بازگشت

ماهيت و مباني جهاني شدن


براي تبيين مفهوم و ماهيّت جهاني شدن، ناچاريم به طور دقيق آن را بررسي کنيم و تقسيم بندي نويني از آن ارائه دهيم. به نظر مي رسد در اين رابطه با سه وجه مهم، اساسي و گاهي متمايز از هم، روبه رو هستيم که به اشتباه يا تسامح، به هر سه عنوان «جهاني شدن» اطلاق مي گردد:

1. روند و پروسه جهاني شدن (فرايندي طبيعي و تدريجي)؛ (Globalization)

2. پروژه و برنامه جهاني کردن (غربي سازي)؛ (Westernization)

3. پروژه جهاني سازي (آمريکايي سازي)؛ (Americanization=globalism)

«جهاني شدن»، يک روند و حرکت تدريجي، طبيعي و تکاملي را طي کرده و در عصر جديد، به مراحل بالايي از بالندگي و شکوفايي علمي، اقتصادي و تکنولوژيکي دست يافته است. به عبارت ديگر روند «جهاني شدن»، دستاورد مهم تمدّن، علم و فنّ آوري بشر است و تا حدودي ذاتي و لازمه زندگي بشر و امري فطري است که باعث نزديکي انسان ها به يکديگر و استفاده بيشتر از مواهب جهان است (هر چند ممکن است کارگزاران و عوامل مختلفي داشته باشد). جهاني شدن به معناي «عالمي شدن» است؛ يعني، کساني که در کره زمين زندگي مي کنند، به همه ابزار و وسايل رفاه، پيشرفت، آسايش، امنيت و... دسترسي داشته باشند. اما همين روند طبيعي، در حرکت رو به رشد و تکاملي خود، شاهد دست اندازي و دخل و تصرّف قدرت هاي اقتصادي و سياسي بزرگ، بوده و در بعضي موارد، در خدمت منافع و آمال آنها قرار گرفته است (جهاني کردن). به عبارت روشن تر، قدرت هاي پيشرفته غربي و صاحبان شرکت هاي بزرگ اقتصادي و تجاري و... اين روند را در خدمت منافع خود گرفته اند و به نوعي خود را بر اين فرايند طبيعي، تحميل کرده و حتّي در مسير حرکت آن، انحراف ايجاد کرده اند.

جهاني کردن (غربي سازي)

روند جهاني شدن

جهاني سازي (آمريکايي سازي)

پروژه «جهاني سازي» نيز دقيقاً همان آمريکايي سازي و تحت سلطه قرار دادن کلّ جهان، از سوي ايالات متحده امريکا است و امري کاملاً متمايز با روند «جهاني شدن» است. البته به علّت در هم تنيدگي اين سه چشم انداز، مجبوريم در اين نوشتار، هر سه را در کنار هم مورد توجّه قرار دهيم.

«جهاني شدن» بر ايجاد جهاني با ارزش هاي مشترک و احترام به مباني فرهنگي ديگران و «جهاني سازي» و «جهاني کردن» بر ساخت جهاني با ارزش ها و هنجارهاي مشترک و خالي از هر گونه تفاوت و تمايز در همه عرصه ها تأکيد مي کنند. «جهاني کردن» در صدد تسلّط اقتصادي و فرهنگي بر کل جهان و بهره برداري از آن به نفع نظام سرمايه داري غربي است. «جهاني شدن»، فرايندي است گريزناپذير که شکل تکامل يافته پيشرفت هاي بشري در حوزه هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي است. اما «جهاني سازي»، فرايندي است که مشخّصاً در راستاي تأمين منافع و نيز مسلّط کردن ارزش هاي مورد نظر قدرت برتر در عرصه جهاني، بر ساير دولت ها و ملّت ها است. گروهي از انديشمندان بر اين مسأله تأکيد دارند که فرايند «جهاني شدن» يک واقعيت است و پروژه «جهاني کردن» و «جهاني سازي»، حاکي از ايدئولوژي و راهبرد برخورد با فرايند «جهاني شدن» است. [1] .

بر اين اساس ماهيت و مباني سه منظر و چشم انداز ياد شده، عبارت است از:

1. فرايند «جهاني شدن»؛ درباره چيستي و ماهيّت جهاني شدن توضيحاتي چند داده شد؛ اما درباره مباني آن گفتني است که همواره و در طول تاريخ، ايده ها و آرمان هاي بشري، در صدد رسيدن به «جامعه جهاني» و اتحاد - نه يکپارچگي - بوده و بيشتر ناشي از احتياجات و نيازهاي فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي بشر بوده است؛ يعني، احساس مي کرده که با نزديکي و ارتباط جوامع جهاني با يکديگر، بهتر مي تواند خواسته ها و نيازهاي معنوي و مادي خود را تأمين کند. مبناي ديگر آن را نيز مي توان در «فطرت» و «گوهر» انسان ها دانست. آنان فطرتاً تمايل به نزديکي، اتحاد، شناخت يکديگر، بر قراري ارتباطات فکري و فرهنگي و دوستي با هم دارند. قرآن مي فرمايد: «يا ايّها النّاس اِنّا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا». [2] اما متأسفانه اين تمام قضاياي جهاني شدن نيست؛ زيرا اين روند، پيوندهايي با سرمايه داري جهاني برقرار کرده و از اين جنبه دچار کاستي ها و کژ تابي هايي شده است.

