ديد گزاره اي
اوّلين منظر، ديدگاه گزاره ي است. اين ديدگاه، عملاً، در قرون وسطي مطرح بود. دومين ديدگاه، ديدگاه تجربي است. اين ديدگاه، از قرن نوزدهم، در الهيات ليبرال مطرح شد. الهيات ليبرال، را گاهي به «الهيات اعتدالي»، ترجمه مي کنند. پايه گذار اين الهيات، تقريباً، آقاي «شلاير ماخر» در قرن نوزدهم است که اساساً نظريه ي «وحي» را به عنوان يک تجربه ي ديني، با صراحت، بيان کرد و به لوازم اش پرداخت.
در مورد تفسير وحي به تجربه ي ديني، ممکن است يک ريشه ها و رگه هايي رادر انديشه ي قرون وسطي بيابيم، امّا اساساً، از قرن نوزدهم به اين سو، اين ديدگاه تجربي مطرح شده است، امّا ديدگاه گزاره اي، عمدتاً، مربوط به قرون وسطي است؛ يعني، وحي را، مجموعه ي حقايقي مي دانستند که سرچشمه اي ماورايي داشت و نه صرف يک مواجهه با خدا.
ديدگاه سوم، ديدگاهي است که بعضي از متکلمان و متألّهان مسيحي به تبعيت از بحث آستين در فلسفه ي تحليلي مطرح کرده اند.
کاري که ما مي بايد انجام دهيم، اين است که ابتدا، تصوير و نمايي کلّي از اين ديدگاه ها عرضه کنيم؛ يعني، روشن کنيم که مقصود ما از اين ديدگاه ها چيست و بعضي لوازم قريب اين ديدگاه ها را متذکّر شويم و آنگاه بگوييم پذيرش بعضي از ديدگاه ها، چه لوازمي نسبت به حقايق ديني ما، خواهد
داشت مثلاً در مورد امامت و مهدويّت، چه لازمه اي خواهد داشت.
ديدگاه گزاره اي، لُب اش اين است که وحي، يک نحوه انتقال اطّلاعات است که خداوند يا فرشته وحي به پيغمبر القاء مي کند و اين اطّلاعات در مقام القاء شدن، جامه و خصلت زباني ندارد و خود پيغمبر، است که اين ها را در يک قالب زباني مي ريزد و يک جامه ي زباني خاص را بر اين ها مي پوشاند و به صورت جملات و عباراتي به آحاد امّت خودش منتقل مي کند. بنابراين، از اين منظر، وحي، نوعي انتقال اطّلاعات است.
توجّه شود که پيام يا حقايقي که خدا يا فرشته ي وحي به پيامبر القاء مي کند، از سنخ گزاره است. مقصود ما از گزاره يک اصطلاح خاصي است که توضيح خواهم داد. در منطق وقتي شما مي گوييد گزاره يعني سخن مرکب يا لفظ مرکب تام خبري که صدق و کذب پذير است اين معناي از گزاره (که مقصود يک جمله است منتهي جمله خبري با اسناد تام قابل صدق و کذب) اين اصطلاح در بحث فعلي مقصود نيست گزاره يي که ما داريم در اين جا به کار مي بريم، دقيقاً، نقطه ي مقابل جمله است، در اصطلاحي که در فلسفه ي منطق وجود دارد. شما وقتي ساختار يک جمله را مي بينيد، مثلاً «اين تخته، سفيد است.» و «اين ماشين، آبي رنگ است.»، يک عبارت و ساختاري داريد و يک مضمون و محتوايي. آن چه که در واقع، مضمون و محتواي پيامِ اين عبارت است، آن را به اين اصطلاح، «گزاره»، و آن چه که ساختار صوري اين عبارت است، مثل «الف، ب است» اين را جمله مي گويند و چهار فرق ميان فيلسوفان منطق بين «گزاره» و «جمله»، گذاشته شده است.
