بازگشت

شيخ محمد تقي قزويني


يکي از فضلاي نجف به نام شيخ محمدتقي قزويني به مدت 18 سال در مدرسهِ صدر، در جوار مولاي متقيان مشغول تهذيب نفس و تحصيل علوم دين بوده، مبتلا به مرض سل مي‌شود، به طور مداوم سرفه مي‌کرده و به هنگام سرفه کردن از سينه‌اش خون مي‌آمد، به همين جهت از حجره خود به انبار مدرسه منتقل شد.

وي از شيفتگان حضرت بقيه اللّه (ارواحنافداه) بوده، شب و روز در حرم مولاي متقيان از خداوند منان مي‌خواست که توفيق ديدار حضرت صاحب الزّمان (ع) را به او ارزاني دارد.

شبي از شب‌ها حالش بسيار وخيم مي‌شود، از زندگي خود نوميد مي‌شود، يک مرتبه حالت مکاشفه به او دست مي‌دهد و مي‌بيند که سقف اطاق شکافت، شخص مجللي از آن روزنه پايين آمد و يک صندلي همراه داشته، آن صندلي را در مقابل او بر زمين نهاد. آن‌گاه شخصيّت جليل القدري تشريف فرما شده بر روي آن صندلي قرار گرفت.

متوجه مي‌شود که آن بزرگوار مولاي متقيان (ع) مي‌باشد، به محضرش ملتجي مي‌شود، حضرت مي‌فرمايد: «اما سينه‌ات خوب شد و خداوند شفايت داد».

عرض مي‌کند: پس آن حاجت مهم‌تر و آرزوي ديرينه‌ام چه مي‌شود؟

امام (ع) مي‌فرمايد:

فردا پيش از طلوع آفتاب به وادي السلام رفته، در جاي بلندي استقرار پيدا کن، فرزندم صاحب الزّمان (عج) با دو نفر ديگر مي‌آيد، به آن ها سلام کرده، در پشت سرشان حرکت کن.

پس از اين مکاشفه سرفه‌اش کلاً قطع مي‌شود و لذا اطمينان پيدا مي‌کند که وعدهِ حضرت قطعي مي‌باشد. از اين رهگذر پيش از طلوع آفتاب به وادي السلام مي‌رود، مي‌بيند که سه نفر از سمت کربلا تشريف مي‌آورند، يکي از آن ها جلوتر و دو نفر ديگر پشت سرِ او حرکت مي‌کنند.

اين سه نفر از کنار او عبور کرده به مقام حضرت مهدي (ع) تشريف مي‌برند.

آن شخص برجسته وارد مقام شده، در آن اطاق مشغول عبادت مي‌شود و آن دو نفر در دو طرف درِ ورودي مقام مي‌ايستند.

او نيز در کنار آن دو نفر مي‌ايستد، تا حوصله‌اش تمام مي‌شود و کاسهِ صبرش لبريز مي‌گردد. وارد مقام مي‌شود و مي‌بيند که در آن جا کسي نيست. دنيا در نظرش تيره و تار مي‌شود و همهِ روز را در فراق مولايش اشک حسرت مي‌ريزد. [1] .


پاورقي

[1] العبقري الحسان، ج 1، ص 115.