بازگشت

ملاک و معيار داوري بين سه ديدگاه در مقام نظر


اساساً ما در مقام آن چه که از محدودهِ شهودمان بيرون و به محدودهِ غيب مربوط مي‌شود، قدرت داوري قطعي نداريم. لذا يا بايد سراغ مدل‌سازي و «تمثيل» [1] برويم‌، که معلوم نيست نتيجهِ مسلّمي داشته باشد [2] ، يا در آن حوزه سراغ کساني برويم که آن تجربه را دارا هستند. لذا در باب تحليل و تفسير وحي، مي‌گوييم ما نمي‌دانيم حقيقت وحي چيست و چه اتفاقي براي پيامبر افتاده است.

بنابراين، يا بايد توصيفات پيامبران از وحي را مبنا و ملاک قرار دهيم و يا در نهايت بگوييم تجربهِ وحياني مانند بعضي از تجربه‌هاي باطني ما است؛ سپس از اين تجربهِ باطني مدل‌سازي کنيم و اين‌ها همان به کارگيري تمثيل است.

به عبارت ديگر، آگاهي‌هاي ما نسبت به امور واقع يا حصولي است يا حضوري.

شناخت حصولي از طريق صور مفهومي به دست مي‌آيد و به مقولات‌(categories) محتاج مي‌باشد و جز با وجود مفاهيم مقولي شدني نيست.

آدميان در مواجهه با واقعياتي که کم و بيش براي همهِ انسان‌ها قابل تجربه‌اند (خواه تجربه بيروني و خواه تجربه دروني)، به آساني مي‌توانند از مفاهيم و الفاظي متناظر با اين واقعيات، براي شناختن يا شناساندن آن چه در تجربهِ خود مي‌يابند بهره جويند. اما در فهم پذيرکردن تجاربي که براي همه اتفاق نمي‌افتد و احياناً در تجارب منحصر به فرد، راه شناخت ما مُدل‌سازي است؛ يعني آدميان تلاش مي‌کنند با استفاده از تمثيل‌ها(analogies)، از امور معهود و حتي الامکان محسوس خويش مدل‌سازي کرده، بدين وسيله به شناخت ويژگي‌ها، آثار و احکامِ واقعيت مورد کاوش نايل شوند. [3] .

گفتني است، تمثيل (آنالوژي) چيزي نيست جز برگرفتن و برجسته نمودن همانندي و شباهت مشهود با مفروض بين دو موقعيت؛ و «مدل» عبارت است از: «مسلّم فرض کردن تمثيلي سنجيده و نظام‌مند(systematic) ميان پديده‌اي داراي قوانين شناخته شده، با پديده‌اي ديگر که مورد کاوش است». [4] .

بنابراين، اگر بخواهيم در تصويرگري از تجربه‌هاي نايابي که نمونه‌اي مشاع و مشترک ندارند، مدل‌سازي کنيم، اين مدل‌سازي (حداکثر) سبب رسيدن به معرفتي ظنّي است.

احکام حاصل از مدل‌ها از نظر منطقي، ارزشي در حدّ تمثيل منطقي دارد؛ از اين رو معرفت حاصل از به کارگيري مدل‌ها، ارزش نظري چنداني ندارد. به همين دليل افزايش قوّتِ معرفتي اين احکام و بالا بردن ارزش نظري اين دانسته‌ها، تنها با عرضهِ هر چه بيش‌تر اين احکام بر تجربه (بيروني يا دروني) شدني است.

در مدل‌هاي ناظر به واقعيات دروني کم‌ياب يا منحصر به فرد، بايد با عرضهِ نتايج حاصل از مدل بر صاحبان اين تجارب، ميزان واقع‌نمايي تصوير به دست آمده را دريافت.

لازمهِ اين سخن، آن است که در تحليل حوادث نايابي مانند وحي انبيا، يا بايد خود پيامبر و برخوردار از وحي باشيم يا به سراغ پيامبران رفته، حقيقت وحي و چند و چون آن را از ايشان فرا بگيريم. در غير اين صورت همهِ مدل‌ها و تمثيل‌هاي ما دربارهِ وحي، نتيجه‌اي جز کار پاکان را قياس از خود گرفتن و انبيا را هم چون خود پنداشتن نخواهد داشت. [5] مدلول‌سترگ اين سخنان درباره روش‌شناسي تحليل وحي ونبوت، آن است که منظرِ بيرون ديني و احکام حاصل از آن به تنهايي معرفتي قابل اعتماد نسبت به هستي و چيستي وحي و کم و کيف نبوت به دست نمي‌دهد و بدون تکيه بر مباني درون ديني، در رسيدن به مقصود ناکام مي‌ماند. بدين جهت تا هنگامي که از انبيا استمداد نجوييم، در فهم حقيقت نبوت و امکان بسط‌پذيري آن به ساحل نجات نخواهيم رسيد. [6] .

حال که تمثيل و مدل‌سازي در اين باب (وحي) کارساز نيست، به ناچار دو راه براي ما باقي مي‌ماند:

1. خود پيامبر باشم و خود تجربه کنيم.

2. به توصيفات افراد صاحب تجربه، با فرض عدم خطا و عدم کذب آن‌ها (:عصمت)؛ يعني انبيا تکيه کنيم.

صورت اول شدني نيست و راهي به آن نداريم؛ چرا که تا هنگامي که تجربه و درک درستي از وحي نداشته باشيم، نمي‌توانيم بگوييم که آيا (وحي) به ديگران نيز سرايت مي‌کند يا خير؟

بنابراين، تنها راه شناخت وحي، راه درون ديني است نه برون ديني؛ يعني مراجعه به انبيا و تعاليم و بيانات آن‌ها.

به بياني ديگر تامّلات عقلاني محض در اين باب ناکام مانده، گريزي جز رجوع به کتاب و سنت نداريم.


پاورقي

[1] آنالوژي‌(analogies).

[2] ر.ک: حاج ابراهيم، رضا، «نگاهي بر بسط تجربه نبوي»، ص‌16 به بعد.

[3] همان، ص‌17.

[4] ر.ک: باربور، ايان، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، ص‌192 به بعد.

[5] ر.ک: حاج ابراهيم، رضا، نگاهي بر بسط تجربه نبوي، ص 18.

[6] همان، ص‌19.