول خدا (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) بودم، علي (عليه‌السّلام) را ديدم در بعضي از غزوات که چندين تن را از صاحبان علم‌هاي قريش به قتل رسانيد، پس با رسول خدا گفتم: به‌درستي که علي (عليه‌السّلام) حقّ جهاد در راه خدا به فعل آورد. پيغمبر فرمود: چه چيز او را از اين امر باز تواند داشت؟ به‌درستي که او از من است و من از اويم و او وارث من است، قاضي و حکم کنندهِ دَين من است، وفا کننده به وعدهِ من است، خليفهِ من است بعد از من و اگر او نمي‌بود مؤ‌من محض شناخته نمي‌شد در زمان حيات من و بعد از وفات من. جنگ او جنگ من است و جنگ من جنگ خداست. بيرون خواهد آورد خداي تعالي از صلب او ائمّهِ راشدين را. بدان اي عمّار که خداي تعالي عهد کرده با من که عطا کند به من دوازده خليفه که از جملهِ ايشان علي‌ست و او، اوّل آن خليفه‌هاست و بهترين ايشان است.

پس گفتم: ديگران کيستند اي رسول خدا؟

فرمود: دويم ايشان حسن بن عليّ بن ابي طالب است، سيم از ايشان حسين بن علي بن ابي طالب است، چهارم از ايشان علي بن الحسين است که زينت عابدان است، پنجم از ايشان محمّد بن عليست، بعد از او پسر او جعفر، بعد از او پسر او موسي، بعد از او پسر او علي، بعد از او پسر او محمّد، بعد از او پسر او علي، بعد از او پسر او حسن، بعد از او پسر او آنکه پنهان شود از مردمان پنهان شدني دراز و اين است معني قول اللّه تعالي که مي‌فرمايد: «قُل اَرَاَيتُم اِن اَصبَحَ ماوِ‌کُم غَوراً فَمَن يَأتيکُم بِماء ٍمَعينٍ». بعد از آن بيرون آيد و پر کند دنيا را از عدل و داد آن چنان‌که پر شده باشد از جور و ظلم. اي عمّار زود باشد که بعد از من فتنه و آشوب ظاهر گردد و چون فتنه آشکار گردد تابع باش علي و حزب علي را که علي با حق است و حق با علي‌ست و زود باشد که کارزار و مقاتله نمايي به اتفاق علي با ناکثين و قاسطين، بعد از آن بکشند ترافئه‌ي باغيه و گروه ستم پيشه و باشد آخرين زاد تو از دنيا يک جرعه شير که بياشامي آن را.

سعيد بن جبير گفت: آن چنان شد که پيغمبر (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) خبر داده بود.

10- قال ابن شاذان - نوّر اللّه مرقده - حدّثنا الحسن بن محبوب (رضي‌اللّهُ‌عنه) عن مالک بن عطيّه، عن ابي صفيّه ثابت بن دينار، عن ابي جعفر (عليه‌السّلام) قال:

قال الحسين بن علي بن ابي طالب (عليهم‌السّلام) لا‌صحابه قبلَ ان قُتِلَ بِلَيلَه واحده:

انّ رسولَ اللّه (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) قال لي يا بُنَي انّک سَتُساقُ الي العراق وَ تَنزِلُ في ارضٍ يُقال له عمورا و کربلا و انّک تُشهَدُ بها و يُستَشهَدُ معَک جماعه، و قد قَرُبَ ما عَهِدَ اليّ رسولُ اللّه (صلّي‌اللّه‌ُعليه‌وآله‌وسلّم) و انّي راحلٌ اليه غداً، فمن احَب منکم الانصرافَ فلينصَرِف في هذه اللّيله، فانّي قد اَذِنتُ له و هو منّي في حِلّ. واَکدَ فيما قالَه تأکيداً بليغاً، فلم يَرضَوا و قالوا: واللّهِ ما نفارقُکَ ابَداً حتي نَرِدَ مَورِدَکَ! فَلما راي ذلک قال فأبشِرُوا بالجَنه، فواللّهِ اِنّما نَمکُثُ ما شاء اللّهُ تعالي بعدَ ما يَجري علينا، ثمّ يُخرِجُنا اللّهُ وَايّاکُم حينَ يَظهَرُ قائمُنا فَيَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ، و انا و انتم نُشاهِدُهم في السلاسِلِ والا‌غلالِ وانواع العذاب والنکال.