فرق اوّل، اين است که ممکن است يک «گزاره ي واحد» داشته باشيم که مي تواند با جملات متعددي بيان شود. چون گزاره عبارت شد از محتواي يک عبارت، و «جمله» عبارت شد از صورت و ساختاري که محتوا در آن بيان مي شود مثلاً مي گوييم: «اين تابلو، از تابلوي کلاس اوّل، کوچک تر است» و «تابلوي کلاس اوّل، از اين تابلو، بزرگ تر است.». اين دو عبارت با هم فرق دارد، ولي يک معنا و محتوا را افاده مي کند.
فرق دوم گزاره و جمله، اين است که گاهي، جمله واحد است، ولي گزاره مي تواند متعدد باشد. مثلاً اين که ما بگوييم: «او آمد»، بسته به اين که مراد از «او»، «زيد» باشد يا «عمرو»، گزاره ها مختلف است؛ با اين که جمله، يکي است.
تفاوت سوم ميان گزاره و جمله، اين است که جمله ي واحد، به تعدّد زبان ها، متعدّد است، ولي گزاره، يکي بيش تر نيست. مضمونِ «اين ديوار، گچي است» را با زبان هاي گوناگون فارسي و عربي و انگليسي و... مي توان فهماند. حالا گاهي من به فارسي مي گويم اين ديوار گچي است گاهي هم مثلاً به انگليسي ممکن است عبارت ديگري را بکار ببريم، گزاره يکي بيشتر نيست ولي در زبانهاي متعدد گزاره ي واحد به تبع زبانها در جملات متعدد بيان مي شود.
تفاوت چهارم، اين است که گزاره، متّصف به صدق و کذب مي شود، ولي جمله، متّصف به با معنايي و بي معنايي مي شود. جملاتي هستند که معنا ندارند، مثل اين که شما بگوئيد: «چهارشنبه، آبي است»، يا «سه شنبه در رختخواب است». اين جملات، در واقع، جملاتِ بي معنا هستند. بي معنايي آن ها هم از اين جا نشئت گرفته که شما داريد اوصاف و محمولاتي را به اين موضوع نسبت مي دهيد که نسبت به موضوع، قابل حمل و قابل اسناد نيستند. فرنگيان، اين را مي گويند خطاي مقولي)Category mistake(. در اين جا، مفردات، معنا دارند، ولي ترکيب آن ها، معنايي ندارد.
گزاره هاي اين دو جمله، غلط هستند. منشأ غلط بودن اين دو، سالبه به انتفاع موضوع بودن شان است؛ يعني، موضوع اين دو جمله، که «زمان» باشد، اصلاً، رنگ نمي پذيرد و مکان ندارد. [1] .
اين تفاوت چهارم، در خصوص جملات اخباري است.
اينک که معناي «گزاره»، روشن شد، مي گوييم، منظور ما از گزاره در اين جا، معناي عام تري است؛ يعني، تنها، جملات اخباري منظور ما نيست، بلکه جملات انشايي هم در اين جا مدّ نظر ما است.
گزاره هايي که به عنوان پيام يا حقيقت، به پيامبر منتقل مي شود، لازم نيست که از سنخ گزاره ي منطقي يعني اخباري باشد، بلکه ممکن است صورت انشائي هم داشته باشد.
خوب، حالا، با حفظ اين تفاوت ها ميان گزاره و جمله، ديدگاه گزاره اي در وحي، عبارت است از اين که شما، نوعي پيام، نوعي اطّلاعات، نوعي حقايق را، مستقيماً، از خدا يا ملک يا واسطه ي وحي دريافت کنيد تا به شما اطلاق پيامبر بشود و بعد هم چون اين ها از جنس حقايق محتوايي هستند، لذا صورت زباني مشخّص و قالب زبان خاص و عبارات معيّن ندارند.
اين، نکته ي بسيار مهمي است که از نظر ديدگاه گزاره اي، القاي پيام، صورت زباني خاص ندارد و پيامبر است که به آن، قالب زباني مي دهد.
