بازگشت

نخستين نمود اسطوره مهدي


گرايش مسيحايي آشکار در اسلام نو ظهور را مي توان با روحيه پرشور اميد به معاد دريافت، روحيه اي که طي قرون پنجم و ششم ميلادي بر خاور نزديک سايه افکنده، تحت هيجان معاد شناختي مذکور در قرآن، به سوي آخرتي آرماني گرا تقويت شده بود. تأکيد فراوان قرآن بر موضوع روز قيامت، علائم زمان (اشارات الساعة [1] و پاداش صالحان و عذاب بدکاران، باعث برانگيختن وجه ادبي و رواني مکاشفه گرايي مي گردد. در دوره اي که بلافاصله به روز قيامت منتهي مي شود، نشانه هاي تهديدآميزي از بي نظمي در عالم رخ مي دهد که عبارت است از: دود در هم يا تاريک بي شکل، بيرون آمدن چهارپايان (الدابة) از زمين، طلوع آفتاب از غرب و اختلالات مختلف مربوط به ستارگان. تمام اينها باعث مي شود که انسانها در نقطه ي نهايي گرد هم آيند، الدجّال (مسيح دروغين) و اقوام يأجوج و مأجوج نيز در آنجا جمع مي شوند که بيانگر دوره اي استثنايي خاصي از وحشت و ترس است. واژه ي مهدي در هيچ کجاي قرآن به کار نرفته است، اگر چه مفهوم هدايت الهي يکي از بنيادي ترين اصول بديهي اين کتاب را تشکيل مي دهد و به اين تعليم قرآن مربوط مي شود که هدايت الهي براي مؤمنين با رهنمون شدن غيرمؤمنان به سوي گمراهي توسط خداوند مساوي است. از اين رو در سوره ي 18 آيه ي 17 آمده است: کسي که خداوند او را هدايت کند، تنها هدايت شده ي واقعي است [المهتدي، وجه وصفي صيغه ي هشتم هدي است ]، اما کسي که [خداوند] او را به گمراهي رهنمون کند، هيچ پشتيباني براي هدايت به راه راست نخواهد داشت. هر چند قرآن با بياني قوي به مسأله نجات بشر اشاره نمي کند، اما توجه عميقي به گرفتاري انسان و اينکه چگونه مي توانيم از آن رهايي يابيم، يا در اصطلاح خاص اسلامي، چگونه مي توانيم بر آن فائق شويم، در رديف افراد موفق قرار گيريم و مشمول هدايت نجات بخش (هُديً، هدايه) واقع شده، در نتيجه دچار خسران نگرديم، دارد.

از جمله تصوراتي، که با اين مفاهيم در ارتباط است، آن است که جامعه ي مقدس ذاتاً با خدا و پيامبر او ارتباط دارد. با توجه به اينکه برخي مسيحيان و يهوديان در عربستان پيش بيني کرده بودند که به زودي پيامبري ظهور خواهد کرد که خبر از معاد و آخرت خواهد داد (سوره ي 2 آيه 89) و جامعه ي خاص آنها را تأييد خواهد نمود و با توجه به اينکه گونه شناسي مسيحاباوري در خاور نزديک به عنوان پشتيباني براي مشروعيت امپراطوري يا پادشاهي (به ويژه امپراطور بيزانس، نجاشي حبشه، و پادشاه يهودي ذو نُواس در يمن) به کار رفته بود، اين ادعاي مسلمانان که محمد آخرين حلقه در زنجيره ي نبوت و خاتم پيامبران است، ممکن است در اصل به معناي مسيحايي درک شده باشد. افزون بر اين نکته، موضع و نقشي است که محمد به عنوان راهنماي الهي جامعه ي تازه تشکيل يافته ي خود به عهده گرفته، آن را با نوعي رسالت تاريخي جهان شمول و با اصرار پرتکاپو بر اهميت جهاني آن القا نموده است. پس از رحلت او، مملکت در حال گسترش اسلامي بايد معضل ماهيت هدايت آمرانه را تحت تأثير وقايع تعيين کننده متوالي حل مي کرد. طي دو قرن نخست (قرن هفتم و هشتم ميلادي) دو گرايش بنيادي به وجود آمد: شيعه که معتقد به ضرورت ادامه ي جاذبه ي رهبري نبوي در مسير سلاله ي محمد از طريق منصب امامت بود و اکثريت سني که طرفدار منصب خلافت به عنوان جانشين مشروع رهبري پيامبر بودند و در عين حال عموماً جاذبه ي رهبري معنوي و ديني را از خليفه سلب کردند وترجيح دادند که خود قرآن را مرجع و راهنماي خود به عنوان مبناي احکام قضايي و ديني قرار دهند.

