بازگشت

پيدايش جهاني شدن


اصطلاح «جهاني شدن» در گذشته به عنوان يک اصطلاح جدّي و جا افتاده علمي، کمتر مورد توجّه و کاربرد بود و به طور عمده از اواسط دهه 1980 به عنوان يک اصطلاح علمي، مورد استفاده قرار گرفت. به نظر رابرتسون مفاهيم جهاني شدن، بيشتر پس از انتشار کتاب مارشال مک لوهان تحت عنوان «اکتشافاتي در ارتباطات» در سال 1960 مورد توجّه واقع شد (نظريه دهکده جهاني). جهاني شدن در حقيقت يکي از مراحل پيدايش و گسترش تجدّد و سرمايه داري جهاني است که سابقه آن، به قرن پانزدهم باز مي گردد.

«پل سوئيزي» درباره جهاني شدن و روند تدريجي آن مي نويسد: «جهاني شدن، يک وضعيت يا يک پديده (نو ظهور) نيست؛ بلکه يک روند است که براي مدتي بسيار طولاني، جريان داشته است. در واقع از زماني که سرمايه داري، به عنوان يک شکل قابل دوام جامعه انساني، پا به جهان گذاشت؛ يعني، از چهار يا پنج سده پيش تا کنون، جهاني شدن هم جريان داشته است...». [1] .

«جهان گستري» قدمت طولاني در تاريخ دارد و اشخاص، دولت ها و مکاتب بسياري (چون کورش، اسکندر، روميان، مارکسيسم، سرمايه داري و...) در صدد جهاني کردن حکومت يا انديشه خود بودند. اديان الهي نيز همواره ادعاي جهان شمولي داشتند و خود را محدود به يک زمان و مکان خاصّي نمي کردند. اين پديده به طور نامنظم از طريق توسعه امپراتوري هاي مختلف قديمي، غارت و تاراج، تجارت دريايي و نيز گسترش آرمان هاي مذهبي، تحوّل يافته است. توسعه خطّي «جهاني شدن» - که ما امروز شاهد آن هستيم - در قرون پانزده و شانزده؛ يعني، آغاز «عصر جديد» شروع شد.

«جهاني شدن» - يا يک مفهوم بسيار شبيه به آن - ابتدا در توسعه «علوم اجتماعي» نمايان شد. سن سيمون دريافت که: «صنعتي شدن»، عامل پيشبرد «رفتارهاي مشابه» در درون فرهنگ هاي متنوع اروپايي بوده است. استدلال وي اين است که تسريع چنين فرآيندي، مستلزم نوعي انترناسيوناليسم جهاني، مبتني بر «انسانيت» است. دورکيم و وبر نيز اين مباحث را از زمينه هاي اجتماعي آن پي گرفتند. مارکس، به صورتي بسيار صريح و روشن، به تئوري جهاني کننده «نوگرايي» معتقد بود (بازار جهاني و...). اما به نظر مالکوم واترز ريشه هاي اصلي نظريه جهاني شدن نه از آثار جامعه شناسان؛ بلکه از نظريات عده اي از نظريه پردازان بازار نيروي کار درکاليفرنيا سرچشمه گرفته است؛ دانشمنداني نظير کِر، دانلوپ، هاربي سان و مي يرز، نظريه «ادغام بين جوامع» را مطرح مي کنند که داراي دو جنبه است: 1. جوامع صنعتي در مقايسه با جوامع غير صنعتي، به يک ديگر شبيه تراند؛ 2. فرايند صنعتي شدن، گرچه در جوامع مختلف، متفاوت است؛ اما اين جوامع در گذر زمان، به طور فزاينده اي، به هم شبيه خواهند شد. نيروي محرّکه اين جوامع، همان «منطق نظام صنعتي» است. آنان به اين نتيجه رسيدند که: «جامعه صنعتي، يک جامعه جهاني است»؛ زيرا علم و تکنولوژي - که بنيان اصلي اين جوامع را تشکيل مي دهند - خود يک زبان مشترک جهاني دارند. [2] بر اين اساس تکنولوژي هاي توليد کالا، شباهت هايي ميان جوامع ايجاد مي کنند و لذا خصلت «اقتصادي» به «جهاني شدن» مي دهند؛ چنان که برخي از نويسندگان به اين نتيجه رسيدند که: «دنيا به دوره تمدن جهاني وارد مي شود».

اين تغيير و تحوّلات تا کنون ادامه دارد و جهان را در سيطره خود گرفته است. «جهاني شدن» با اين که در ابتدا از اقتصاد شروع شد و مهم ترين مشخّصه آن نيز اقتصادي بود و باراکلو استدلال مي کند که اين تحوّل را بايد اقتصادي دانست؛ نه سياسي و يا فرهنگي؛ اما بعدها به سمت فرهنگ و سياست نيز کشيده شد و منظر و چشم اندازهاي مختلفي را در اين زمينه ايجاد کرد. از نظر رابرتسون - پرنفوذترين نظريه پرداز در زمينه جهاني شدن فرهنگي - در روند تحوّل و تکامل پيدايش نظام جهانگير، چند مرحله (جنيني، آغاز، خيز، تعارض و عدم قطعيت) وجود دارد. وي درباره مرحله «خيز» مي نويسد: «در اين مرحله (از 1870 تا 1925) مفهوم جامعه ملّي، به درستي جا مي افتد و مفاهيم جهاني و جهانگير، مطرح مي شود... تحوّلات اين دوره عبارت است از: پذيرش جوامع غير اروپايي در جامعه بين الملل؛ پردازش و تنظيم انديشه هاي بشريت (رسميت يافتن مفهوم بشريت)؛ افزايش شکل هاي جهاني ارتباطات، ظهور جنبش هاي ديني گسترده؛ رقابت هاي جهاني (نوبل، المپيک و...)؛ پذيرش جهاني تقويم واحد؛ ازدياد شکل هاي ارتباطات جهاني؛ پيدايش نخستين رمان هاي جهاني، ايجاد جامعه ملل؛ جهاني شدن محدوديت هاي مهاجرت و...». [3] .


پاورقي

[1] پل سوئزي و...، جهاني شدن با کدام هدف، نشرآگه، ص 7.

[2] ماکلوم واترز، جهاني شدن، ترجمه مرداني و مريدي، نشر سازمان مديريت صنعتي، ص 31.

[3] رونالد رابرتسون، جهاني شدن (تئوري هاي اجتماعي و فرهنگ جهاني)، ترجمه کمال پولادي، نشر ثالث، ص 131 و 132.