فقيل له: مَن قائمُکُم يا ابنَ رسولِ اللّه؟ قال: السّابعُ مِن وُلدِ ابني محمّد بن عليّ الباقر، و هوالحُجه بن الحسنِ بن عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسي بن جعفر بن محمّد بن علي ابني، و هو الّذي يَغيبُ مدّه طويله ثمّ يَظهَرُ وَ يَملاُ الا‌رضَ قِسطاً وعدلاً کما مُلِئَت جَوراً وَظُلماً. [3] .

حضرت امام حسين (عليه‌السّلام) يک شب پيش از آنکه شهيد شود با اصحاب خود خطاب کرده فرمود، روزي رسول خدا (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) با من گفت:‌اي فرزند من زود باشد که برسانند ترا به سوي عراق، و فرود آورند ترا به زميني که آن را عمورا و کربلا گويند، تو در آن زمين شهيد شوي و جماعتي با تو شهيد شوند، و به تحقيق که نزديک شده است آن عهدي که رسول خدا (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) با من کرده، و من فردا راحل و رونده‌ام به نزد آن حضرت، پس هر کس از شما که برگشتن را دوست مي‌دارد، مي‌بايد که در همين شب برگردد که من او را اذن برگشتن دادم و او از من بحلّ است. در اين باب آن جناب تأکيد و مبالغهِ تمام نمود، ايشان راضي به برگشتن نشدند، و گفتند: به خدا قسم که تو را وا نمي‌گذاريم و از تو هرگز جدا نمي‌شويم تا به جايي که وارد مي‌گردي ما نيز وارد گرديم.

آن حضرت چون حال بر آن منوال مشاهده نمود، فرمود: بشارت باد شما را به بهشت، به خدا قسم که بعد از آنچه بر ما جاري شود مکث خواهيم کرد آن قدر که حضرت باري‌تعالي خواسته باشد، پس بيرون خواهد آورد حضرت اللّه تعالي ما را و شما را در آن هنگام که قائم ما ظاهر شود، پس انتقام خواهد کشيد از ظالمان و ما و شما مشاهده خواهيم کرد ايشان را در سلاسل و اغلال و گرفتار به انواع عذاب و نکال.

گفتند با آن حضرت‌: کيست قائم شما اي فرزند رسول خدا؟ آن حضرت فرمود: فرزند هفتمين است از اولاد فرزند من محمّد بن علي که ملقّب است به باقر؛‌‌او حجّه بن حسن بن عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسي بن جعفر بن محمّد بن علي‌ست فرزند من؛ اوست آن کسي که غايب خواهد شد مدّتي دراز و بعد از آن ظاهر خواهد شد و پر خواهد کرد زمين را از عدل و داد آن چنان‌که پر شده باشد از جور و ظلم.

11- قال ابو محمّد بن شاذان - عليه الرّحمه والغفران -: حَدثنا محمّد بن عبدالجبّار (رضي‌اللّهُ‌عنه) قال: قلتُ لِسَيّدي الحسنِ بن عليّ (عليهماالسلام) يا ابن رسول اللّه جَعَلني اللّهُ فِداک، اُحِبُّ ان اعلمَ مَنِ الامامُ وحُجه اللّهِ علي عبادِهِ مِن بَعدِک؟ قال (عليه‌السّلام): اِنّ الامامَ والحجّه بَعدي ابني سَمِيُّ رسولِ اللّه و کَنِيُّه (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) الّذي هو خاتمُ حُجَج اللّه وآخِرُ خُلَفائِه. فقلتُ مِمن يتولّد هو يا ابنَ رسولِ اللّه؟ قال من ابنه ابنِ قَيصر مَلِک الرُّومِ، الا انّه سَيُولَدُ فَيَغيِبُ عَنِ النّاس غَيبه طويله، ثُمَ يَظهَرُ ويَقتُلُ الدجالَ فَيَملاُ الاَرضَ قسطاً و عدلاً کما مُلِئت جوراً و ظلماً، فلا يَحِلُّ لاَحَدٍ ان يُسَمّيَه اَو يُکَنّيه باسمه و کُنيَتِه قبلَ خُروجِه - صلوات اللّه عليه - [4] .