شخصيت مهدي در پي تحولات ديني - سياسي ظهور کرد، تحولاتي که در فاصله ي بين قتل عثمان، خليفه ي سوم، در سال 35 پس از هجرت؛ 655 ميلادي، و شهادت حسين (عليه السّلام)، نوه ي محمد (صلّي اللّهُ عليه وآله وسلّم) و پسر علي بن ابيطالب، پسرعمو و داماد محمد، پس از يک ربع قرن اتفاق افتاد. اعتقاد به مهدي به عنوان منجي منتظَر بايد از ميان گروههاي جاه طلب و ناآرام عرب که حامي ادعاهاي علويان در خصوص رهبري مشروع جامعه بودند برخاسته باشد، همچنين از مجموعه ي خاصي از شرايط اجتماعي - سياسي همراه با تفسيري متفاوت از وحي اسلامي ناشي شده باشد. اين نوع معنويت فوق العاده که با قديمي ترين اعتقادات در باره ي ظهور مهدي مربوط است، نمي تواند به طور ناگهاني وارد تفکر اسلامي شده باشد، بلکه خود اين واژه، در مفهوم هدايت شده از سوي خداوند، نخستين بار در 686 ميلادي با شورش شيعي مختار در کوفه ظاهر شد، او تبليغاتي را براي محمد بن حنفيه، سومين پسر باز مانده از علي به راه انداخت. جنبشي که مختار پايه گذار آن بود و کيسانيه نام داشت، باعث رواج تعدادي از ابعاد ديني نظريه ي شيعه در باره ي امام از قبيل تعيين صريح امام (نصّ) و غيبت و بازگشت امام منتظَر يا مهدي (اصول غيبت و رجعت) بود. [به مدخل امامت و غيبت مراجعه کنيد.]

ظهور اسطوره مهدي در ميان شيعه. ويژگي تفکر خاص مکاشفه اي کيسانيه و گروه بنديهاي مرتبط با آن، گرايش انقلابي و تمايل آن به سوي نوعي آرمان گرايي افراطي بود که در اصل مهدي پنهان شده و متضمن انتقام جويي و خواسته هاي مشخص سياسي بود. مهدي، شخصيتي معاد شناختي و پيشگويانه تلقي مي شد که از معرض ديد بشري ناپديد شده و تا زمان ظهور مجدد و مورد انتظار خود به گونه اي معجزه آسا در وضعيتي شبيه به بهشت زندگي مي کند؛ طبق روايتي پيشگويانه، در آن زمان او ارتش صالحان را رهبري خواهد کرد و ماجراي مخوف آخرالزمان را به راه خواهد انداخت، زمين پر از عدل و برابري مي شود همان گونه که در حال حاضر پر از بي عدالتي و ظلم است. او، هم به عنوان منتقم ظلمهاي وارده بر شيعه عمل مي کند و هم پيام آور حکومت ديني نهايي بر روي زمين خواهد بود. در آن زمان افراد شرور و ظالم به مجازات خواهند رسيد و به دنبال آن دوران حکومت سعادتمند توأم با تکامل اجتماعي و ديني قبل از روز قيامت آغاز مي شود. مهدي را با حوادثي مرتبط مي دانستند که به اعتقاد آنها خداوند قبل از روز قيامت مقرر و پيشگوئي کرده بود و در قرآن از آنها به عنوان نشانه هاي آخرالزمان تعبير شده بود.

جالب است که کيسانيه قائل به شباهت آشکاري بين شخص امام خود يا مهدي و نقش عيسي به گونه اي که در قرآن ترسيم شده، بودند. عليرغم اين واقعيت که نمي توان گفت قرآن عيسي را مسيح موعود مي داند، در سنت اسلامي بازگشت مجدد او به عنوان يکي از نشانه هاي زمان قيامت پذيرفته شده است (به سوره 4 آيه 159 و سوره 43 آيه 61 مراجعه کنيد) و در تفاسير اوليه ي اسلامي صعود روحاني [2] جسم او به آسمانها و نهايتاً رحلت او پس از بازگشت کاملاً پذيرفته شده است. بين شخصيت مهدي و ماجراي مربوط به آخرالزمان که او به راه مي اندازد و ماجراي احيا که از قبل در ارتباط با بازگشت مجدد عيسي مطرح شده بود، نوعي ادغام يا تلفيق آشکار وجود دارد. سوابق مختلف در يهود يا مسيحيت در باره ي شخصيت مهدي که برخي علما مطرح کرده اند همگي فاقد قطعيت هستند (مانند بازگشت الياس نبي، افرايم مسيح، اصطلاح مسيح شناسي نسطوري تحت عنوان مَهدُيا که شايد به محمد اطلاق شده باشد)، با وجود اين تأثير غيرقابل انکار ايده هاي ديني در رابطه با شخصيتهاي معاد شناختي و پيشگويانه اوليه بر جاي مانده است. اين ميراث با حوادث واقعي تلفيق گرديد و باعث شکل گيري خودآگاهي شيعه ي اوليه و ايجاد اين مفاهيم توسط آنها گرديد.

