بازگشت

مشاهده شيخ محمد حسن مازندراني حائري


شيخ محمد حسن مازندراني حائري فرمود: شبي، ساعت يازده ميهماني بر ما وارد شد و حال آن که در خانه هيچ چيز براي پذيرايي نداشتيم.

با توکل بر خداي تعالي از خانه بيرون آمدم، ولي ديدم تمام دکانهابسته است.

در بازار مي گشتم که شايد مغازه اي باز باشد بالاخره به دکاني برخوردم که باز بود.

سؤال کردم: برنج و روغن - و چيزهاي ديگري که مي خواستم - داري يانه؟ گفت: هر چه مي خواهي دارم.

من هم آنچه مي خواستم خريدم و از کيفم پولي درآوردم که خرد کند و قيمت اجناس خود را بردارد بعد هم بقيه اش را بدهد.

گفت: بقيه را ندارم.

فردا صبح بيا و ظرف روغن و کيسه اي را که در آن برنج است،بياور تا پولت را خرد کنم.

به منزل آمدم و براي ميهمان تهيه شام ديدم.

او شام خورد و بعد هم خوابيديم.

صبح که شد، ظرف روغن و کيسه برنج را با مبلغي که طلب داشت، برداشتم و به بازاررفتم.

ديدم همان شخص در دکانش نشسته است.

ظرف روغن و کيسه برنج را به اودادم گفت: اينها چيست؟ گفتم: اينها همان است که ديشب از تو گرفتم.

انکار کرد و گفت: من ديشب ساعت نه در دکانم را بستم و اينها از من نيست حتمااشتباه کرده اي.

کيسه و ظرف را از من نگرفته اي.

کم کم اصرار کردم و قسمش دادم.

قسم خورد که اينها از من نيست.

دکان ديگري هم جنب دکان او نبود که برنج و روغن و امثال اينها در آن فروخته شود.

کم کم يقين کردم که او يا امام عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف يا يکي از ملازمين دربار آن بزرگوار بوده است. [1] .


پاورقي

[1] ج 1، ص 122، س 20.