محمّد بن عبدالجبّار گفت: گفتم به خواجه و مولاي خود حسن بن علي (عليهماالسلام): اي فرزند رسول خدا فداي تو گرداند حضرت باري تعالي مرا. دوست مي‌دارم که بدانم‌، امام و حجّت خدا بر بندگان خدا، بعد از تو کيست؟ آن حضرت فرمود که: امام و حجّت بعد از من پسر من، است که هم‌نام و هم کنيت رسول خداست - (صلّي‌اللّه‌ُعليه‌وآله‌وسلّم) - آن‌که او خاتم حجّت‌هاي خداست و آخرين خلفاي اوست. گفتم از کيست او؟ يعني آن امام که پسر توست از که به وجود خواهد آمد؟ فرمود: از دختر پسر قيصر، پادشاه روم. بدان و آگاه باش که زود باشد او متولّد گردد، پس غايب شود از مردمان، غايب شدني دراز، بعد از آن ظاهر شود و بکشد دجّال را، پس پر کند زمين را از عدل و داد آن‌چنان‌که پر شده باشد از جور و ظلم، و حلال نيست احدي را که پيش از خروج او را به نام و به کنيت ذکر کند، صلوات خدا بر او باد،

12- قال ابو محمّد بن شاذان - عليه الرّحمه والغفران -: حدّثنا محمّد بن علي بن حمزه بن الحسين بن عبيداللّه بن العبّاس بن علي بن ابي طالب صلوات الله عليه قال:

سمعتُ ابا محمّدٍ (عليه‌السّلام) يقول: قد وُلِدَ وليُ اللّه و حُجّتُه علي عباده و خليفتي مِن بَعدي مَختوناً ليلَه النّصفِ مِن شَعبان سَنَه خَمسٍ و خمسين ومائتين عندَ طُلوع الفجر، و کان اوّل مَن غَسَلَه رضوانُ خازنُ الجنان مع جمع من الملائکه المقرّبين بماء الکوثرِ والسّلسبيلِ ثمّ غَسَلَته عمّتي حکيمه بنتُ محمّد بن عليّ الرّضا (عليهماالسلام).

فسئل محمّد بن علي بن حمزه عن امّه (عليه‌السّلام) قال: اُمّه مليکه الّتي يقال لها في بعض الا‌يّام ((سوسن))، وفي بعضها «ريحانه»، و کان صقيل و نرجس ايضاً من اسمائها. [5] .

محمّد بن علي بن حمزه گفت: شنيدم از حضرت امام حسن عسکري (عليه‌السّلام) که مي‌گفت: متولّد شد وليّ خدا و حجّت خدا بر بندگان خدا و خليفهِ من بعد از من ختنه کرده شده در شب نيمهِ ماه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج نزد طلوع فجر، و اوّل کسي که او را شُست‌، رضوان خازن بهشت بود با جمعي از ملائکه مقرّبين که او را به آب کوثر و سلسبيل شستند، بعد از آن شست او را عمّهِ من حکيمه خاتون، دختر امام محمّد بن علي رضا (عليهماالسلام)، پس از محمّد بن علي (رضي‌اللّهُ‌عنه) که راوي اين حديث است پرسيدند از مادر حضرت صاحب الامر (عليه‌السّلام) گفت: مادرش مليکه بود که او را در بعضي از روزها سوسن و در بعضي از ايّام ريحانه مي‌گفتند و صقيل و نرجس نيز از نام‌هاي او بود.

