ديدگاه فعل گفتاري
اصل بحث به يک تئوري برميگردد که يکي از فيلسوفان تحليلي به نام جي اِل آستين [1] مطرح کرد. البته طرح او اين گونه که او مطرح کرد، تازگي دارد وگرنه (به صورت گوهري) بحثهايي هستند که ما در نگاه سنّتيمان به وحي داريم. وي تحت عنوان فعل گفتاري بحثي را مطرح کرد که اصل آن بحث مربوط به وحي نيست. او از دستهِ فيلسوفان تحليلي است و بر اين باور است که واحد ارتباط زباني جمله نيست، بلکه واحد ارتباط زباني فعل گفتاري است. برخلاف فيلسوفان گذشته که در مقام ارتباط و گفت و گو و کار برد زبان، واحد ارتباط زباني را جمله ميدانستند. بنابراين، ما در انتقال معاني و مفاهيم از زبان استفاده ميکنيم، ولي اين که بلوکهاي اوليّهاي که آن ارتباط زباني را ميسازند چه هستند، اين جاي بحث و گفتوگو است؛ لذا بحث ايشان مستقيماً به وحي برنميگردد. تصوير سنّتي اين است که جمله يعني قول تامي که «يصّح السّکوت عليها» است که اين عبارت از بلوک و واحد ارتباط زباني است، ولي ايشان ميگويد: «واحد ارتباط زباني فعل گفتاري است». سپس ميگويد: «اين فعل گفتاري از سه بخش تشکيل ميشود:
1 - فعل نفس گفتار؛ [2] .
2- فعل ضمن گفتار؛ [3] .
3- فعل بعد گفتار. [4] .
يعني وقتي ما يک فعل گفتاري انجام ميدهيم، در محاوراتمان اين سه کار را انجام ميدهيم و هر يک از اين کارها اجزايي دارد.
در فعل نفس گفتار نخست: آواها و اصواتي را بر زبان جاري ميکنيم. دومٌ اين آواها و اصوات به يک واژگان خاص اختصاص دارند و از يک ساختار نحوي ويژه پيروي ميکنند. پس فعل نفس گفتار آوا و اصواتي را همراه دارد. اين اصوات مربوط به واژگان و دستور زبان خاصي هستند و معناي خاصّي هم دارند که اوّلي را «فعل آوايي» دومي را «گفتاري يا سخن وار» سومي را هم «فعل دلالي» مينامد (چرا که مضموني دارد که افراد به آن مضمون دلالت و هدايت ميشوند). به هنگام گفت و گو کلماتي بر زبان من جاري ميشود، اين کلمات به يک زبان خاص اختصاص دارند؛ يعني از واژگان و ساختارهاي نحوي ويژهاي پيروي ميکنند در عين حال معنايي خاص در ذهن مخاطب باقي ميگذارند؛ بدينگونه که منِ گوينده ميخواهم اين معاني به مخاطب منتقل شود و او را از طريق اين کلمات به آن معاني که در ذهن دارم دلالت کنم.
فعل ضمن گفتار چيست؟ ايشان ميگويد: «فعل ضمن گفتار اين است که در ضمن اين داد و ستد و فعل گفتاري که ما انجام ميدهيم، اين نکات و معاني را من به شما منتقل ميکنم. به دنبال اين معاني که به شما منتقل ميشود، ممکن است حالتهايي در وجودتان ايجاد شود. مثلاً اين سخن گفتن، در شما حالت ترس يا حالت تعجّب يا اقناع پديد ميآورد. اينها حالاتي هستند که ابتدا معنايي را به شما منتقل ميکند و ممکن است به دنبال اين سخن و معنا که شما دريافت ميکنيد، حالتها يا رفتارهايي در شما بروز پيدا کند که آقاي آستين به آن فعل بعد گفتار، ميگويد. با اين حال سخنان او در توصيف فعل ضمن گفتار خيلي با صراحت و و وضوح، همراه نميباشد. فيلسوفاني چون جان سرل [5] تا اندازهاي در اين باره توضيح دادهاند، ولي سخنان خود او دربارهِ فعل ضمن گفتار تا حدودي ايهام دارد. وي ميگويد: فعل ضمن گفتار کاري است که ما ضمن سخن گفتن ميکنيم و حالتي را در ديگري به وجود ميآوريم. مثلاً ضمن سخن گفتن ممکن است هشداري بدهيم و در نتيجه کسي را به تعجّب وا داريم. اين کاري است که از سوي ما انجام ميشود و مترتّب بر فعل ما است. در واقع، به رفتاري که ممکن است او به دنبال اين فعل انجام دهد (که منشأ آن، گفتار ماست) و حالتي که ممکن است پس از شنيدن سخن ما در او پديد آيد (مثل حالت تعجّب هراس و اقناع و غيره) را فعل بعد گفتار ميگويد. اين حالات، تأثيراتي است که به دنبال گفتهِ ما در مخاطب ايجاد ميشود و سرچشمهِ آن نيز گفتههاي ماست. به بيان ديگر ايشان ميخواهد به يک معنا آن را به متکلّم نسبت دهد، با اين توضيح که سخنان متکلّم منشأ اين رفتار و حالات در مخاطب شده است. اين که کلام چه تأثيري در مخاطب داشته باشد، تنها تابع کلمات نيست و تا اندازهاي نيز به زمينهِ انفسي شنونده بر ميگردد. اين که ما ميگوييم مربوط به واژگان و دستور زبان خاص هستند، لازمهاش اين است که بايد معاني خاصي هم داشته باشند. هدف شما از به کار بردن اين کلمات و ساختارهاي زباني، دلالت است؛ يعني ميخواهيد با گفتن اين کلمات و واسطه قرار دادن آنها، مخاطب خود را به معاني مورد نظر دلالت کنيد. معنايي که از طريق شنيدن در ذهن شنونده شکل ميگيرد فعل ضمن گفتار ميگويند. کلمات، مخاطب را به معنايي منتقل ميکنند؛ اين انتقال مخاطب به معنا، فعل ضمن گفتار است.
گاهي گوينده ضمن گفتار، در حالي که معاني را به شما منتقل ميکند ممکن است به شما هشدار نيز بدهد و يا شما را نسبت به يک مطلبي مشتاق کند. اين اشارهاي که گوينده همراه با گفتارش پديد ميآورد و با آن در مخاطب تأثير ميگذارد، «فعل ضمن گفتار» است. اصل گفتار او کلمات و اصواتي است که معنا دارند و از ساختار نحوي معيّني برخوردارند. همراه با اين گفتار؛ ممکن است کارهايي نيز انجام دهيم، مثل هشدار دادن بر حذر داشتن و مانند اينها که ظهور اين کارهاي ضمني در مخاطب، امري است که سرچشمه گرفته از فعل گفتاري ما و وابسته به آن است که از آن به «فعل بعد گفتار» تعبير ميکنيم؛يعني بعد از گفتار ما اتّفاقهايي ميافتد، که اين بيان اصلي آقاي آستين است. اصل اين بحث هرگز در وحي مطرح نشده است، ولي بعضي از متکلمان مغرب زمين اين را دست مايهاي براي توصيف و تفسير وحي قرار دادهاند.
اين بحث وقتي به عالم وحي کشيده شد و به عنوان افعال وحياني مطرح گرديد، معنايش اين است که کاري که خدا با پيامبر انجام داده است پديد آوردن يک فعل گفتاري است؛ يعني خداوند در آن مواجهه وحياني با پيامبر، کلمات و واژگان ويژهاي را از يک زبان ويژهاي به کار گرفت و از اينها معاني ويژهاي را اراده کرده، لذا وحي ذاتاً يک سرشت زباني، آن هم ناظر به زبان خاص دارد که لازمهِ آن تجربه و مواجهه است. قبلاً هم اشاره کرديم که در وحي گزارهاي نيز بايد ميان پيامبر و فرشتهِ وحي يا ميان پيامبر و خداوند، مواجهه و تجربهاي وحياني صورت گيرد، ولي آن مواجهه حقيقت وحي نيست، بلکه لازمهاي است که وحي در زمينه آن لازمه بايد شکل گيرد. در اين جا هم حتماً مواجههاي ميان خدا و پيامبر بوده، ولي حقيقت و سرشت وحي، فعل گفتاري خداست. لذا اوّلاً خدا واژگان و دستور زبان ويژهاي را از يک زبان طبيعي خاص به کار گرفته تا اين که معنا و پيام ويژهاي را به پيامبر منتقل کند؛ يعني آن پيامي که در ديدگاه گزارهاي مطرح بود، اين جا نيز مطرح است، در عين حال آن پيام با هر قالبي منتقل نشده، بلکه با به کارگيري کلمات و الفاظ و دستور زبان معيّني به پيغمبر منتقل شده است. لذا وحي، فعل گفتاري خدا ميشود. به اين ترتيب وحي ذاتاً در مقام صدور از جانب خداوند، يک سرشت زباني مقيد به يک زبان معين پيدا ميکند.
پاورقي
[1] J.L.Astin.
[2] Locutionary act.
[3] illocutionry.
[4] Perlocutionary act.
[5] John searl.