بازگشت

مشاهده حاج ميرزا مقيم قزويني


عالم رباني و عارف صمداني، حاج ميرزا مقيم قزويني فرمود: قصد کردم چله اي در سرداب غيبت باشم و در اوقات خلوت خود، به آن جا مشرف مي شدم.

نزديک تمام شدن چله، روزي به سبب بعضي عوارض، کدورتي پيدا کردم.

با دلي گرفته و قلبي شکسته به آن جا مشرف و مشغول نماز و اوراد مخصوص شدم.

ناگهان بين خواب و بيداري، ديدم سرداب مطهر مملو از بوي عطر و عنبر گرديد.

چشم باز نمودم ديدم، سيد جليلي با عمامه سبز از سرداب شش ضلعي که قبل از خودسرداب مقدس است وارد شد و آرام آرام قدم بر مي دارد، تا داخل صفه گرديد.

من چنان بي خود شدم که قادر بر حرکت دادن هيچ عضوي از اعضاي خود نبودم جزآن که چشمم باز بود و جمال آن منبع انوار را مشاهده مي نمودم.

پس از مدتي با همان وقار و سکينه اي که وارد محل مذکور شد، نماز خواند و بعد ازنماز با همان حالت اطمينان روانه گرديد و من به همان شکل از خود بي خبر بودم.

وقتي از سرداب اصلي داخل سرداب اولي شدند، به خود آمدم برخاستم و گفتم: يقيناهنوز بالا نرفته اند.

با کمال سرعت دويدم، ولي کسي را نديدم.

از پله ها بالا رفتم، ابدااثري نبود.

گفتم: حتما اشتباه کرده ام و هنوز در سرداب تشريف دارند دويدم و همه جا حتي مسجد زنها را جستجو کردم، ولي چيزي نديدم.

ضمن اين که به مجرد غايب شدن ايشان، آن بوي مشک و عنبر هم از مشامم محو گرديد.

با کمال گرفتگي و زاري نشستم و به نفس بي قابليت خود عتاب و خطاب زيادي کردم ولکن چه سود با اين بي لياقتي. [1] .


پاورقي

[1] ج 1، ص 107، س 33.