خاتمه
در خاتمه، توجه خوانندگان گرامي را به کلامي جامع از يکي از انديشمندان و علماي معاصر اهل سنّت، دربارهي حضرت بقيه الله عجل الله فرجه الشريف، جلب ميکنم.
سخن او، بسياري از نکات مهم را در اين زمينه، در بردارد و به بسياري از سؤالات، پاسخ محکم و خوبي ميدهد.
اين عالم بزرگ، اقاي دکتر مصطفي رافعي است که کتاب ارزشمندي دربارهي مسائل معاصر مسلمانان تأليف کرده است.
او، به مسئلهي مهم حضرت بقيه الله نيز اشاره کرده، و مطالب مهمي در اين باره نوشته است.
ما، متن سخنان او را ميآوريم و پس از آن، به ترجمهي آن ميپردازيم:
ولد الاًمام المهدي في سامرا عام (255 ه-) - و کان يوم الجمعه - و في ليله النصف من شعبان و ذالک اثر عهد المعتز العباسي المعروف بأنّه کان شديد القسوه علي الاًمام العسکري، و حريصاً علي القضأ عليه قبل ان ينجب آخر قاده امّه الاًسلام و خاتم اوصيأ نبي الاًسلام المهدي المنتظر. و يشأ القدر انّ يطاح بالمعتز العبّاسي و يبايع بالخلافه لمحمد المهتدي و تتم ولاده الاِمام القائد بشکل هادي.
و ليس ادل علي ابتهاج الاِمام العسکري بوليده القائم المنتظر، و لما يؤمّل فيه من خير عميم للاِسلام و المسلمين، من انّه امر ان يتصدق - شکراً للّه علي ما انعم - بعشره آلاف رطل من الخبز و مثلها من اللحم، و ان يعق عنه ثلاثمئه راس من الغنم.
و قبل ان اعرض لفکره المهدي في ضو الکتاب و السنّه و العقل و الحکمه، اودّ ان اشير اًلي انّ القائلين بظهور المهتدي - و انّه الان علي قيد الحياه - ليسوا الشيعه الاًماميه وحدهم، بل اًنّ کثيراً من علمأ السنّه وافقوهم في اعتقادهم هذا... [1] .
امام مهدي (عليهالسّلام) در سامرا، به سال 255 قمري، روز جمعه، در شب نيمه شعبان در عهد و دوران معتز عباسي که معروف به سختگيري شديد بر امام حسن عسکري بود و بسيار اصرار داشت که آن حضرت را قبل از اين که فرزند او بشود و آخرين امام و رهبر از رهبران و ائمه امّت اسلامي و خاتم اوصيأ نبيّ اسلام، يعني مهدي منتظر، به دنيا آيد، جاي او را بگيرد، متولد شد. مشيّت خدا، چنين خواست که معتز، بر اثر يک کودتا، از بين برود و با محمّد مهتدي عباسي بيعت شود و ولادت آن امام و رهبر، به طور آرام صورت گيرد.
هيچ دليلي بر خشنودي و خوشحالي امام حسن عسکري به مناسبت ولادت فرزندش، به خاطر خير و برکت فراواني که براي اسلام و مسلمانان از اين حادثه انتظار ميرود، قويتر و روشنتر از اين نيست که حضرت، دستور داد از باب سپاسگزاري و تشکر از پروردگار، ده هزار رطل نان و همان اندازه گوشت، صدقه بدهند.
قبل از اين که مسئلهي حضرت مهدي را در پرتو قرآن و سنّت و عقل و حکمت مطرح کنم، دوست دارم به اين حقيقت اشاره کنم که کساني که به ظهور حضرت مهدي و اين که در قيد حياتاست، معتقدند، تنها، شيعهي اماميّه نيستند، بلکه بسياري از علماي اهل سنّت، بر اين عقيده، با آنان همخواني دارند.
سپس آقاي دکتر رافعي، پس از اين که نام هفت نفر از علماي اهل سنّت که اقرار به ولادت حضرت مهدي، دارند، نام ميبرد، ميگويد:
«و کثيرٌ غيرُهم من علمأ السنه الاجلا الّذين ذاع صيتهم و يذکرون بکلّ اًعجاب و تقدير.
