بازگشت

رؤياي صادقه آقا شيخ حسن تويسرکاني


عالم محقق شيخ حسن تويسرکاني فرمود: اوايل جواني که در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم، امر معيشت بر من سخت مي گذشت.

بنا گذاشتم فقط به قصد دعا براي توسعه حال به کربلا مشرف شوم.

اولي که وارد شدم، شب را خوابيدم، در حالي که هنوز به حرم حضرت سيدالشهداء(ع) مشرف نشده بودم در خواب به حضور حضرت بقية اللّه ارواحنا له الفداء رسيدم.

فرمودند: فلاني دعا کن.

عرض کردم: مولاجان، من فقط به قصد دعا کردن مشرف شده ام.

فرمودند: خيلي خوب، اين جا بالاي سر است.

دعا کن.

من دست به دعا برداشتم و باتضرع و زاري دعا کردم.

فرمودند: نشد.

دو باره بهتر از اول مشغول به دعا کردن شدم.

باز فرمودند: نشد.

مرتبه سوم، به جد و جهد، آن گونه که بلد بودم، در دعا اصرار نمودم.

باز فرمودند:نشد.

در اين جا من عاجز شدم و عرض کردم: آقاجان، دعا کردن وکالت بردار هست يانه؟ فرمودند: بله هست.

عرض کردم: من شما را وکيل کردم که براي من دعا بفرماييد.

حضرت فرمودند: خيلي خوب، و دست به دعا برداشته براي من دعا کردند.

و من دراين جا از خواب بيدار شدم.

چون به نجف اشرف، برگشتم، شخص تاجري از اهل تويسرکان، که ساکن تهران بود، به زيارت عتبات مشرف گرديد و به حضور مبارک حجة الاسلام ميرزاي رشتي (ره) رسيد و چون شيخ حسن تويسرکاني از شاگردان مبرز ايشان بود، به همين جهت مرحوم ميرزاي رشتي، توصيف او را در نزد تاجر تويسرکاني بسيار نمودند وبالاخره فرمودند: دخترت را به او بده.

حاجي تاجر فورا قبول کرد.

پس از چند روز جناب شيخ حسن، صاحب عيال وثروت و خانه و زندگي گرديد. [1] .


پاورقي

[1] ج 1، ص 97، س 38.