بازگشت

رؤياي زني از اهل سنت و شفاي چشمان او


سيد محمد سعيد افندي خطيب مي گويد: زني از اهل سنت به نام ملکه، که همسرش شخصي به نام ملا امين بود و اين شخص در مکتبخانه حميدي واقع در نجف اشرف معاون بود، شب سه شنبه دوم ربيع الاول سال 1317 به سردرد شديدي مبتلا شد و صبح هم نور از دو چشمش رفت و نابيناگرديد به طوري که هيچ چيز را نمي ديد.

مرا از اين جريان مطلع کردند.

به شوهرش ملا امين گفتم: شبانه او را به حرم حضرت اميرالمؤمنين (ع) ببر و آن حضرت را نزد خداوند شفيع قرار بده، شايد به برکت ايشان به اين زن شفا کرامت فرمايند.

آن شب که شب چهارشنبه بود، به خاطر شدت دردي که زن در سر خود احساس مي کرد، تعلل نمودند و به حرم مطهر نرفتند، ولي درد چشم قدري تخفيف پيدا کرده،و آن زن به هر صورتي بود خواب رفته بود.

در عالم رؤيا ديد که خود و شوهرش -ملا امين - با زني ديگر به نام زينب در حال تشرف به حرم حضرت اميرالمؤمنين (ع) هستند.

در بين راه گويا مسجد بزرگي را ديده بود که مملو از جمعيت است.

براي تماشا کردن داخل آن مسجد شدند.

يک نفر از آن جمعيت صدا زد: يا ملکه، نترس، ان شاءاللّه هر دو چشم تو شفا مي يابد.

ملکه مي گويد گفتم: تو کيستي؟ آن بزرگوار فرمود: منم مهدي.

زن در حالي که خوشحال و مسرور بود،از خواب بيدار شد و صبح (روز چهارشنبه سوم ماه) با زنهاي زيادي از نجف اشرف خارج و وارد مقام حضرت مهدي (ع) دروادي السلام شدند.

ملکه به تنهايي داخل محراب آن مقام شريف شد و شروع به تضرع و زاري نمود.

پس از گريه زياد، حالت غشوه اي به او دست داد.

در آن حال مشاهده کرد دو مرد جليل، که يکي از آنها بزرگتر از ديگري و جلو بود و يکي کوچکتر و در پشت سر قرار داشت، حضور دارند.

آن مرد بزرگتر به ملکه فرمود:نترس و به خود وحشت راه مده.

ملکه گفت: تو کيستي؟ فرمود: منم علي بن ابيطالب و اين مردي که پشت سر من است، فرزندم مهدي است.

بعد آن مرد بزرگتر به زني که آن جا ايستاده بود، دستور داد و فرمود: اي خديجه،برخيز و دست خود را بر چشمهاي اين ضعيفه بکش.

آن زن برخواست و برچشمهاي ملکه دست کشيد و او هم در اين هنگام، از حالت غشوه به خود آمد و ديدکه چشمهايش از اول نوراني و بيناتر شده اند.

زنهايي که با او بودند، بالاي سر او جمع شدند و صداي خود را به صلوات بلندنمودند به طوري که اکثر اهل نجف اشرف صداي آنها را از وادي السلام مي شنيدند.

از جمله افرادي که صداي آنها را مي شنيد، ناقل قضيه است.

ايشان مي گويد: الان حدود چهارده سال است که از آن قضيه مي گذرد، ولي صداي آنها هنوز گوشهايم راپر کرده است.

با همين کيفيت ملکه را وارد نجف نمودند و به حرم حضرت اميرالمؤمنين (ع) بردند و چشمهاي آن زن بهتر از اول شد. [1] .


پاورقي

[1] ج 2، ص 164، س 10.