تشرف حاج سيد علي بجستاني
آقاي ميرزا هادي بجستاني فرمود: بعد از تشرف مرحوم ميرزاي شيرازي به مکه معظمه، در سال بعد، پدرم - مرحوم آقاي حاج سيد علي بجستاني - مشرف شد و چون در تطهير و وضو بسيار محتاطبود، در سفرها خصوصا در راه مکه به ايشان سخت مي گذشت به طوري که نمازهاي پنجگانه را با وضوي صبح بجا مي آورد.
در يکي از منازل، بر سر برکه اي نشست و آفتابه بزرگي را پر از آب کرد، اما ديد که سوراخ شده و آبش هدر مي رود.
اندوهي بر ايشان عارض شد.
به دقت نظر کرد وسوراخ آفتابه را ديد.
همان جا نشست و در اندوه و حيرت فرو رفت.
ناگهان از طرف ديگر برکه، جواني در لباس اعراب رو به ايشان کرد و با نهايت مهرباني و شيرين زباني فرمود: مير سيد علي اشبيک؟ (تو را چه مي شود) اين لفظ (لفظ مير)، اسمي عجمي بود که هيچ کس از اهل نجف ايشان را به اين نام نمي شناخت.
جز اشخاصي که همشهري هاي ايشان و يا از بستگان بودند.
بالاخره به مجرد تکلم آن جوان، پدرم با ايشان مانوس شد، که معمولا اگر کس ديگري صحبت مي کرد، به خاطر آن اندوهي که براي سوراخ شدن آفتابه و نداشتن ظرفي براي تطهير و وضو با او تندي مي کرد.
ظاهرا دو سه مرتبه آن جوان لطف فرموده از حال پدرم پرسش نمودند و ايشان هم جواب دادند و نيز در حق ايشان دعا فرمودند.
پدرم فرمود: من از نام و مسکن و احوال ايشان سؤال نمودم و همان طور که ايشان مرحمت فرموده و از من سؤال کرده بودند، پرسيدم: نام شما چيست؟ فرمودند:عبداللّه.
پرسيدم: اهل کجاييد؟ فرمودند: حرم اللّه.
پرسيدم: شغل شما چيست؟ فرمودند: طاعة اللّه.
و همين طور چند مطلب را با قافيه فرمودند، تا آن که سؤال کردند: چرا مهمومي؟ بيان حال نمودم، يعني احتياج زياد خودم و کمبود آب و سوراخي آفتابه را گفتم.
فرمودند: آفتابه سوراخ نيست.
عرض کردم: خودم به دقت نگاه کردم و سوراخ راديده ام و الان آب آن خالي مي شود.
فرمودند: نه، دوباره ملاحظه کن.
چون مشغول نگاه کردن شدم آن سوراخ را در آفتابه نديدم.
متعجب شدم و در آن حالت حيرت، به خود آمدم که او که بود و چه شد؟ وملتفت شدم که آن بزرگوار امام (ع) بوده اند.
آفتابه را بر زمين زدم و سر و سينه زنان راه بيابان را پيش گرفتم.
چند نفر از رفقا و علماء که همراه ما بودند مرا نصيحت کردندو حقير را برگرداندند. [1] .
پاورقي
[1] ج 1، ص 105، س 20.