13- قال الفضل بن شاذان: حدّثنا ابراهيم بن محمّد بن فارس النيسابوريّ، قال: لمّا هَم الوالي عمروبن عَوفٍ بقتلي، و هو رجلٌ شديدُ النَصبِ، و کان مولعاً بقتل الشّيعه، فَأُخبِرتُ بذلک و غَلَبَ عليّ خوفٌ عظيمٌ، فَودعتُ اهلي و احِبّائي و توجّهتُ الي دارِ ابي محمّدٍ (عليه‌السّلام) لاُودّعَه، و کنتُ ارَدتُ الهَربَ، فلمّا دخلتُ عليه رايتُ غلاماً جالساً في جَنبه، و کان وجهُه مُضيئاً کالقمرِ ليله البدرِ، فتحيّرتُ من نوره و ضيائه، و کاد ان انسي ما کنتُ فيه من الخوفِ والهَربِ، فقال: يا ابراهيمُ لاتَهرُب فان اللّه تبارک و تعالي سَيَکفيِکَ شَره. فازداد تَحيّري، فقلتُ لا‌بي محمّد (عليه‌السّلام): يا سيّدي جَعَلَني اللّهُ فِداک مَن هُو و قد اخبرني بما کان في ضميري؟ فقال هو ابني و خليفتي مِن بعدي، و هو الّذي يَغيبُ غيبه طويله ويَظهر بعدَ امتلاء الا‌رضِ جوراً و ظلماً فيملا‌ها عدلاً و قسطاً. فسألتُه عن اسمه، قال: هو سَمِيُّ رسول اللّه (صلّي‌اللّه‌ُعليه‌وآله‌وسلّم) و کَنِيُّه، و لا يَحِلُّ لا‌حدٍ ان يُسَمّيَه باسمه او يُکنيّه بِکُنيَتِهِ الي ان يُظهِرَ اللّهُ دَولَته وسلطنتَه، فاکتُم يا ابراهيمُ ما رايتَ و سَمعتَ عنّا اليومَ الاّ عن اهلِه.

فصلّيتُ عليهما و آبائهما و خرجتُ مُستظهِراً بفضل اللّه تعالي واثقاً بما سمعتُه من الصّاحبِ (عليه‌السّلام) فَبَشرَني عمّي عليُّ بن فارس بأنّ المعتمد قد ارسل ابا احمد اخاه و امره بقتل عمرو بن عوف، فأخذه ابو احمد في ذلک اليوم وقطعه عضواً عضواً والحمدللّه ربّ العالمين. [6] .

ابراهيم بن محمد نيشابوري گفت: چون عمروبن عوف والي، همّت بست به کشتن من و او مردي بود که ميل تمام داشت به قتل شيعيان، پس من خبر يافتم و خوفي عظيم بر من غالب شد، و اهل و عيال و دوستان خود را وداع کردم، و روي به خانهِ حضرت امام حسن عسکري (عليه‌السّلام) آوردم که آن حضرت را نيز وداع کنم. ارادهِ گريختن داشتم، چون به آن خانه در آمدم‌، پسري ديدم که در پهلوي آن حضرت نشسته بود و رويش چون ماه شب چهارده بود، از نور و ضياي او حيران شدم به گونه‌اي که نزديک بود آن‌چه در خاطر داشتم و در فکر آن بودم از ترس و فکر گريختن فراموش کنم. با من گفت: اي ابراهيم حاجت به گريختن نيست، زود باشد که خداي تعالي شرّ او را از تو کفايت کند! حيرتم زياده شد، با امام حسن (عليه‌السّلام) گفتم‌: فداي تو گرداند خداي تعالي مرا، کيست اين پسر که از ما في الضّمير من، مرا خبر داد؟ آن حضرت فرمود: او فرزند من و خليفهِ من است بعد از من؛ اوست آن کسي که غايب شود غايب شدني دراز، بعد از پر شدن زمين از جور و ظلم ظاهر شود و پر کند زمين را از عدل و داد. پس از آن حضرت را از نام آن سرور پرسيدم، فرمود: هم‌نام و هم کنيت پيغمبر است و حلال نيست کسي را که او را به نام و به کنيت ذکر کند تا زماني که ظاهر سازد خداي تعالي دولت و سلطنت او را، پس پنهان دار اي ابراهيم آن‌چه ديدي و آن‌چه شنيدي از ما امروز الاّ از اهلش.

