بازگشت

تشرف يکي از حجاج شوشتري


سيد عالم و عامل سيد محمد حسين شوشتري مي فرمود: يکي از حجاج شوشتري گفت: سالي که به حج مشرف شدم، وباي عظيمي شيوع داشت.

هر که را به بيمارستان دولتي مي بردند، جز مردن چاره اي نداشت و به سرعت از خستگي دنيا راحت مي شد.

چون من مبتلا شدم و کسي را هم نداشتم، مرا به بيمارستان بردند.

در آن جا مشرف به موت افتاده بودم، ولي قبل از رسيدن مامورين بيمارستان بر بالينم، مردي در لباس نظاميان عثماني ظاهر شد و مواظب حالات من گرديد و از من پرسيد: به چه چيزي ميل داري!براي تو آش ماش خوب است، لذا رفت و طولي نکشيد که با کاسه آشي، برگشت و آن را نزد من گذاشت.

خواستم يک قاشق بخورم، ديدم از گلويم فرو نمي رود.

دست درجيب نمود و نارنج يا مثل آن بيرون آورد و شکست و روي آش فشرد.

به خاطر ترشي آن، کمي آش از حلقم فرو رفت.

بعد از آن فرمود: بر تو باکي نيست.

برخيز و از اين جا خارج شو.

عرض کردم: ماموران کنار در هستند و حتما مرا از خارج شدن منع مي کنند.

فرمود: برو، شايد تو را نبينند.

من برخاستم و به اتفاق او از آن محل خارج شديم و ابدا کسي متعرض ما نگرديد.

عرض کردم: شما کيستيد که اين همه به من احسان نموديد؟ فرمود: وقتي به وطن برگشتي، سومين کسي که با تو مصافحه کرد مرا مي شناسد.

اين را گفت و رفت.

اين بود و من در فکر بودم تا به شوشتر مراجعت کردم.

شبانه وارد شهر شدم.

در بين راه، قبل از ورود به دروازه، مردي با من مصافحه کرد.

من به ياد آن شخص افتادم.

بعدديگري مصافحه کرد و من هم منتظر سومين نفر شدم.

دروازه بان که مامور گمرک بود، پيش دويد و با من مصافحه کرد.

من ايستادم و متعجبانه به او نظر کردم! آن مرد دروازه بان به من فرمود: چرا متعجبي؟ آن شخص بزرگوار که در مکه به فريادتو رسيد، حضرت ولي عصر ارواحنا له الفداء بود.

تعجب من زياد شد که گمرکچي و اين مقام شامخ! آن مرد فرمود: حال برو چند روز ديگر به تو خواهم گفت.

بعد از چندي، نزد او رفتم، فرمود: اما اين که مرا گمرکچي مي يابي، من هر ماهه حقوقي دارم که نزد يکي از تجار حواله مي باشد و تا به حال ابدا يک شاهي از کسي قبول نکرده ام.

ثانيا ماموريت من در شب است و در اين جا اگر خواب باشم، فبها و اگرهم بيدار باشم، خود را به خواب مي زنم و هر که هر چه را بخواهد بيرون مي برد ياوارد مي کند و متعرض او نمي شوم.

سؤال کردم: از کجا مي گويي که آن شخص بزرگوار حضرت بقية اللّه عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بوده است؟ فرمود: ابدا اين سر بر تو فاش نمي گردد و اگر مرگ من نزديک نشده بود، همين قدر هم بر حال من مطلع نمي شدي.

جناب آقا سيد ابوالقاسم فرمود: من از سيد حسين پرسيدم: آن شخص حاجي و آن مرد گمرکچي چه کساني هستند؟ فرمود: ايشان را معرفي نخواهم کرد، چون شايدراضي نباشند. [1] .


پاورقي

[1] ج 1، ص 106، س 21.