بازگشت

تشرف حاج سيد حسين حائري


حاج سيد حسين حائري، ساکن ارض اقدس مشهد الرضا (ع)، در اوايل ماه ذي القعدة الحرام سال 1364، فرمود: حدود سال 1304 هجري، در ايام دهه محرم سيدي غريب که او را نمي شناختم به منزل من در کرمانشاه وارد شد.

غالبا زوار چه اهل علم و چه غير ايشان از عراقين (ايران و عراق فعلي) بدون هيچ آشنايي بر من وارد مي شدند و من از ايشان پذيرايي مي نمودم.

پس از دو روز، يکي از اهل علم نجف اشرف به ديدن من آمد و آن سيد را شناخت.

به من اشاره کرد که اين آقا را مي شناسيد؟ گفتم: سابقه اي با ايشان ندارم.

گفت: يکي از مرتاضين بسيار مهم مي باشد.

به ظاهر در کوچه مسجد هندي در نجف اشرف دکان عطاري دارد و غالبا از نجف و اهل و عيال خود مفقود مي شود.

هر چه درکربلا و کاظمين و حله تفحص مي نمايند، او را نمي يابند بعد از چند ماه معلوم مي شود که در يکي از حجرات مسجد کوفه پنهان و با موي بلند سر و ريش، درآن جاست.

با حال پريشاني او را به نجف آورده، باز هم بعد از چند روز مفقودمي شود و در مسجد به خادم مي سپرد که به اهل و عيالش خبر ندهد.

من بعد از اطلاع بر حال سيد، به ايشان بيشتر محبت کردم و اظهار داشتم که بعضي هاشما را از مرتاضين مي دانند! با کمال انکار و امتناع اين مطلب را رد مي کرد و بالاخره بعد از معاهده به اين که اظهار نشود، گفت: من دوازده سال در مسجد کوفه و غيره رياضت کشيدم و شرط تکميل رياضت دوازده سال است و در کمتر از آن زمان، کسي به مقامي نمي رسد.

او کمالات خودش را مخفي مي کرد فقط گفت: احضار جن ممکن است، ولي جن دروغ مي گويد و گاهي راست هم مي گويد، لذا اعتمادي به قول آنهانيست.

احضار ملک هم ممکن است، ولي چون آنها مشغول عبادت هستند، شايسته نيست ايشان را از عبادت باز داشت.

ولي من روح همين علماء گذشته را احضارمي کنم و آنچه از مغيبات سؤال کنم، جواب مي گويند.

من در آن چند سال اخير که به تو به مجالس روضه خواني و سينه زني توهين مي کردند، جهت تقويت اساس شرع، مجلس روضه خواني خيلي مفصلي اقامه مي نمودم که از اول فجر، مجلس منعقد و تا يک ساعت بعد از ظهر ختم مي شد و ازلحاظ هزينه زياد و زحمات بدني، خيلي در زحمت بودم.

در آن مجلس شصت نفرروضه خوان شهري و غريب که از ساير شهرها آمده بودند و پنج مداح، روضه مي خواندند و در اين هشت و نه ساعت که مدت مجلس بود، سي نفر و بقيه در باقي ايام مي خواندند و همه آنها حقوق داشتند، لذا از سيد خواهش کردم که شما از علماءسؤال کنيد، آيا اين مجلس با اين زحمات مقبول اهل بيت (ع) هست؟ گفت: من شبها روح علماء را احضار مي کنم.

بنا شد اين کار را انجام دهد، لذا گفت: من به چهار نفر از علماء مراجعه و از آنها سؤال مي کنم: مرحوم آقا ميرزا حبيب اللّه رشتي، مرحوم آقا ميرزا محمد تقي شيرازي،مرحوم آقا سيد اسماعيل صدر و مرحوم آقا سيد علي داماد (ره) که ايشان داماد آقاشيخ حسن مامقاني و به اين جهت معروف به داماد بود.

روز بعد گفت: من آقايان را احضار و سؤال کردم، گفتند: بلي، اين مجلس مقبول اهل بيت (ع) است و در روز نهم يا دهم حضرت ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف تشريف مي آورند.

با کمال وجد و شوق گفتم: چرا روزش را تعيين نکرديد؟ گفت: امشب سؤال مي کنم.

فردا صبح گفت: آنچه مي گويم بنويسيد و نگه داريد.

آن روز، روز پنجم محرم بود.