پس بر ايشان و بر آباي کرام ايشان صلوات فرستادم و بيرون آمدم در حالتي که مستظهر به فضل خداي تعالي بودم، و وثوق و اعتماد بود مرا بر آن‌چه شنيدم از حضرت صاحب الزّمان (عليه‌السّلام)، پس بشارت داد مرا عمّ من عليّ بن فارس که معتمد خليفهِ عبّاسي برادر خود ابواحمد را فرستاد به قتل عمرو بن عوف تا او را گرفته بند از بند جدا کرد.

14- قال ابو محمّد بن شاذان - عليه الرّحمه والغفران -: حدّثنا ابو محمّد عبداللّه بن الحسين بن سعد الکاتب (رضي‌اللّه‌ُعنه) قال: قال ابومحمّد (عليه‌السّلام): قد وضع بنو اميّه و بنو العبّاس سيوفهم علينا لِعلتين:

احديهما انّهم کانوا يعلمون ليس لهم في الخلافه حقُّ فَيَخافُون من ادّعائنا ايّاها و تستقرّ في مرکزها.

وثانيتُهما انّهم قد وقفوا من الاخبار المتواتره علي انّ زوال مُلک الجبابره والظلَمه علي يد القائِم منّا، و کانوا لايَشُکُّونَ انهم من الجبابره والظلَمه، فَسَعَوا في قتلِ اهلِ بيتِ رسول اللّه (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) واباده نسلِه طَمَعاً منهم في الوُصوُل الي منع تولُّدِ القائم (عليه‌السّلام) او قَتلِه، فأبي اللّه ان يَکشفَ امرَه لواحدٍ منهم اِلاّ ان يُتم نورَه ولو کَرِهَ المشرکون. [7] .

يعني: عبدالله بن حسين بن سعد کاتب گفت: حضرت امام حسن بن علي عسکري (عليهماالسلام) فرمود که: بني اميّه و بني عبّاس شمشيرهاي خود را بر ما گذاشتند به دو سبب، يکي آن‌که مي‌دانستند که ايشان را در خلافت حقّي نيست و مي‌ترسيدند از آن‌که ما دعواي خلافت کنيم و خلافت در جاي خود قرار گيرد. دويم آن‌که از اخبار متواتره واقف شده بودند که زوال ملک جبّاران و ظالمان در دست قائم ما خواهد بود و شک نداشتند در آن‌که ايشان از جبّاران و ظالمانند، پس کوشش کردند در کشتن اهل بيت رسول خدا (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) و نيست و نابود گردانيدن نسل آن حضرت، از روي طمعي که بود ايشان را به وصول به منع تولد حضرت قائم (عليه‌السّلام) يا کشتن آن حضرت، يعني‌در کشتن اهل بيت رسول خدا (صلّي‌اللّهُ‌عليه‌وآله‌وسلّم) مبالغه مي‌کردند. به اميد آن‌که شايد آن حضرت به وجود نيايد يا اگر به وجود آمده باشد، کشته شود تا ملک و پادشاهي از دست ايشان بدر نرود، پس ابا نمود حضرت‌باري‌تعالي که کشف امر آن حضرت نمايد از براي يکي از آن ظالمان الاّ آن‌که تمام مي‌گرداند حضرت باري تعالي نور خود را، و اگر چه خوش نمي‌دارند مشرکان.

