تشرف سيد عطوه علوي حسني
سيد باقر بن عطوه علوي حسني مي گويد: پدرم - عطوه - زيدي مذهب بود.
ايشان مريض شد و مرضش طوري بود که اطباء ازعلاج آن عاجز بودند.
در ضمن از ما - پسران خود - به جهت اين که شيعه دوازده امامي بوديم آزرده بود.
و مکرر مي گفت: من شما را تصديق نمي کنم و به مذهبتان روي نمي آورم، مگر وقتي که صاحب شما مهدي (ع) بيايد و مرا از اين مرض نجات دهد.
اتفاقا شبي در وقت نماز عشاء، ما همه يک جا جمع بوديم.
ناگهان فرياد پدر راشنيديم که مي گويد: بشتابيد.
وقتي با سرعت به نزدش رفتيم، گفت: بدويد و صاحب خود را دريابيد، که همين لحظه از پيش من بيرون رفت.
ما هر قدر دويديم کسي را نديديم.
برگشتيم و سؤال کرديم: جريان چيست؟ گفت:شخصي به نزد من آمد و گفت: يا عطوه.
گفتم: تو کيستي؟ فرمود: من صاحب الزمان و امام پسرانت هستم، آمده ام تو را شفابدهم.
بعد از آن دست دراز کرد و بر موضع درد کشيد و من چون به خود نگاه کردم اثري از آن ناراحتي نديدم.
بعد از آن سيد عطوه علوي مدتهاي مديدي زنده بود و با قوت و توانايي زندگي کرد. [1] .
پاورقي
[1] ج 2، ص 60، س 19.