2. پروژه «جهاني کردن»؛ گفتني است که اين پروژه عمدتاً اقتصادي و فرهنگي است؛ هر چند در گذشته بيشتر جنبه اقتصادي و نظامي داشت و مبناي اصلي آن در سرمايه داري؛ يعني، سود و منفعت بيشتر نهفته است. در مقدّمه کتاب «دام جهاني شدن» آمده است: «جهاني شدن، بدون ترديد بارزترين وجه تمايز اقتصاد ديروز و امروز است. گسترش روز افزون سازمان هاي اقتصاديِ بين المللي و اتحاديه هاي اقتصادي منطقه اي (نظير آسه آن، نفتا و اکو)، ادغام بازارهاي مالي، اتحاد پولي کشورهاي اروپايي، ادغام بانک هاي بزرگ جهان و تأسيس سازمان تجارت جهاني و در پي آن آزاد سازي تبادل کالا و نقل و انتقال سرمايه بين کشورها و ادغام شرکت هاي توليدي بزرگ، همه از مظاهر «جهاني کردن» اقتصاد است.

البته جهاني شدن، پديده اي صرفاً اقتصادي نيست؛ اما اقتصاد با اهميّت ترين بعد آن است؛ زيرا در نظام سرمايه داري - که سوداي رهبري جهان کنوني را در سر دارد - سياست و فرهنگ، تا حد بسياري، تحت تأثير سياست گذاري هاي اقتصادي قرار دارد. [3] پس جهاني کردن اقتصاد، به دنبال تحوّل عميق سرمايه داري و حاکميت نظام سلطه و مبادله نامتوازن صورت مي پذيرد. اين پروژه، اوج پيروزي سرمايه داري جهاني و حاکم شدن رقابت بي قيد و شرط در سراسر گيتي است.

3. جهاني سازي؛ جهاني سازي، جنبه نظامي، سياسي و حتّي اقتصادي پروژه اي است که ناشي از سياست ها و استراتژي هاي کلان ايالات متحده امريکا است. به عبارت ديگر «جهاني سازي» همان «امريکايي سازي» است و در واقع تحميل الگوهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي امريکا، بر ساير کشورها است؛ همان چيزي که از آن به «نظم نوين جهاني»، «نظام تک قطبي» و «امپراتوري جهاني امريکا» تعبير مي شود و عمدتاً بعد از فروپاشي شوروي، مطرح شده است.

ژانگ مين گيان مي گويد: «دولت آمريکا به مثابه تنها ابرقدرت و کشوري که تأثيري چشمگير در تحوّلات بين المللي دارد، به جاي تلاش براي «جهاني شدن» متّکي بر برابري و احترام متقابل؛ بر آن است که «جهاني شدن» را به «امريکايي شدن» تبديل کند. هدف امريکا از اين تلاش، مشابه هدف سنتي آمريکا در ليبراليزه کردن اقتصاد و دموکراتيزه کردن سياست جهاني است که همان تعميم دادن نظام سياسي و ارزش هاي امريکايي، در سراسر جهان است. در پديده «جهاني شدن» هيچ نکته تازه اي جز تأکيد آمريکا بر تحقّق اهداف خود، در شرايط بسيار مساعدي که جهاني شدن پديد آورده است، چشم نمي خورد». [4] .

با توجّه به دو منظر ياد شده و ارتباط مستقيم آنها با «سرمايه داري»، اساس پروژه هاي «جهاني کردن» و «جهاني سازي» را بايد در سود بيشتر، رفاه، مادي گرايي، خروج از بحران و... جست و جو کرد. به عبارت ديگر مبناي اصلي اين دو برنامه، «سرمايه داري» است که اساس آن هم در «سود بيشتر و منفعت فزون تر» نهفته است. به نظر دنيس رانگ: «سرمايه داري مجموعه اي است پيچيده از ويژگي هايي که به يکديگر وابسته اند. مهم ترين اين ويژگي ها، تعيين قيمت از سوي بازارهاي آزاد و توليد کالا با هدف «کسب سود» است و ابزار حفظ آن نيز در روابط ميان سرمايه خصوصي و طبقه اي از کارگران مزد بگير است که آزاد اما فاقد مالکيت هستند». [5] .

مبناي ديگر اين دو پروژه، ريشه در افکار و آراي سياسي غرب در رابطه با انسان و جهان دارد. بر اين اساس، ليبراليسم، اومانيسم، سکولاريسم، ماترياليسم و... مي توانند مباني سياسي و فرهنگي اين دو را تشکيل دهند. از آنجا که غربي ها نسبت به انسان، ديدي مادي، دنيوي و خود محورانه دارند؛ سعي مي کنند که برنامه ها و راهبردهاي خود را نيز به اين سمت بکشانند و همه چيز را در اختيار و خدمت خود در آورند؛ هر چند در اتخاذ خط و مشي ها، راهبردها و تاکتيک ها، مواضع و رفتارهاي جداگانه و متفاوتي دارند.


پاورقي

[1] ر.ک: فصلنامه پژوهش و سنجش، شماره 25، ص 219 و 220.

[2] حجرات(49)، آيه 13.

[3] ر.ک: دام جهاني شدن (تهاجم به دموکراسي و رفاه)، نشر انديشه معاصر، ص 15 (مقدمه مترجم با کمي تغيير و خلاصه).

[4] فصلنامه پژوهش و سنجش، شماره 25، ص 211.

[5] باري اکسفورد، نظام جهاني: اقتصاد، سياست و فرهنگ، ترجمه مشير زاده، ص 151.