هؤلا و کثير غير هم ممّن بن الحسن العسکري و انّه حي... و لايجدون في مقولتهم هذه ما يناهض العقل، و بخاصه اًذا اعتبرت حياه المهدي من الامور الخارقه للعاده کالّتي اجراها الله معجزه لبعض انبيائه او کرامه لبعض اوليائه، و ذالک کحياه المسيح و الخضر من الاتقيأ و اًبليس و الدّجال من الاشقيأ. [2] .
... و بسياري ديگر از علماي جليل اهل سنّت که معروفند و با نيکي و عظمت، از آنان نامبرده ميشود.
اينان و بسياري ديگر از کساني که مجال محدود، اجازه نميدهد نام همهي آنان را بياوريم، همان را ميگويند که اماميّه ميگويند؛ يعني، امام مهدي، همان محمّد بن الحسن عسکري است و زنده ميباشد.
آنان، در اين سخن، هيچ گونه مخالفتي با عقل نميبينند، مخصوصاً که اگر زندگي (و طول عمر) حضرت مهدي را از امور خارق عادتي بدانيم که خداوند آن را در مورد بعضي از پيامبرانش و به پاس تکريم و نشان دادن کرامت بعضي از اوليايش مانند مسيح و خضر، از اتقيا (و حتّي) براي ابليس و دجال از اشقيا، جاري ساخت.
آن گاه آقاي دکتر رافعي، درباره غيبت صغرا و کبراي حضرت مهدي چنين مينويسد:
«هذا و للمهدي حسب اخبار ائمّه اهل البيت، غيبتان: صغري و کبري. فالصغري مدّتها اربع و سبعون سنه، تمتد من تاريخ ولادته اِلي حين انقطاع السفاره بينه و بين شيعته، و انّ هؤلا السفرا کانو يرونه و ينقلون منه و اًليه الاسئله و الاجوبه.
و عدد هؤلا السفرا في زمن الغيبه الصغري اربعه لايغير. هم: عثمان بن سعيد بن عمرو العمري، و محمّد بن عثمان بن سعيد العمري، و الحسين بن روح بن ابي بحر النوبختي، و علي بن محمّد السمري، رضوان الله عليهم.
و امّا الغيبه الکبري فهي الّتي تحصل بعد الاولي و في آخرها يقوم بالسيف؛
و اين حضرت مهدي، حسب اخبار اهل بيت(ع) دو غيبت دارد: صغرا و کبرا. غيبت صغرا، مدّتش هفتاد و چهار سال بود که از تاريخ ولادت او شروع ميشود، تا زمان انقطاع سفارت ميان او و شيعيانش. سفرا، او را ميديدند و پرسشها و پاسخها را انتقال ميدادند.
عدد سفراي ايشان، در زمان غيبت صغرا، چهار نفر بود، نه بيشتر. نام آنان چنين است: عثمان بن سعيد بن عمرو عمري و محمّد بن عثمان بن سعيد عمري و حسين بن سعيد بن روح بن ابي بحر نوبختي و علي بن محمّد السمري، رضوان الله تعالي عليهم.
امّا غيبت کبرا از انتهاي زمان غيبت صغرا واقع شد و تا به امروز و تا زماني که با شمشير قيام کند، ادامه پيدا ميکند.
البته، ايشان، در ذکر آغاز غيبت اشتباه کرده است؛ زيرا، غيبت صغرا، پنج سال بعد از ولادت آن حضرت و دقيقاً روز وفات پدر بزرگوارش، امام حسن عسکري(ع) اتفّاق افتاد.
او، سپس چنين مينويسد:
و قال: «و بهذا يکون الارجح صحّه فکره المهدي باعتبارها احد الامور الخارقه للعاده، کالنار الّتي جعلها الله برداً و سلاماً علي اِبراهيم، و العصا الّتي صيرها ثعباناً لموسي...
و من هنا يکون الاولي بکلّ مسلم و الاحوط لدينه ان يعتقد وجود المهدي حيّاً الي حين ظهوره ثانيه.
و لايصحّ الاعتراض بأنّ المهدي من المستحيل بقلؤه حيّاً ما ينيف علي الف سنه، لانّ طول العمر هذا جري لغيره من قبله، کنبي اللّه نوح (عليهالسّلام) الذي لبث في قومه الف سنه اًلاّ خمسين عاماً.
