بازگشت

رؤياي ملا محمود عراقي


مرحوم ملا محمود عراقي مي فرمايد: سال 1273، که سال سوم مجاورتم در نجف اشرف بود، شبي در خواب ديدم که از درقبله صحن مطهر وارد شدم و ازدحام زيادي در آن جا بود.

از شخصي پرسيدم: علت اين اجتماع چيست؟ گفت: مگر نمي دانيد که حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف ظهور فرموده اند والان در صحن تشريف دارند و مردم با ايشان بيعت مي کنند؟ با شنيدن اين مطلب متحير شدم که اگر بروم و بيعت کنم شايد آن حضرت نباشند وبيعت را باطل کرده باشم و اگر اين کار را نکنم شايد ايشان خود حضرت باشند، که درآنصورت بيعت با حق ترک شده است.

با خود گفتم مي روم و با او اظهار بيعت کرده، دست خود را به سويش دراز مي کنم اگرامام است، که مي داند من در امامت او شک دارم، لذا دست خود را کشيده و بيعت مراقبول نخواهد کرد آن وقت خواهم فهميد که ايشان امام هستند و بيعت خواهم کرد.

اگر امام نباشند، از قلب من خبر نداشته و دست خود را براي پذيرفتن بيعت به طرف من دراز مي کنند و معلوم مي شود که امام نيستند و با ايشان بيعت نمي کنم و دست خودرا مي کشم.

اين علامت را پيش خود قرار دادم و وارد صحن شدم و جمال بي مثال آن حضرت رازيارت کردم و يقين نمودم که اين شخص، خود حضرت مي باشند و از قلب خودغفلت کرده، دست خود را براي بيعت دراز نمودم.

آن بزرگوار وقتي اين کار مراديدند، دست مبارک خود را کشيدند.

من از ملاحظه اين عمل امام (ع) خجل وپريشان شدم و چون حضرت اين حالت را ديدند، تبسم نموده و فرمودند: دانسته شدکه من امامم.

و سپس دست مبارک را دراز کردند و به بيعت اشاره نمودند.

در اين لحظه من به ياد مطلب قلبي خود افتاده، خوشحال شدم و بيعت نمودم و از شدت شوق، مشغول دور زدن به گرد وجود منور و مطهر ايشان شدم.

ناگاه يکي از آشنايان متدين، از دور ظاهر شد.

صدايش کردم که حضرت ولي عصرارواحنافداه ظهور فرموده اند.

تا اين جمله را شنيد آمد و بدون تامل با آن بزرگوار بيعت کرد و دور حضرتش مي گشت.

در اين اثنا بود که از خواب بيدار شدم.

خواب دومي که ديدم، به فاصله چند سال پس از آن واقعه و در همان مکان مقدس (نجف اشرف) بود.

اين خواب را بعد از آن که مدتي در عاقبت کار خود زياد به فکرفرو مي رفتم، مشاهده کردم، چون مي ديدم بسياري از گذشتگان و جوان ترها ومعاصرين، اوايل عمر خود، در زمره اخيار بوده اند، ولي بعدها اعتقاداتشان فاسد و باهمان عقايد فاسد از دنيا رفته اند.

اين انديشه و خيال، به طوري قوت گرفت که باعث تشويش و اضطراب خاطرم گرديد.

تا آن که شبي در عالم رؤيا، ديدم حضرت ولي عصر (ع) در مسجد هندي (ازمساجد معتبر نجف اشرف) تشريف دارند و در انتهاي مسجد ايستاده اند.

جمعيت،حضرت را احاطه کرده و من نزديک در ايستاده بودم و منتظر بودم که هنگام خروج،به محضرشان شرفياب شوم.

ناگاه آن بزرگوار به قصد بيرون رفتن، تشريف آوردند وقتي به من نزديک شدندخودم را بر پاهاي مبارک آن بزرگوار انداختم و گريان شدم و عرضه داشتم: فدايت شوم عاقبت کار من چطور خواهد شد؟ آن حضرت دست مبارک را دراز کرده و باعطوفت و مرحمت دست مرا گرفتند و از خاک برداشتند و بعد با تبسم و ملاطفت فرمودند: بي تو نمي روم.

من در همان عالم رؤيا فهميدم که منظور حضرت آن است که بدون تو وارد بهشت نمي شوم.

تا اين بشارت را شنيدم، از نهايت شادي بيدار شدم و ديگر از افکار سابق آسوده خاطر گرديدم. [1] .


پاورقي

[1] ج 2، ص 167، س 2.