بازگشت

احاديث منتخب کفاية المهتدي


دو حديث از منتخب کفاية المهتدي که قبلاً ذکر آن رفت، ديده شد که در گزيده کفاية المهتدي موجود نيست، و اين نقل ترجمه هم ندارد.

اين دو حديث به ترتيب نقل که مصدّر به کلام ميرلوحي(ره) است. چنين است:

1- فضل بن شاذان افاض الله عليه شآبيب الغفران مي فرمايد:

حدثنا فضالة بن ايوب - رضي الله عنه - عن القاسم بن يزيد عن ابيه بريد بن معاوية العجلي و کليب بن معاويه الصيداوي قالا سمعنا ابا جعفر (عليه السّلام) يقول:

«کانّي بقوم قد خرجوا من اقصي بلاد المشرق من بلدة يقال لها شيلا يطلبون حقّهم من اهل الصين فلايعطون ثم يطلبونه فلا يعطون فاذا رأوا ذلک وضعوا سيوفهم علي عواتقهم فقاتلوهم فرضوا باعطاء ما سئلوه فلم بقبلو و قتلوا منهم خلقاً کثيراً ثم يسخرون بلاد الترک و الهند کلها و يتوجّهون الي خراسان و يطلبونها من اهلها فلا يعطون فيأخذونها قهراً و يريدون ان لا يدفعون الملک الا الي صاحبکم فاذا خرج السفياني فجاهدوه و قتلوا جميعاً و رجعوا الي الدنيا بدعاء صاحبکم مع الذين قتلوهم وانتقموا منهم و تعيشوا في سلطانه الي آخر الدنيا.

وحدثنا حماد بن عثمان عن معمّر بن يحيي عن ابي جعفر (عليه السّلام) مثله سواء.

ترجمه: فضالة بن ايوب - خداوند از او خوشنود باشد -، از قاسم بن بريد، از پدرش بريد بن معاويه عجلي و کليب بن معاويه صيداوي نقل حديث کرد؛ آن دو گفتند: از ابي جعفر (عليه السّلام) شنيديم؛ فرمود:

گويا من هستم و گروهي که از دورترين شهرهاي خاور زمين، از شهري که به آن «شيلا» گفته مي شود، قيام مي کنند، حقّشان را از اهل چين مي خواهند، به آنها نمي دهند، سپس [دوباره ] آن را مي خواهند، به آنها نمي دهند پس وقتي (وضع را) چنين ديدند شمشيرهاي شان را بر شانه هاي خود نهاده با آنها درگير مي شوند، پس آنها [چيني ها] مي پذيرند. آن چه ايشان درخواست کرده بودند را بدهند ولي ايشان نپذيرفته و از آنها جمعيتي بسيار را مي کشند، سپس همه ي شهرهاي ترک و هند را تسخير مي کنند و به سوي خراسان رو مي کنند و از اهلش آن را درخواست مي کنند، نمي دهند آن را به زور مي گيرند و مي خواهند که حاکميّت را به غير از يار شما [امام زمان (عليه السّلام)]، به کسي ندهند، پس وقتي سفياني قيام کرد، با او مي جنگند و همه کشته مي شوند و به دعاي يار شما [امام زمان (عليه السّلام)] به همراه آنان که ايشان را کشتند به دنيا بر مي گردند و از آنها انتقام مي گيرند و در پادشاهي او تا پايان دنيا زندگي مي کنند.

و حماد بن عثمان درست مثل اين حديث را براي ما از معمّر بن يحيي از ابي جعفر (عليه السّلام) نقل کرد.

ديگر مي فرمايد: حدثنا الحسن بن محبوب عن عليّ بن رئاب قال حدثنا طويلاً عن اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه انه قال:

ثم يقع التدابر والاختلاف بين امراء العرب و العجم فلايزالون يختلفون الي ان يصير الامر الي رجل من ولد ابي سفيان يخرج من الوادي اليابس من دمشق فيهرب حاکمها منه و يجتمع اليه قبائل العرب و يخرج الربيعي و الجرهمي و الاصهب و غيرهم من اهل الفتن و الشغب فيغلب السفياني علي کل من يحاربه منهم فاذا قام القائم بخراسان الذي اتي من الصين و ملتان وجّه السفياني الجنود اليه فلم يغلبوا عليه ثم يقوم منّا قائم بجيلان و يعينه المشرقي في دفع شيعة عثمان و يجيبه الآبر و الديلم و يجدون منه النوال والنعم و ترفع لولدي البنود والرايات و يفرقها في الاقطار و الحرمات و يأتي الي البصرة و يخرّبها و يعمّر الکوفة و يؤدبها فيعزم السفياني علي قتاله و يهمّ مع عساکره باستيصاله فاذا جهزت الصفوف قتل الکيش الخروف فيموت الثائر و يقوم الآخر ثمّ يهنض اليماني لمحاربة السفياني فاذا هلک الکافر وابنه الفاجر و مات الملک الصايب و مضي لسبيله النايب خرج الدجّال و بالغ في الاغواء والاضلال ثم يظهر اميرالامرة و قاتل الکفرة السلطان المأمول الذي تحيّر في غيبته العقول و هو التاسع من ولدک يا حسين يظهر بين الرکنين يظهر علي الثقلين و لايترک في الارض الادنين طوبي للمؤمنين الذي ادرکوا زمانه ولحقوا اوانه و شهدوا ايّامه ولاقوا اقوامه. [1] .

حسن بن محبوب، از عليّ بن رئاب نقل حديث کرد؛ گفت: حديثي طولاني از اميرمؤمنان صلوات الله و سلامه عليه براي ما نقل کرد، که او چنين فرمود:

سپس تدابر (پشت به هم کردن) و چند دستگي در حاکمان عرب و عجم پيش مي آيد، پيوسته در چند دستگي اند تا اينکه کار به سمت مروي از فرزندان ابي سفيان مي چرخد، از وادي يابس (بيابان خشک)، از دمشق خروج مي کند، حاکمش از آنجا فراري مي شود، و طايفه هاي عرب دور او جمع مي گردند، و ربيعي، و جرهمي، و اصهب، و فتنه جويان و جاه طلبان ديگر (نيز) خروج مي کنند، (ولي) سفياني بر هر کدامشان که با او بجنگند غالب مي شود، پس زماني که قيام کننده ي خراسان که از چين و ملتان مي آيد برخاست، سفياني به سوي او لشگرها را گسيل مي دارد، (ولي) بر او چيره نمي شوند، سپس از ما قيام کننده اي در گيلان بر مي خيزد و «مشرقي» او را در راندن شيعه ي عثمان کمک مي کند و «آبر» و «ديلم» به او لبيک مي گويند، و از ناحيه ي او به ناز و نعمت مي رسند، و براي فرزندم پرچم هاي کوچک و بزرگ بر افراشته مي شود، و آنها را در نواحي و حرم ها پخش مي کند، و به بصره مي آيد و آن را خراب مي کند، و کوفه را آباد و پر از داد مي کند، سپس سفياني تصميم به جنگ با او مي گيرد و با سپاهيانش براي ريشه کن کردن او همّت مي گمارد، زماني که صف ها آماده شد کبسْ خَروف (گوسفند نر) کشته مي شود، سپس بر پا کننده ي نهضت مي ميرد و ديگري قيام مي کند، سپس يماني براي جنگ با سفياني از جا مي خيزد، وقتي کافر و فرزند بد کارش مردند، و پادشاه راستين وفات کرد و جانشينش به دنبال او، دجّال خروج مي کند و در سرگردان نمودن و گمراه کردن تلاش فراوان مي کند، سپس امير اميران و کشنده کافران، پادشاه منتظر، که عقل ها در (دوران) غيبتش حيران بود، آشکار مي شود، و او نهمين از فرزندان تو، اي حسين، است، بين دو رکن آشکار مي گردد و بر جن و انس (ثقلين) پيروز مي گردد و دو جاي نزديک (کوچک و بي ارزش) را هم در زمين از سلطه اش خالي نمي گذارد. خوشا به مؤمنان، او که زمانش را در مي يابند، و به نوبت او مي رسند و روزگارانش را مي بينند و گروه هاي او [و يارانش ] را ملاقات مي کنند.


پاورقي

[1] منتخب الاثر، فصل 6، باب 1.