بازگشت

رؤياي همد شيخ حر عاملي


شيخ حر عاملي مي فرمايد: روز عيدي در روستاي مشغرا (از مناطقي که آن مرحوم در آن جا سکونت داشته اند) در مجلسي که از طلاب و صلحاء تشکيل شده بود، نشسته بوديم.

من به آن جمع گفتم: اي کاش مي دانستيم که در عيد آينده، کدام يک از ما زنده و کدام يک از دنيا رفته است.

مردي که نامش شيخ محمد و همدرس ما بود، گفت: من مي دانم که تا عيد ديگر زنده ام و همچنين عيد بعد از آن و حتي عيد بعد و تا بيست و شش سال ديگر در دنيا هستم.

ومعلوم بود که در اين گفته سخت قاطع است و مزاح نمي کند.

به او گفتم: مگر علم غيب مي داني؟ گفت: نه، ولي زماني مرض سختي داشتم و مي ترسيدم که در حالي که هنوز هيچ عمل صالح و زاد و توشه اي برنداشته ام، بميرم.

در عالم رؤيا حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه رازيارت کردم.

ايشان فرمودند: نترس، خداي متعال تو را از اين مرض شفا مي دهد و تابيست و شش سال ديگر زندگي خواهي کرد.

آنگاه جامي که در دست مبارکشان بودبه من عطا فرمودند.

آن را نوشيدم و مرضم رفع شد و شفا پيدا کردم و يقين دارم که اين رؤيا، رؤياي شيطاني نيست.

شيخ حر عاملي مي گويد: وقتي اين سخن را از شيخ محمد شنيدم تاريخ آن را که سال1049 بود، يادداشت کردم و مدتي گذشت.

در سال 1072، به مشهد مقدس هجرت کردم.

وقتي سال آخر از بيست و شش سال شد، به دلم افتاد که مدت مقرر گذشته است، لذا به تاريخ رجوع و آن را حساب کردم ديدم که از آن زمان (روز عيدي که درمجلس نشسته بوديم) بيست و شش سال مي گذرد.

با خود گفتم اين مرد بايد از دنيارفته باشد.

حدود يکي دو ماه گذشت که از طرف برادرم نامه اي رسيد، چون او در همان مناطق قبل از هجرت من بود.

در آن نامه نوشته بود که شيخ محمد در همان سال وفات کرده است. [1] .


پاورقي

[1] ج 2، ص 165، س 18.