بازگشت

آغاز قيام و نخستين پايگاه دشمن


حديث 1- ابوبصير گويد: امام صادق (عليه السّلام)، فرمود: «... يُجَرِّدُ السَّيفَ علي عاتِقِهِ ثَمانِيَةَ أشهُرٍ يَقْتُلُ هَرْجاً، فأوَّلُ ما يَبدَأُ بِبَني شَيْبَةَ، فَيَقْطَعُ أيدِيَهُم وَيُعَلِّقُها في الکعبَةِ، وَيُنادي مُنادِيهِ: هؤُلاءِ سُرَّاقُ اللّهِ، ثُمَّ يتناوَلُ قُريشاً فَلا يَأخُذُ مِنها إلَّا السَّيفَ وَلا يُعطيها إلاَّ السَّيْفَ وَلا يَخْرُجُ الْقائِمُ، (عليه السّلام)، حتَّي يُقْرَأَ کِتابانِ: کِتابٌ بِالْبَصْرَةِ، وَکِتابٌ بِالْکوُفَةِ بِالبَرائَةِ مِنْ عَلِيٍّ (عليه السّلام).»؛ [1] «هشت ماه، شمشير برهنه بر دوش دارد و به شدّت و پي در پي مي کُشد. پس نخستين مرحله ي شروع اش، قبيله ي بني شيبه (پرده داران کعبه) است که دست هاي آنان را قطع و آنان را در کعبه مي آويزد و منادي آن حضرت ندا مي دهد و اعلام مي کند: اينان، دزداني هستند که از خدا دزدي مي کردند. سپس به قريش مي پردازد و با ايشان جز با شمشير برخورد نمي کند و به ايشان جز شمشير نمي دهد. (يعني فقط زبان سلاح و زور را مي فهمند) و قائم (عليه السّلام) قيام نمي کند تااين که دو کتاب مبني بر بيزاري از امام علي، (عليه السّلام)، خوانده مي شود: فرماني در بصره و فرماني در کوفه.»

البته، سند روايت، مورد نظر و تامّل است؛ چون، در سند، يونس بن کليب است و او مجهول است.

نيز، ابن ابي حمزه، مورد تأمّل و بحث است.

حديث 2- سدير صيرفي، از مردي از اهل جزيره نقل مي کند که او کنيزي را براي خانه ي خدا نذر کرده بود. او را به مکه آورد. به ملاقات حَجَبه و پرده داران رفت و آنان را نسبت به نذرش مطلع ساخت. براي هر کس از آنان، موضوع را بيان مي کرد، او مي گفت: «کنيز را براي من بياور که خدا نذرت را مي پذيرد.». هر کدام از پرده داران خانه ي خدا توقع داشت که کنيز را به او بدهند.

پس وحشت شديدي از اين موضوع بر او راه مي يابد ماجرا را به يکي از ياران اش که اهل مکه بود مي گويد. او مي گويد «آيا از من مي پذيري؟». عرض مي کند: «آري». او مي گويد: «نگاه کن! به مردي که رو به روي حجرالاسود نشسته و مردم دور او هستند. و او، ابوجعفر محمّد بن علي بن الحسين (عليهم السّلام) است. به پيش او برو و ايشان را از اين ماجرا آگاه کن و ببين به تو چه مي گويد، به همان عمل کن.».

وي مي گويد، به نزد او رفتم و عرضه داشتم: «خدا، تو را رحمت کند! از اهل جزيره هستم. همراه من، کنيزي است که او را به خانه ي خدا نذر کرده ام و موضوع را به هر کدام از پرده داران گفتم، در پاسخ گفتند؛ «کنيزت را نزد من بياور تا خدا نذرت را قبول کند.» و از اين واقعه، وحشتي شديد به من دست داده است.». حضرت فرمود: «اي بنده ي خدا! همانا، خانه، نه چيزي مي خورد و نه مي آشامد. پس کنيز خود را بفروش و در ميان همشهريان ات که به زيارت اين خانه آمده اند، جست و جو کن و بنگر هر کدام از ايشان که از خرجي خود عاجز و درمانده شده است، آن مبلغ را به او بده، تا بتواند به شهر خود برگردد.». او نيز همان کار را مي کنند. هريک از پرده داران که به او مي رسند، حضرت را مردي دروغگو و ناآگاه مي شمارند!

او، گفته ي آنان را به امام باقر (عليه السّلام) عرض مي کند. آن حضرت مي فرمايد: «تو، سخن آنان را به من گفتي، آيا از من نيز به آنان مي گويي؟». عرض مي کند: «آري». پس حضرت مي فرمايد: «به ايشان بگو، ابوجعفر به شما پيغام داد، چه گونه خواهيد بود اگر دست ها و پاهايتان بريده شود و در کعبه آويخته گردد، سپس به شما گفته شود، فرياد کنيد که ما دزدان کعبه هستيم.».

هنگامي که مي خواهد برخيزد. حضرت مي فرمايد: «البتّه، من، آن کار را انجام نمي دهم، بلکه آن را مردي که از من است، انجام خواهد داد.» [2] .


پاورقي

[1] الغيبة، نعماني، ص 307، ب 19، ح 2؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 545، ب 32، ف 27، ح 533؛ حليةالابرار، ح 2، ص 633.

[2] الغيبة نعماني، ص 236، ب 13، ح 25؛ بحارالانوار، ج 52، ص 349.