بازگشت

تشرف يوسف بن احمد جعفري


يوسف بن احمد جعفري مي گويد: در سال 306 به حج بيت اللّه الحرام مشرف شدم و سه سال در مکه ماندم.

بعد از آن به طرف شام براه افتادم.

اتفاقا يک روز در بين راه، نماز صبحم قضا شد، در عين حال ازمحمل بيرون آمدم تا آماده نماز شوم.

ناگهان ديدم، چهار نفر بر يک محمل سوارند!تعجب کرده، به ايشان نگاه مي کردم.

يک نفر از آنها به من گفت: از چه چيز تعجب مي کني؟ ديدي نمازت قضا شد؟ گفتم: از کجا فهميدي؟ گفت: مي خواهي صاحب زمان خود را ببيني؟ گفتم: آري.

او به يکي از چهار نفر که روي محمل سوار بودند، اشاره کرد.

گفتم: براي يقين به اين مساله، دلائل و علامتهايي لازم است.

گفت: دليل درستي اين را مي خواهي چه باشد؟ مي خواهي اين محمل و هر که در آن است به سوي آسمان بالا رود؟ يا آن که محمل به تنهايي بالا رود؟ گفتم: هر يک از اين دو امر واقع شود، قبول است.

ناگهان ديدم، محمل با آن چهار نفر به طرف آسمان بالا رفت.

ضمنا آن مردي که به اواشاره شد، مردي بود گندمگون که رنگ مبارکش از زردي به طلايي مي نمود و درميان دو چشم او اثر سجده بود. [1] .


پاورقي

[1] ج 2، ص 119، س 8.