اقسام اديان
اوّلين بحث ما، وحي و تجربه ي ديني است. مقدّمتاً، مستحضر هستيد که ما، در يک تقسيم، اديان را به اديان وحياني و غير وحياني، تقسيم مي کنيم. اديان غير وحياني، مثل نوع آيين هايي است که در شرق دور پيرواني دارند. بوديسم، تائوئيسم، شينتو، کنفوسيوس، از اين دسته است. اديان وحياني، مثل اسلام، يهوديّت، آيين زرتشت و آيين صابئي است. همه ي اين ها، ريشه هاي وحياني دارد.
البته وجه اطلاق دين بر اين دو دسته از اديان، صرفاً، از باب شباهت خانوادگي است.
يکي از مسايل مهم در ابتداي هر کتابِ فلسفه ي دين، مقصود ما از دين، يعني تعريف و تفسيري است که از دين مي کنيم، چون، در ميان اديان، آن قدر فاصله هست (هم به لحاظ عقايد، هم به لحاظ مناسک و عباديّات، حتّي در امور حقوقي) که اساساً شما نمي توانيد وجه مشترکي ميان اديان بيابيد.
در تقسيم دين به وحياني و غير وحياني، اين گونه نيست که ما، ابتدا، مَقْسمي داشته باشيم و بعد قيودي به آن بزنيم و با اين قيود، اقسام درست شود و مقسم واحد را شايد در بين اين ها نشود پيدا کرد. لذا بعضي فيلسوفان، مثل جان هيک، در ابتداي کتاب خودش (فلسفه دين) مي گويد، ما که بر اديان مختلف شرقي و غربي، وحياني و غير وحياني، دين اطلاق مي کنيم، اين اطلاق، از باب شباهت خانوادگي ويتگنشتاين است.
ويتگنشتاين، در بحث هاي خود، بحثي را در باب تعريف مطرح کرده است. او مي گويد، ما وقتي مي خواهيم اشياء را تعريف کنيم، بر خلاف گذشتگان که فرض مي کردند مثلاً اين افراد انساني، حقيقتي و گوهري - مثلاً ذاتيات - مشترکي دارند، ايشان معتقد است که ما نمي توانيم چنين گوهر و ذاتياتي را قايل باشيم.
و، در برابر اين پرسش که «چه گونه است با اين که افراد متفاوت اند، يکي قد بلند است و يکي کوتاه قد، و يکي سفيد روي است و يکي سياه روي، بر همه، انسان اطلاق مي کنيم؟»، او مي گويد، اطلاق يک لفظ و اسم واحد به افرادي که ميان شان حقيقت و گوهر واحد فرض نکرده ايم، از يک طرف، و در عين حال، اين افراد، همگي، هم در يک ويژگي واحد با هم شريک نيستند از طرف ديگر، و بعضي، بلند قد، و بعضي، کوتاه قد، و بعضي، سفيدند، و بعضي سياه اند، و نه در رنگ شان و نه در ابعادشان و نه در ويژگي هاي بدني يا ذهني شان، همه، يک خصيصه ندارند، از باب شباهت خانوادگي است. شما، اگر فرزنداني را در يک خانواده ي پر جمعيّت ببينيد، فرزند اوّل و فرزند دوم، در سه خصيصه ممکن است شريک باشند؛ يعني، اگر ويژگي هاي فرزند اوّل و دوم را ببينيم، فرزند اوّل و دوم، ممکن است در دوخصيصه ي Bو Cبا هم شريک باشند، و فرزند دوم و سوم، ممکن است در دو خصيصه ي E و F شريک باشند و به همين ترتيب، فرزند سوم، ممکن در ويژگي Hو G با فرزند چهارم، شريک باشند. الان شما اين چهار فرزند را با هم مقايسه کنيد، ميان اينان، يک ويژگي مشترکي که براي همه باشد و در هيچ کدام مستثنا نباشد، پيدا نخواهيد کرد، امّا دو به دو که باهم بسنجيم، شباهت هايي دارند. دوتاي اوّل، در اجزاي صورت با هم شبيه اند، و دوتاي دوم، مثلاً، در تناسب اندام، و آن دوتاي سوم، مثلاً، نحوه ي گفتار يا رفتارشان شبيه است، امّا في المجموع، بخواهيد شباهت واحد پيدا کنيد، نخواهيد يافت. ويتگنشتاين مي گويد، شما وقتي يک اسم واحدي مثل انسان را بر افراد مختلف انساني اطلاق مي کنيد، از اين باب است که ولو ميان همه ي افراد، يک ويژگي واحد نمي يابيد، امّا در هر مجموعه ي افراد با هم، مي توانيد مشترکاتي پيدا کنيد و بر اساس اين مشترکات (شبيه اشتراکاتي که در چند تا خواهر و برادر وجود دارد) يک نام واحد بر آنان اطلاق مي کنيد.
حرف «جان هيک» اين است که در مقام تعريف دين، شما نمي توانيد يک گوهر واحد و ماهيّت واحد که همه ي اديان را تحت پوشش قرار دهد، پيدا کنيد. بنابراين آيين بودا و اسلام و... را دين ناميدن، از باب شباهت خانوادگي است؛ يعني، هر دو دين را که بگيريم، يک سري مشترکاتي دارد. آيين بوديسم با آيين اسلام، ولو اين که دومي، وحياني است و اوّلي، غير وحياني، در يکي خدا مطرح است و در يکي خدا مطرح نيست، در عين حال، پاره اي اخلاقيات مشابه را تعليم مي کنند، يا يک سلسله عقايد مشترک دارند، مثلاً خلود نفس.
آن گاه، مثلاً آيين بودا با آيين هندو، در يک سري مسائل مشترک است و... و همين طور هر آييني با آيين ديگر، در يک سري از مسائل مشترک اند و بدين سان داستان شان، همان داستان خواهران و برادران است.
از نگاه دين پژوهي جديد، «دين»، در معناي عامّ اش به معناي يک نظامي از باورها است که به اديان دنيوي و اديان سنّتي، تقسيم مي شود. آن چيزي که ما الان داريم درباره ي آن بحث مي کنيم، همه، مربوط به اديان سنّتي است. اول، دين را از ديدگاه دين پژوهي جديد معادل گرفتيم با نظامي از باورها که اين نظامي از باورها ممکن است جنبه ماورايي داشته باشد، توجه به بالا، خدا، توجه به معاد، دين را به اين معنا اديان سنتي مي گوئيم که البته آئين بوديسم و آئين شينتو و غيره جزء همين اديان هستند.
در دين پژوهي جديد دين را به معناي وسيع استعمال مي کنند نظامي از عقايد و دين سنتي به اين معناي عام را به وحياني و غير وحياني تقسيم مي کنيم.
نکته ي مهم، اين است که در اديان وحياني، تکيه گاه مهم دين، مسئله ي وحي است. اين اديان، محتواي خود را از جهاني و راي جهان مادي مي دانند و به همين جهت، آن چه در آن ها محوريّت دارد، مسئله ي وحي است.