بازگشت

توسل آقا محمد مهدي تاجر و شفاي او


علامه، آقا ميرزا محمد حسين شهرستاني اعلي اللّه مقامه در زوائد الفرائد ذکر فرموده است: از جمله کرامات حضرت حجت منتظر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف، که در سرداب مقدس ظاهر شد، آن است که شخص لالي در آن جا شفا يافت.

اين خبر کم کم شايع شد تااين که شنيديم که آن شخص وارد کربلا شده است.

به قصد ملاقات او و تحقيق حال به منزلش رفتيم، اما در خانه نبود و چون بعد ازمراجعت به خانه خبردار شد که حقير به قصد ملاقات او رفته بودم، عصر خود بارفقايش به منزل ما آمدند.

از جمله رفقاي او حاج کربلايي اسماعيل تاجر شيرازي، ساکن کاظمين است.

غالب رفقايش از معتمدين هستند و با او از هند در کشتي بوده و کمال معاشرت را با هم داشتند.

همه شهادت دادند که او لال بوده و از قراين هم يقين به لال بودن او حاصل شد.

اسم خود آن شخص آقا مهدي است.

شيرازي الاصل، که ساکن ملينه، از نواحي چين بود.

حاج کربلايي اسماعيل بيان کرد: آقا مهدي پسر عموي من است.

حدود دو هزارتومان سرمايه تجارت داشت ولي کم کم در طي معاملات مختلف تلف شد و حالش به خاطر غصه اين امر و فکر و خيالات کم کم منجر به جنون گرديد و مدتي مجنون بود تا اين که با معالجه و غيره، به مرور جنون او تخفيف يافت، ولي لکنت در زبان اوپيدا شد تا اين که جنون کاملا رفع شد، ولي زبان کاملا لال گشت و به جز با اشاره نمي توانست مطالب را تفهيم کند.

سه سال و اندي به اين حالت بود.

تا اين که ما عازم زيارت عتبات شديم.

او هم به قصد توسل و استشفاء و ملاقات مادرش که در عتبات بود، طالب زيارت گشت، لذا با ما به کشتي نشست تا به بغداد رسيديم.

در اين حال قطار به سامرا مي رفت.

من او را به زيارت آن جا روانه کردم و خود در کاظمين ماندم.

بعد خود آقا مهدي در بيان قضيه سامرا گفت: روز پنج شنبه، نهم ماه جمادي الثانيه سال 1299، که همين امسال است وارد سامراشدم و بعد از زيارت حرم مطهر، پاي منبر روضه خواني، نشستم.

سيد عباس بغدادي روضه خواند و من گريه کردم و در دل ملتجي و متوسل بودم.

صبح جمعه نيز به منزل بعضي از طلاب که مجلس روضه خواني داشتند رفتم و ازآن جا به منزل حجة الاسلام حاج ميرزا محمد حسن شيرازي سلمه اللّه تعالي رفته، و بااشاره التماس دعا کردم.

ايشان نيز اظهار محبت نمودند و دعا کردند.

بعد ازمنزل ميرزاي شيرازي، به سرداب مشرف شدم اما کسي را نيافتم که برايم زيارت بخواند.

به منزل مراجعت کردم و دوباره رفتم و کنار در سرداب ايستادم و برديوار نوشتم که من لالم، براي من زيارت بخوانيد.

شيخ علي روضه خوان از سرداب بيرون آمد آن نوشته را به ايشان نشان دادم.

او به سيدي گفت: اين شخص را زيارت بده.

گفت: پول بياورد.

شيخ علي پولي از خود به او داد و سيد مرا به سرداب برد و زيارت داد.

بعد از زيارت مرا نزد صفه غيبت خواستند و چون تاريک بود و من غريب و تنهابودم، مي ترسيدم.

عاقبت رفتم و ديدم در آن جا چاهي است دو نفر که آن جا نشسته بودند، براي من زيارتي خواندند و چيزي خواستند.

من يک قمري به ايشان دادم بعدخم شدم و لب چاه را بوسيدم و حاجت خود را عرض کردم.

پس از زيارت، به صحن سرداب آمدم و ايستادم که نماز زيارت را بخوانم.

تکبير را مثل هميشه به اشاره گفتم و شروع به قرائت کردم.

در اين هنگام ناخودآگاه زبانم به بسم اللّه الرحمن الرحيم جاري شد قرائت و اذکار را به تجويد خواندم و بعد از نماز دو تسبيح استغفار کرده وصيغه توبه را خواندم.

بيرون آمدم و به هر که رسيدم، سلام کردم تا آن که اشخاصي که حالت قبلي مرا ديده بودند، رسيدند و مطلب را فهميدند.

آنها اطرافم را گرفتند وجامه ام را پاره کردند و ازدحام نمودند.

عاقبت به منزل گريختم.

صبح به منزل جناب حجة الاسلام ميرزاي شيرازي رفتم، چون به دنبال من فرستاده بودند.

قضيه را سؤال نمودند و فرمودند: قرائت خود را بخوان.

وقتي خواندم، عرض کردم: من چند سال است که قرائت نکرده ام، طبعا پسند سرکارنخواهد بود.

فرمودند: بسيار خوب خواندي.

جمعي از زوار که در آن جا بودند، خواهش کردند که چراغان کنند و چون اجازه يافتند، چراغاني با شکوهي انجام دادند.

آقا ميرزا محمد عسکري تهراني، صاحب مستدرکات بحارالانوار، فرمودند: در شب اول چراغاني که مرحوم آية اللّه مجاهد، مرحوم ميرزاي شيرازي، نيز حضور داشتند،طنابي که از گلدسته شرقي به گلدسته غربي بسته بودند و تعداد زيادي فانوسهاي شيشه اي به آن آويخته بود، گسيخته شد، ولي فانوسها چه آنها که روي پشت بام ايوان افتادند و چه آنها که روي هم ريختند، از اعجاز ائمه عسکريين (ع) هيچ آسيبي نديدند. [1] .


پاورقي

[1] ج 1، ص 100، س 7.