در جنبشهاي گسترده تر شيعي طي سه قرن اول اسلام، عنوان مهدي مکرراً به وسيله ي مدعيان مختلف از علويان به کار مي رفت از قبيل محمد نفس زکيه از خاندان حسن که رهبري شورشي ناکام عليه منصور، خليفه ي عباسي، در سال 758 را بر عهده داشت، يا مانند عبيداللَّه بنيانگذار سلسله ي اسماعيليه فاطمي در افريقاي شمالي در سال 909؛ اين عنوان به وسيله خليفه عباسي المهدي (دوران حکومت 775 - 785) عنواني حکومتي پذيرفته شد.

اگر چه نخست گروههاي انقلابي که مثل قارچ از کيسانيه بيرون مي آمدند اين اصطلاح را به کار مي بردند، جناح ديگري از شيعه که کمتر از آن گروهها رسميت نداشتند و علويان حسيني (خاندان دوازده امام) مظهر آنها بودند، انتظار منجي آينده را محور تعاليم خود قراردادند. اما خاندان امامان حسيني در هيچ جنبش سياسي علناً طرفدار عصر طلايي يا معتقد به ظهور مسيحا شرکت نداشتند و به نظر مي رسد از کاربرد واژه ي مهدي به عنوان لقبي براي خود، خودداري مي نمودند و در عوض به واژه ي امام يا قائم (ايستاده، کسي که قيام خواهد کرد)، يا هادي المهتدين (راهنماي کساني که به درستي هدايت شده اند) اشاره مي کردند. با توجه به اين واقعيت که هر مدعي امامت که پيروان او اعتقاد به غيبت و بازگشت او داشتند، مي توانست مهدي بالقوه يا بالفعل تلقي گردد. احتمالاً در اين دوره ي اوليه، مفهوم امام و مهدي تا حدودي با هم، هم پوشي داشتند، گروههاي افراطي شيعه در عراق تا اوايل قرن هشتم ميلادي شاهد موجي از فعاليت ديني نظري بودند؛ ارتباط آنها با سنتهاي قديمي تر عرفاني، رهباني، و تصوف، مبهم است اما پيامدهاي مهمي براي شناخت آنها از امام و در نتيجه براي شخصيت مهدي در پي داشت. عقايدي در رابطه با معصوم بودن امام مهدي، دانش فوق طبيعي او، نحوه ي وجود معراجي او، قدرت شفاعت. بخشش گناه او، و عظمت و حقانيت آينده ي او به وجود آمد و سرانجام در بين بزرگترين جمعيت شيعه يعني شيعه دوازده امامي، به عنوان جزء لازم شخصيت مهدي پذيرفته شد. اين سلسله ي متوالي امامان در برابر تمايل گروههاي رقيب براي توقف بر سر امامي خاص و انتظار ظهور مجدد او به عنوان مهدي و در برابر شاخه هاي فرعي شيعه که شماري از مدعيان مسيحايي را در بر مي گرفت که ويژگي پيش گويي گرايي شيعه افراطي بود تا زمان رحلت امام يازدهم، حسن عسکري، در سال 874، مقاومت نمودند. سپس اعلام کردند که پسر اين امام، زنده اما غايب است و تا زمان بازگشت قريب الوقوع او، ارتباط با او از طريق مجموعه اي از نمايندگان (چهار نائب در زمان غيبت صغري) امکان پذير بود. پس از سال 941، فقهاي دانشمند و برجسته ي شيعه ي دوازده امامي غيبت کامل امام دوازدهم يا امام غايب تحت عنوان مهدي را تا زمان بازگشت او در آخرالزمان پذيرفتند، به اين ترتيب دوره ي غيبت کبري آغاز شد که هنوز هم ادامه دارد. اين تصميم بيانگر انتخاب موضع شيعه افراطي در باره ي مهدي بود که خاندان حسين قبلاً آن را رد کرده بودند، اما هم اکنون بر بسط تصويري معنوي تر از مهدي بر اساس اعتقاد به يک شخص رهايي بخش تأکيد داشتند. اين اعتقاد با آداب خاص عبادي و ديني که خاص شيعه ي دوازده امامي بود تقويت شد و با الهيات خاص آنها در مورد عدم توارث، شهادت و رنج صالحين رواج يافت. [به مدخل آيين شيعه مراجعه کنيد.]


پاورقي

[1] در متن انگليسي اَشرات الساعة (ashrat alsaah) آمده است. [مترجم ].

[2] Docetic.