بازگشت

توسل همسر آقا سيد رضا دزفولي


آقا سيد رضا دزفولي (از ائمه جماعت نجف) فرمود: معمولا در زيارات مخصوصه کربلا به خانه مشخصي در آن جا مي رفتيم.

در يکي اززيارات، عيال و اطفال را به همراه بردم.

براي سواري خود يک الاغ و براي آنها يک جفت پالکي (اتاقکي بدون سقف که بر روي حيوان جهت نشستن مي گذارند) کرايه نموده و با ديگر زوار روانه کربلا شديم.

بين دو کاروانسراي خان شور و خان نخيله ناگاه متوجه شدم که پالکي عيال و اطفال نيست با اضطراب مکاري را صدا زدم و گفتم: پالکي عيالات من نيست و ظاهرا عقب مانده اند.

او هم مسافت زيادي به دنبالشان رفت و برگشت و گفت: آنها قطعا باقافله اي که قبل از ما حرکت کرده بود، رفته اند.

من هم هر چه جستجو کردم آنها رانديدم.

به همين دليل بيشتر مشوش و نگران شدم و خود را به گفته مکاري آرامش مي دادم.

خلاصه با پريشاني حال، وارد کربلا شده و رو به منزلي که غالبا وارد مي شدم، نهادم وقتي به آن جا رسيدم، در را زدم ديدم عيالم در را باز کرد.

تا او را ديدم گفتم: شما کجااز قافله ما جدا شديد و چه وقت رسيده ايد؟ گفت: ما، بين خان شور و نخيله از قافله جدا شديم.

علت آن را پرسيدم.

در جواب گفت: مي خواستم قدري غذا از طاس کباب مسي بيرون بياورم و به طفل هابدهم.

از حرکت قاطر دستم لرزيد و در طاس کباب صدا کرد.

با اين صداي ناگهاني،قاطر رميد و به سرعت هر چه تمام تر رو به بيابان گذاشت و هر چه در طاس کباب باشدت بيشتر به ظرف مي خورد، قاطر بر دويدنش مي افزود.

بالاخره، ترس دوري ازقافله که هر چه صدا زديم کسي مطلع نشد از يک طرف و ترس افتادن از پالکي وهلاکت يا شکستن اعضا از طرف ديگر، ما را بر آن داشت که به حضرت ولي عصرارواحنافداه استغاثه کنيم.

پس فرياد يا صاحب الزمان ما بلند شد.

ناگاه شخصي نوراني درکمال ابهت و جلال و به زي عرب هاي آن اطراف نمودار شد و فرمود: لاتخافي لاتخافي.

(نترس) تا اين کلمه را فرمود، همان قاطري که با سرعت بسيار زيادمي دويد، فوراايستاد و قدمي بر نداشت.

آن بزرگوار نزديک آمد و فرمود: مي خواهيدبه کربلا برويد؟ عرض کردم: بلي.

ايشان افسار قاطر را به دست گرفت و ما را از بيراهه عبور و حرکت مي داد.

در طول مسير از ايشان سؤال کردم: شما کيستيد؟ فرمودند: من کسي هستم که براي فريادرسي درماندگان در امثال اين بيابانها معين شده ام.

همراه آن بزرگوار آمديم تا به کربلا رسيديم و الان نزديک يک ساعت و نيم است که وارد شده ايم و با آرامش تمام چاي هم صرف کرده ايم. [1] .


پاورقي

[1] ج 2، ص 202، س 35.