بازگشت

تشرف يکي از شيعيان صالح اهل بيت


مردي صالح از شيعيان اهل بيت (ع) نقل مي کند: سالي به قصد تشرف به حج بيت اللّه الحرام، براه افتادم.

در آن سال، گرما بسيار شديدبود و بادهاي سموم خيلي مي وزيد.

به دلايلي از قافله عقب ماندم و راه را گم کردم، ازشدت تشنگي و عطش از پاي درآمده و بر زمين افتادم و مشرف به مرگ شدم.

ناگهان شيهه اسبي به گوشم رسيد، وقتي چشم باز کردم، جواني خوشرو و خوشبو ديدم که بر اسبي شهبا (خاکستري رنگ) سوار بود.

آبي به من داد، آن را آشاميدم و ديدم ازبرف خنک تر و از عسل شيرين تر است.

آن آب مرااز هلاکت نجات داد.

گفتم: مولاي من، تو کيستي که اين لطف را نسبت به من نمودي؟ فرمود: منم حجت خدا بر بندگانش و بقية اللّه (باقي مانده خيرات الهي) در زمين.

منم آن کسي که زمين را از عدل و داد پر مي کند، همان طوري که از ظلم و ستم پر شده است.

منم فرزند حسن بن علي ابن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب (ع).

بعد فرمود: چشمهايت را ببند.

چشمهايم را بستم.

فرمود: بگشا، گشودم.

ناگاه، خود را در پيش روي قافله ديدم و آن حضرت از نظرم غايب شدند. [1] .


پاورقي

[1] ج 2، ص 60، س 8.