بزرگان از دانشمندان و فيلسوفان اسلامي، ديدگاه شان، ديدگاه گزاره يي است. شهيد مطهري، در دو کتاب وحي نبوت و نبوت حرف شان اين است که روح انسان، دو وجه دارد: وجهي به سمت بالا و وجهي به سمت پايين. با وجهِ به سمتِ بالا، حقايقي را در بالا درک مي کند و بعد اين حقايق، تنزّل پيدا مي کند تا مي رسد به مرحله ي خيال و صورت زباني پيدا مي کند. ايشان، براي اين که عکس اين فرايند را توضيح دهد، مي گويند، ما، با حواس مان، ادراکاتي حسي داريم و اين داده هاي حسي، مي آيند در مرحله ي خيال، و در واقع، از مادّه ي بيروني منقطع مي شوند، امّا هنوز بعضي خواص مادّه را دارد و بعد اين ها از اين امور هم زايل مي شوند و به حالت عقلاني، يعني کلّي و معقول مي رسند.
شهيد مطهري مي گويند، وحي هم يک مکانيزم عکس است؛ يعني، پيامبر، در مقام وحي، با يک حقايقي و معقولاتي در جهان ديگري آشنا مي شود و به آن ها معرفت پيدا مي کند و بعد آن حقايق، وقتي، در قوّه ي خيال پيامبر، تنزّل پيدا مي کند، صورت زباني مي گيرد.
ديدگاه فيلسوفاني مانند ابن سينا و صدر المتألهين و حتّي شيخ اشراق و کساني مانند غزالي همين است، تنها ابن خلدون، در يک جا، مي گويد، وحي، در واقع، حقايقي است که به همين زبان القاء شده يعني که زبان و خصلت زباني داشتن وحي را در تنزّل وحي ايشان لحاظ مي کند و الّا نوع فيلسوفان را ببينيد ديدگاه گزاره اي را باور دارند. و نظر دکتر سروش ديدگاه تجربي است که حالا مي رسيم او اصلاً وحي را حقايق نمي داند گزاره هم نمي داند وحي يک مواجه با امر قدسي است. ديدگاه دکتر سروش اين است که وحي نه از سنخ عباراتي است که پيامبر در قرآن گفته نه حتي مضمون و پيام اين عبارات که بگوييم اين عباراتش از پيامبر است و مضمونش را خداوند فرستاده هيچ کدام، از نظر آقاي سروش اصل وحي عبارت است از مواجهه پيغمبر با خدا يا با فرشته وحي، همين.
امور اساسي در يک محاوره و گفت و شنود، شش امر است: گوينده؛ مخاطب، پيام؛ مواجهه، (مستقيم يا غير مستقيم)؛ زمينه و بستر مواجهه؛ نمادهايي که شما به واسطه ي آن ها پيام را منتقل مي کنيد.
عملاً، در ديدگاه گزاره اي، سه رکن بيش تر وجود ندارد: گيرنده؛ فرستنده؛ پيام. لازمه ي دريافت وحي، اين است که يک مواجهه اي صورت گيرد و اين مواجهه هم حتماً در يک زمينه اي هست. اينها ديگر جزء وحي نيستند امور ملازمي هستند که همراه وحي اتفاق مي افتد.
نکته ي ديگر در ايده ي وحي گزاره اي اين است که تجربه ي ديني، گاهي وحياني است و گاهي غير وحياني؛ يعني، پيامبر، گاهي در تجربه اي وحياني مطالبي را مي گيرد و گاهي تجربه ي ديني او، تجربه ي غير وحياني است، مانند معراج. معراج، يک تجربه ي ديني پيامبر است که وحياني نيست؛ يعني، آن چه که پيغمبر ديده است، آن ها، چيزي نبوده است که جزء قرآن باشد و جزء وحي منزل بر پيغمبر، بلکه تجربه اي است غير وحياني.
اين تجربه ي ديني غير وحياني، چند دسته است که بعداً توضيح داده مي شود.
پاورقي
[1] به فلسفه ي منطق از سوزان هاک و در آمدي بر معرفت شناسي معاصر ديني از آقاي محمّد تقي فعّالي مراجعه شود.