بازگشت

تشرف سيد شاهر در حرم سامرا


آقا محمد، که متصدي شمعهاي حرم عسکريين (ع) است، مي گويد: کليددار آن مکان مقدس، شخصي به نام سيد حسين بود و خيلي از اوقات برادرش - سيد شاهر -از طرف او اين کار را انجام مي داد.

سيد شاهر مي گويد: شبي در حرم مطهر به نيابت از برادرم سيد حسين مشغول خدمت بودم، تا آن که تمام اشخاصي که در آن جا بودند، بيرون رفته و کسي در آن مکان شريف باقي نماند، لذاقصد کردم درهاي حرم را ببندم.

يکي از درها را بستم ناگاه ديدم سيد جليل القدري،در نهايت خشوع داخل شد و مقابل ضريح مقدس ايستاد.

با خود گفتم، او مي بيند که من مي خواهم درهاي حرم را ببندم، لابد زيارت خود رامختصر مي کند.

کتابي را که در دست داشت، گشود و شروع به خواندن زيارت جامعه کبيره با ترتيل واطمينان نمود و در بين خواندن هر يک از فقرات آن زيارت، مثل کسي که مضطرب وحيران باشد، گريه مي کرد.

نزد او رفتم و از او خواستم که زيارتش را تخفيف دهد و عجله کند، ولي اصلاتوجهي ننمود.

من هم کمي نشستم، اما خلقم تنگ شد.

دوباره برخاستم و از اوخواهش نمودم که زيارتش را تخفيف دهد و اين بار حرفهاي خشني به ايشان گفتم،باز به من التفات نکرد.

تا آن که براي بار سوم از او درخواست تخفيف در زيارت وتوقف را نمودم و کتابي که در دست داشت از او گرفته به او فحش دادم، باز آن سيدجليل متعرض من نشد و آن حال تاني و گريه و حضور قلب خود را از دست نداد،ولي همين که من کتاب را از دستش گرفتم، متوجه شدم چشمهايم چيزي رانمي بيند.

تلاش کردم که شايد اطراف را ببينم، اما ديدم واقعا کور شده ام.

با اين حال خود رانزديک دري که باز بود، کشاندم و دو طرف آن را با دو دست گرفتم و منتظر بيرون آمدن او شدم.

وقتي زيارتش را در پيش روي مبارک تمام کرد، متوجه پشت ضريح مقدس شد وحضرت نرجس خاتون و حکيمه خاتون را زيارت نمود که من صداي او رامي شنيدم.

بعد از زيرت به قصد خروج به طرف در آمد همين که نزديک در رسيد وخواست بيرون رود، دامنش را گرفتم و تضرع و زاري نمودم و آن بزرگوار را قسم دادم که از تقصير من درگذرد و چشمهاي مرا به حالت اول برگرداند.

ايشان کتاب را ازمن گرفت و به چشمهاي من اشاره اي نمود، همان لحظه چشمهايم به حالت اول برگشتند و همه چيز را مي ديدم، مثل اين که اصلا نابينا نشده ام، اما آن بزرگوار از نظرم غايب شد و هر قدر که در رواق و صحن جستجو نمودم، احدي را نديدم. [1] .


پاورقي

[1] ج 2، ص 101، س 1.