تشرف شيخ علي اکبر روضه خوان
شيخ جليل فاضل، شيخ علي اکبر روضه خوان فرمود: من دو مرتبه خدمت حضرت ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف مشرف شدم.
مرتبه اول، شبي در مسجد کوفه در مقام حضرت صادق (ع) خسته شده بودم و ازشدت گريه پوستي بر صورت انداخته و به ديوار مسجد سمت حرم حضرت مسلم (ع) تکيه داده بودم.
ناگاه نظرانداختم در آن دل شب چند قدم دورتر از مقام حضرت صادق (ع) در فضاي مسجد، شبح شخص بزرگواري ظاهر شد که نور بر زمين افکنده و گويا چراغي در زير عبا دارد.
هر چه نظر را بالاتر بردم به همين شکل نورمي ديدم و گويا سرپوشي بر روي او گذارده اند که وي را پوشانده است، لکن روشني آن نيز نمايان مي نمود و همين طور تمام قامت ايشان کامل و به اين صورت مشخص بود.
از مشاهده آن شبح، محو تماشا شدم و ابدا خيالي در ذهنم خطور نمي کرد.
نفهميدم که آيا ايشان مشغول عبادتند يا فقط ايستاده اند؟ مدتي بدين منوال گذشت تا آن که حرکت کردند و از روبروي من به طرف پشت سرم رفتند، چون برگشتم کسي را نديدم.
برخاستم و به سمت صحن حضرت مسلم (ع) دويدم، اما اثري از ايشان نديدم.
بلافاصله به سمت حرم جناب هاني (ره) دويدم،ولي باز اثري نديدم.
دوباره به سمت مسجد مراجعت نمودم و از شدت ناله وافسوس از درون فرياد کشيدم.
والده از حجره بيرون آمد و به من فرمود: تو را چه مي شود؟ حکايت را براي ايشان بيان نمودم.
مرتبه دوم، در حرم مطهر حضرت ثامن الحجج (ع) در طرف پايين پا، متحيرانه ايستاده بودم و انتظار جايي خالي را مي کشيدم ناگاه ديدم بزرگواري عمامه سياهي برسر دارد و رداي عزت بر تن نموده و در نهايت جلالت و بزرگي و رشادت، از محل خود حرکت فرمود و به من خطاب کرد که: بيااين جا.
من، از اشتياقي که به جاي خالي داشتم و اين که مبادا کس ديگري سبقت بگيرد و آن مکان را اشغال کند، متوجه آن بزرگوار نشدم و با آن که از پهلوي من گذشت و شايدلباس آن سرور هم با من تماس گرفته باشد، در نهايت به ايشان التفات نکردم و اين تشرف را غنيمت نشمردم يعني با خود گفتم خودم را به جاي خالي برسانم بعدا به آن بزرگوار نظر کنم.
همين که در جاي خود قرار گرفتم، نظر کردم، ولي او را نديدم.
آن وقت متوجه شدم و با سرعت به دنبال آن سرور از اين طرف به آن طرف مي دويدم وواله و حيران به اين و آن تنه مي زدم، اما اصلا و ابدا کسي را که شباهت به آن سرورداشته باشد، نيافتم و آن شب را به تحير و سرگرداني و نااميدي گذراندم. [1] .
پاورقي
[1] ج 1، ص 109، س 14.