15- قال ابو محمّد بن شاذان - عليه الرّحمه والغفران -: حَدثنا احمد بن محمّد بن ابي نصر (رضي‌اللّهُ‌عنه) قال: حدّثنا حمّاد بن عيسي، قال: حدّثنا عبداللّه بن ابي يعفور، قال:

قال ابو عبداللّه جعفر بن محمّد (عليهماالسلام): ما مِن مُعجزه من معجزاتِ الا‌نبياء والا‌وصياء الاّ يُظهِر اللّه تبارک و تعالي مثلها علي يدِ قائمنا لاتمام الحجّه علي الا‌عداء. [8] .

حضرت امام جعفر (عليه‌السّلام) فرمود: هيچ معجزه‌اي از معجزات پيغمبران و اوصياي ايشان نيست الاّ آن‌که ظاهر خواهد گردانيد حضرت اللّه تبارک و تعالي مانند آن را به دست قائم ما به جهت تمام گردانيدن حجّت بر اعداء.»

16- قال الشّيخ الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل - طيّب اللّه مرقده -: حدّثنا محمّد بن ابي عمير (رضي‌اللّهُ‌عنه) قال: حدّثنا جميل بن درّاج، قال: حدّثنا زراره بن اعين، عن ابي عبداللّه (عليه‌السّلام) قال:

قال: استعيذوا باللّه من شرّ السّفيانيّ والدّجّال و غيرهما من اصحاب الفتن.

قيل له: يا ابن رسول اللّه امّا الدّجّال فعرفناه و قد بيّن من مضامين احاديثکم شأنه، فَمَنِ السّفيانيُّ و غيرهُ من اصحاب الفتن و ما يصنعون؟

قال (عليه‌السّلام): اوّلُ مَن يخرج منهم رجلٌ يقال له اصهبُ بنُ قيس يخرج من بلاد الجزيره، له نکايه شديده في النّاس و جورٌ عظيم، ثمّ يخرج الجرهميّ من بلاد الشّام و يخرج القحطانيّ من بلاد اليمن، ولکلّ واحدٍ من هؤ‌لاء شوکه عظيمه في ولايتهم، و يغلب علي اهلها الظّلم والفتنه منهم، فبيناهم کذلک اذ يخرج عليهم السّمرقنديّ من خراسان مع الرّايات السّود، والسّفيانيّ من الوادي اليابس من اوديه الشّام، و هو من ولد عتبه بن ابي سفيان، و هذا الملعون يظهر الزّهد قبل خروجه و يتقشّف و يتقنّع بخبز الشّعير والملح الجريش، و يبذل الاموال فيجلب بذلک قلوب الجهّال والارذال، ثمّ يدّعي الخلافه فيبايعونه، يتّبعهم العلماء الّذين يکتمون الحقّ ويظهرون الباطل، فيقولون انّه خير اهل الارض، و قد يکون خروجه و خروج اليمانيّ من اليمن مع الرّايات البيض في يوم واحد و في شهر واحد و سنه واحده، فأوّل من يقاتل السّفيانيّ القحطانيّ فينهزم و يرجع الي اليمن فيقتله اليمانيّ، ثم يفرّ الا‌صهب والجرهميّ بعد محاربات کثيره من السّفياني، فيتبعهما و يقهرهما و يقهر کل من ينازعه و يحاربه الاّ اليمانيّ ثمّ يبعث السّفيانيّ جيوشاً الي الاطراف و يسخر کثيراً من البلاد و يبالغ في القتل والفساد، و يذهب الي الرّوم لدفع الملک الخراسانيّ، و يرجع منها منتصراً في عنقه صليب، ثمّ يقصد اليمانيّ فينهض اليمانيّ لدفع شرّه، فينهزم السّفياني، فيجده اليمانيّ في آخر الا‌مر مع ابنه في اساري، فيقطعهما ارباً ارباً، ثمّ يعيش في سلطنته فارغاً من الا‌عداء ثلاثين سنه ثم يفوّض الملک بابنه السّعيد و يأوي مکّه و ينتظر ظهور قائمنا حتّي يتوفّي فيبقي ابنه بعد وفاه ابيه في ملکه و سلطانه قريباً من اربعين سنه، و هما يرجعان الي الدّنيا بدعاء قائمنا (عليه‌السّلام).