وضع من بر خلاف وضع رياست و ترتيب علماء درکرمانشاه بود که در جاي معيني بنشينند و اشخاص محترم به طرف ايشان بيايند وقهرا آن قسمت، صدر مجلس محسوب شود، بلکه کنار در خانه نشسته يا مي ايستادم و براي هر کسي قيام مي نمودم، لذا اين مجلس مورد توجه عموم اهل شهر بود و غالباراهش مسدود مي شد و يک دسته ديگر در کوچه انتظار مي کشيدند تا زماني که اشخاص داخل منزل خارج شوند و آنها به جايشان بيايند.

سيد گفت: در روز نهم، حدود ساعت دو کنار چاهي که نزديک درخانه است،نشسته ايد يک مرتبه حال شما منقلب مي شود و تمام بدنتان تکان مي خورد، در آن حال به نقطه اي که آخرين حد محل نشستن زنها است نگاه کنيد.

هر وقت تکان خورديد متوجه آن نقطه مجلس باشيد که يک عده اشخاص (ده دوازده نفر) به يک هيئت و يک لباس و يک شکل، نشسته اند يکي از آنها حضرت ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف است.

آنها ساعت دو، از در اتاق روضه خوانها از طرف بيروني، وارد مي شوند وتا ساعت سه تشريف دارند و ساعت سه که مجلس براي خارج و وارد شدن افراد بهم مي خورد، ايشان در ضمن مردم بيرون مي روند و شما ملتفت نمي شويد.

با وضوباشيد و به محضر مبارکشان برسيد و خدمتي از قبيل: چاي دادن يا استکان برداشتن انجام دهيد.

آنها براي شما قيام نمي کنند و مي گويند: اين خانه، خانه خودمان است،در خانه برويد و از مردم پذيرايي کنيد.

در همان ساعتي که تشريف دارند دو روضه خوان، روضه مي خوانند و هر دو از امام زمان (ع) مي گويند و کسي مصيبت نمي خواند با اين حال، مجلس خيلي دگرگون وضجه و ناله بيشتر از هر روز مي شود.

آقاي اشرف الواعظين که هر روز يک ساعت بعد از ظهر مي آيد و مجلس را ختم مي کند، در همين ساعت آمده و منبر مي رود و ازامام زمان (ع) مي گويد.

به هر حال اين مذاکرات در روز پنجم محرم بين من و سيد مرتاض اتفاق افتاد و اين مطالب را نوشتم.

من هميشه دم در مي ايستادم و پذيرايي مي کردم و اتاقي در بيروني، مجمع آقايان روضه خوانها بود.

تا روز نهم در انتظار اين قضيه روز شماري مي کردم.

در آن روز،مجلس جمعيت زيادي داشت و من در آن ساعت معين کنار چاه نشسته بودم ناگاه لرزشي بر من عارض شد و بدنم شروع به تکان خوردن نمود فورا به آن نقطه معين نگاه کردم، ديدم در همان مکان حلقه اي مشتمل بر ده، دوازده نفر دايره وار و در لباس معمول اهل کرمانشاه (عباي بلند و کلاه نمدي و دستمال روي آن و کفش پاشنه خوابيده) نشسته اند.

آنها تماما گندمگون و قوي استخوان و در سن نزديک به چهل سالگي بودند به من تبسم کردند و قيام و تواضعي که معمول همه کس بود، حتي اهل حکومت و امراء لشکر، نکردند و گفتند: خانه خودمان است همه چيز آورده اند شمادر خانه برويد و مشغول پذيرايي باشيد.

به مکان خود مراجعت نمودم و دانستم که اين آقايان از در اتاق بيروني به اندروني آمده اند.

به هر حال در آن ساعت دو نفر منبر رفتند و با آن که روز تاسوعا معمولا مصيبت حضرت اباالفضل (ع) را مي خوانند، هر کدام چند دقيقه منبر رفتند و به امام زمان (ع) به عنوان تسليت خطاب مي کردند.

مجلس از گريه و زاري هنگامه بود.

آقاي اشرف الواعظين که بايد بعد از ظهر بيايند، ساعت دو آمدند و به اتاق روضه خوانها نرفتند و در همان مجلس وارد شدند و کنار در خانه، پهلوي من نشستند وگفتند: من امروز براي رفع خستگي تعطيل کردم، چون فردا که عاشورا است کار زياداست.

ولي نتوانستم اين جا نيايم.

ايشان بعد از چاي و قليان، به منبر رفت و سکوتي طولاني کرد و بعد بدون مقدمه اي که معمول اهل منبر است صدا زد: اي گمشده بيابانها روي سخن ما با توست.

مجلس بحدي از اين کلمه پريشان و مردم به سر و سينه مي زدند که همگي بي اختيارشدند.

پس از لحظه اي ديدم افراد آن حلقه نيستند.

و دانستم از همان در اتاق وسطي رفته اند. [1] .


پاورقي

[1] ج 1، ص 101، س 15.