روي انس بن مالک عن النبي قوله: «اًنّ نوحاً عاش الفاً و اربعمئه و خمسين سنه، و اًنّ آدم عاش تسعمائه و ثلاثين سنه، و اًنّ نبي الله شيث عاش تسعمائه و اثنتي عشره سنه.»
و کذالک لايصحّ الاعتراض علي وجود المهدي بأنه لم يشاهده احد بعد غيبته الثانيه، اِذ ليس کلّ موجود بقدره الله يقتضي روِيته. فالملائکه و الجن من العوالم الموجوده بيننا دون ان نراها، بل اللّه سبحانه موجود و هو معنا اينما کنا و لکنه لاتدرکه الابصار. فهل عدم روِيته من جانبنا دليل علي عدم وجوده؟.
«نعم، ليس هناک ايّه غرابه في وجود المهدي. و مَن ينکر بقأه حيّاً يلزمه اًنکار حياه عيسي و الخضر، و هما قبل المهدي بالاف السنين.
فغيبه الاًمام ليست دليلاً؛ علي عدم وجوده، کما ان غياب الخضر و عيسي ليس دليلاً علي عدم وجودهم.
امّا لماذا غاب الاًمام؟ فهذا امره اِلي الله و لاتظهر الحکمه من ذالک اًلاّ بعد ظهوره، کما انّ الحکمه لم تظهر لموسي (عليهالسّلام) من قتل الخضر للصبي و خرقه للسفينه... و هدمه الجدار اًلاّ فيما بعد، ولکن ينبغي الالتفات اًلي حقيقه مهمه و هي انّ غيبه الاًمام ليست من الله و لامن الاًمام نفسه، بل غيبته منّا.
هذا رسول الله (صلّي اللّهُ عليه و آله و سلّم) اختفي في الغار - و اًن کان لفتره قصيره - فهل کان غيابه عن الناس من نفسه او انّ الله حرم الناس من روِيته المبارکه؟ او انّ الناس هم السبب في غيابه اًذ لاحقوه و رفضوا دعوته؟!
و هؤلا اصحاب الکهف تواروا عن اعين الخلق و ذلک بسبب الناس. و کذا الحال مع المهدي الّذي کان محيط انظار الحکم العباسي.
و قد ضرب احد العلمأ مثلاً لتقريب الصوره فقال، لو اعطاک الطبيب و صفه و قال لک: «اصرفها» فرميتها في البحر، فليس علي الطبيب ذنب اًذا تضاعف مرضک و اًنّما الذنب ذنبک. و هکذا الحال مع الاُمّه فالذنب ذنبها اًذا رفضت الوصفه الاًلهيه في اتباع آل البيت.
و خلاصه القول اًنّه لايسوغ المسلم ان يعتقد بأنّ فکره المهدي المنتظر خرافه من نسج الخيال، بل الاولي به والاجدر و الاحوط لدينه اعتقادها حقيقه ما دامت قد اعترفت بها جميع الکتب السماويه. [3] .
ترجمه اين سخن مهم از اين قرار است:
و به اين دليل، ارجح اين است که عقيدهي مهدويّت را صحيح بدانيم و آن را، از باب يک امر خارق العاده، مانند آتش که خدا آن را براي ابراهيم سرد و امن قرار داد و عصا که خدا آن را براي موسي به اژدهاي بزرگي تبديل کرد، بشماريم.
از اينجا، سزاوار بلکه اَولي براي هر مسلماني براي حفظ دينش، اين است که به زنده بودن حضرت مهدي تا زمان ظهور دوبارهاش، معتقد شود.
اين اشکال که «محال است آن حضرت بيش از هزار سال زنده باشد.» صحيح نيست؛ زيرا، طول عمر، چيزي است که براي پيامبران نيز واقع شد. نوح (عليهالسّلام)، ميان قوم خود، به تصريح قرآن، نهصد و پنجاه سال زندگي کرد.
انس بن مالک از پيامبر اکرم، روايت کرده است که «نوح، هزار و چهار صد و پنجاه سال، و آدم، نهصد و سي سال و شست، نهصد و دوازده سال زندگي کرد.»