قال زراره: فسألته عن مدّه ملک السّفيانيّ، قال (عليه‌السّلام): تمدّ الي عشرين سنه. [9] .

حضرت امام جعفر (عليه‌السّلام) فرمود که استعاذه نماييد و پناه بريد به خداي تعالي از شرّ سفياني و دجّال و غير ايشان از اصحاب فتنه‌ها. پس گفتند به آن حضرت: اي فرزند رسول خدا ما شناخته‌ايم از مضامين و معاني احاديث شما دجّال را، پس بيان فرماييد از براي ما که کيستند سفياني و اصحاب فتنه‌ها؟ و چه کارها خواهند کرد؟

آن حضرت فرمود: اوّل کسي که خروج خواهد کرد از اصحاب فتنه‌ها مردي خواهد بود که او را اصهب بن قيس گويند، خروج خواهد کرد از بلاد جزيره، بد انديشي او دربارهِ مردمان شديد و جور و ستم او عظيم خواهد بود. بعد از آن خروج خواهد کرد جرهمي از بلاد شام، و خروج خواهد کرد قحطاني از بلاد يمن، و هر يک از ايشان را در ولايت ايشان شوکت و قوّت عظيم خواهد بود و غالب خواهد شد بر اهل آن ولايات ظلم و فتنه، در اثناي آن حال و مهيّا شدن آن چند گروه ضالّ از براي محاربه و قتال، خروج خواهد کرد بر ايشان سمرقندي از جانب خراسان با علم‌هاي سياه، و سفياني از وادي يا بس که از وادي‌هاي شام است، واين سفياني از نسل عتبه بن ابي سفيان است و اين ملعون پيش از آنکه خروج کند اظهار زهد خواهد کرد و به جامهِ درشت به سر خواهد برد و به نان جو و نمک نيم کوفته قناعت خواهد نمود، و مال‌ها به مردمان خواهد بخشيد و به اين افعال دل‌هاي جهّال و ارذال را جذب خواهد کرد و به خود مايل خواهد ساخت. بعد از آن دعواي خلافت خواهد کرد و آن جاهلان و مردمان رذل دون با او بيعت خواهند کرد، و آنان از علما که حق را پنهان دارند و باطل را آشکار کنند تابع جهّال و ارذال خواهند شد، و تتبّع ايشان نموده سر بر خط فرمان سفياني ملعون خواهند گذاشت، پس خواهند گفت آن علماي دين به دنيا فروخته که: سفياني بهترين اهل زمين است.