و نيز اين اشکال صحيح نيست که بگوييم: «چون حضرت مهدي را نميبينيم، پس آن حضرت وجود ندارد.»؛ زيرا، اين طور نيست که هر چه موجود باشد، حتماً بايد ديده شود. مگر نه فرشتگان و جن، موجودند، امّا آن را نميبينيم. خود پروردگار، سبحانه و تعالي، موجود است و او با ما در همه جا هست، ولي چشمها او را نميبيند. آيا نديدن ما، دليل بر نبودن او است؟
هيچ جايي براي تعجّب و شک در مسئلهي وجود مهدي نيست و هر کس زنده بودن او را تا به امروز انکار کند، زنده ماندن حضرت عيسي و خضر که هزاران سال قبل از حضرت مهدي بودند، انکار کرده است.
هر کس وجود و بقاي حضرت مهدي(عج) را باين دليل که از نظرها غايب است، انکار کند، پس وجود ابليس جن و فرشته را به دليل اين که او از ديدگان ما غايب اند، انکار کند.
غيبت حضرت مهدي، دليل بر عدم وجود آن حضرت نيست، همان طور که غياب حضرت خضر و حضرت عيسي و ابليس و دجال، دليل بر نبودن آنان نيست.
اين که چرا حضرت مهدي غايب است، دليل واقعياش را خدا ميداند و حکمت غيبت، معلوم نميشود مگر پس از ظهور، به همان طور که حکمت که قتل نوجوان به دست خضر و سوراخ کردن کشتي و منهدم ساختن ديوار، بر حضرت موسي معلوم نگشت، مگر بعدها.
در اين جا بايد به يک حقيقت مهم، توجّه داشت. غيبت حضرت مهدي، نه از ناحيهي خدا است و نه از ناحيهي خود آن حضرت است، بلکه از ناحيه ما است.
اين که پيامبر گرامي، مدّتي کوتاه در غار پنهان شد، آيا سببش خود آن حضرت بود يا خداي متعال، مردم را از ديدنش محروم ساخت؟
يقيناً، اين مردم بودند که دعوت او را رد کردند و سبب شدند حضرت، تحت تعقيب قرار گيرد و پنهان شود.
اصحاب کهف که سالها از چشم مردم مخفي شدند، سببش، خود مردم بودند. سبب غيبت حضرت مهدي (عج) سببش اين بود که حضرت، تحت تعقيب عباسيان بود.
يکي از علما، براي نزديک شدن اين مطلب به عقل، مثالي زده است.
او ميگويد، اگر طبيب، نسخهاي به تو بدهد و به تو بگويد: «طبق آن عمل کن»، ولي تو، آن را به دريا بيندازي، در صورت شدّت يافتن بيماري، طبيب هيچ گناهي ندارد، بلکه گناه، گناه خود تو است.
در زمينهي غيبت حضرت مهدي، گناه، گناه امّت است که اين نسخه الهي، يعني پيروي از اهل بيت را رد کردند و به آن پشت نمودند.
خلاصه اين که جايز نيست مسلمانان، اعتقاد به حضرت مهدي منتظر را عقيدهاي خرافي و تخيلي بداند، بلکه اولي و سزاوار و نزديکتر به احتياط، اين است که به اين حقيقت، اعتقاد داشته باشد؛ زيرا، اين حقيقتي است که تمام کتب آسماني، به آن اقرار کرده است.
از آن چه گذشت، معلوم گرديد موارد زير مورد تاييد بسياري از اهل سنّت ميباشد:
1. حضرت مهدي(ع)، فرزند امام حسن عسکري است.
2. نام و کنيهي او، مانند نام وکنيه پيامبر است.
3. او، به دنيا آمده و اينک غايب است.
4. سبب غيبت او، مردم ميباشند که پيروي از اهل بيت(ع) را رها کردهاند.
5. او، روزي قيام خواهد کرد و عدل و داد را بر جهان حاکم خواهد کرد.
6. طول عمر او، امري بعيد نيست. طول عمر، در مورد انبياي گذشته هم بوده است.
7. واژه انتظار در بسياري از کلمات اهل سنّت نيز ديده ميشود.
پاورقي
[1] اًسلامنا، ص 187 - 188.
[2] اًسلامنا، ص 189 - 190.
[3] اًسلامنا، ص 192 - 201 (به نقل از دانشمند محترم حضرت حجه الاسلام و المسلمين شيخ علي اسلامي در کتاب مع الدکتور القفاري).