و چنان اتّفاق خواهد افتاد که در روزي که سفياني در شام خروج کرده باشد يماني در يمن با علم‌هاي سفيد خروج کند، و اوّل کسي که با سفياني جنگ کند قحطاني خواهد بود، پس قحطاني شکست يافته گريخته به يمن مراجعت نمايد، و در دست يماني کشته شود، بعد از آن بعد از جنگ‌هاي بسيار که در ميان اصهب و جرهمي و سفياني نابکار واقع گردد اصهب و جرهمي از سفياني بگريزند، و سفياني از پي ايشان رفته ايشان را مقهور سازد، و هرکس که با سفياني نزاع نمايد سفياني او را مغلوب و مقهور گرداند الاّ يماني، که با او بر نيايد، پس سفياني لشکرهاي بسيار به اطراف عالم بفرستد، و شهرهاي بسيار را مسخّر سازد، و در قتل و فساد مبالغه نمايد، و از براي آن‌که ملک و پادشاهي را از خراساني يعني سمرقندي که از طرف خراسان با علم‌هاي سياه خروج کرده بگيرد، به جانب روم، اين سفياني شوم،‌به حرکت‌در آيد و برخواهد گشت سفياني از جانب روم در حالتي که نصراني شده باشد و صليب در گردن افکنده باشد. پس قصد يماني کند و يماني از جهت دفع شرّ او از جا در آيد، و به نيّت فرو نشانيدن آتش فتنهِ او نهضت فرمايد، و بعد از محاربات عديده و مقاتلات شديده سفياني بگريزد، و يماني از پي او برود، و جنگ و گريز سفياني بسيار شود، يعني مکرّر در ميان ايشان جنگ و پيکار وقوع يابد، و در هر مرتبه سفياني شکست يافته فرار برقرار اختيار نمايد، پس بيابد يماني سفياني را با پسرش در ميان اسيران در آخر کار، و بفرمايد که ايشان را بند از بند جدا کنند. بعد از آن در پادشاهي فارغ البال از دشمنان بد مال سي سال زندگاني کند. بعد از آن ملک و پادشاهي را به فرزند سعيد خود تفويض نمايد و در مکّهِ معظّمه مسکن و مأوي گيرد، و انتظار ظهور قائم ما مي‌کشيده باشد، تا از اين جهان فاني در گذرد، و پسرش بعد از وفات پدر نزديک به چهل سال حکومت کند و آن دو به دعاي قائم ما به دنيا بر مي‌گردند زراره از پادشاهي سفياني پرسيد؟ فرمود: تا بيست سال مي‌کشد.


پاورقي

[1] گزيده کفايه المهتدي، ص 81؛ کفايه الا‌ثر، ص 40 و به اختصار ص 131؛ بحار، ج 36، ص 290 از آن.

[2] گزيده کفايه المهتدي، ص 87؛ کفايه الا‌ثر، ص 121، بدون صدر و با تفصيل ذيل؛ بحار، ج 33، ص 18و ج 36، ص 326 از آن.

[3] گزيده‌کفايه المهتدي، ص 105؛ مختصر اثبات الرجعه (تراثنا 15، ص 448)؛ اثبات الهداه،ج 3، ص 569؛ خرائج، ج 2، ص 849 با اختلا‌ف فراوان و ذيل مفصل از حسن بن محبوب به سندش از امام پنجم (عليه السلا‌م)؛ بحار 45، ص 80 از آن.

[4] گزيده کفايه‌المهتدي، ص 133، مختصر اثبات الرجعه، (تراثنا، 15، ص 451)؛ اثبات الهداه، ج 3، ص 569 از آن؛ مستدرک الوسائل: 12، ص 280.

[5] گزيده، ص 149؛ مختصر اثبات الرجعه، (تراثنا 15، ص 452)؛ اثبات الهداه، ج 3، ص 570 از آن.

[6] گزيده کفايه‌المهتدي، ص 160؛ مختصر اثبات الرجعه (تراثنا، 15، ص 452)؛ اثبات الهداه، ج 3، ص 700 از آن؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 281.

[7] گزيده، ص 179، مختصر اثبات الرجعه (تراثنا 15، ص 453)، اثبات الهداه، ج 3، ص 570 از آن، منتخب الاثر، ص 291 از کشف‌الحقّ.

[8] گزيده کفايه‌المهتدي، ص 187، مختصر اثبات الرجعه (تراثنا، 15، ص 453)؛ اثبات الهداه، ج 3، ص 700.

[9] گزيده کفايه‌المهتدي، ص 261؛ مختصر اثبات الرجعه، (تراثنا، 15، ص 454) جمع بندي و تطبيق اين روايات با روايات مشهور درباره‌ي سفياني و يماني قبل از قيام امام زمان (عليه‌السّلام) در توان اين نوشتار نيست ولي پر واضح است که اين روايت مطلق علايم ظهور است نه بيان علايم مقارن ظهور حضرت حجّت ارواحنافداه.