تشرف حاج صادق تبريزي
آقاي ميرزا هادي حفطه اللّه فرمود: حاج صادق تبريزي - فرزند مرحوم حاج محمد علي - گفت: سال 1306، اولين سفري بود که به کربلاي معلي مشرف شدم.
وقتي وارد مسيب (ازبخشهاي بين راه) شدم، غسل کردم و قصد زيارت طفلان حضرت مسلم نوراللّه مرقدهمارا نمودم.
راه مخوف بود و من حيواني را کرايه کردم.
در آن وقت جناب آقا ميرزااحمد، که سابقا وزير و از تصدي امر وزارت توبه کرده بود، با دو برادرش به همراه من بودند.
مقداري راه رفتيم و نزديک حرم آن دو بزرگوار رسيديم.
من چون به سواري عادت نداشتم، پاهايم مجروح شد، لذا پياده شدم و حدود بيست قدم جلوتر از آنهايي که با من بودند رفتم.
وقتي به نهري که نزد آن مرقد مطهر هست،رسيدم، سيدي از آن نهر بيرون آمد، که گويا از زيارت طفلان حضرت مسلم مراجعت نموده بود، و لباسهاي فاخر پر قيمت در بر داشت.
گمان کردم که از اهل عراق است و پشت سرش زواري هستند و به همين دليل با اين لباسهاي قيمتي در اين راه مخوف با حالت اطمينان خاطر مي رود، والا احدي جرات نمي کرد با آن لباسهاتنها حرکت کند، چون امنيتي بين راه نبود و حتي ما فقط با يک قبا راه مي رفتيم.
وخيال کردم که اين سيد از ساداتي است که براي گرفتن سهم سادات يا سهم امام (ع) بازوار مي رود و اين لباسهاي قيمتي را پوشيده است که او را بزرگ شمرده و در خورشان وي با او رفتار کنند.
حتي آن که شال ترمه سبز تو زردي بر سر بسته بود که گوياالان از دکان تاجر خريده است.
و به خاطر اين که گمان نکند من از او ترسيده ام به ايشان سلام نکردم.
چهار قدم که به طرف مسيب رفت، برگشت و به ما توجه نمود و با صداي بلندي که خارج از معمول است، فرياد زد: اي اهل تبريز و اي ناظم التجار، گمان نکنيد اينهاطفل اند.
بدرستي که اينها نزد خداي تعالي منزلت عظيمي دارند.
از خداي تعالي به واسطه اينها و به برکتشان هر چه مي خواهيد، بخواهيد.
من اعتنايي به کلام او ننمودم، چون مقام بلند آن دو طفل بزرگوار را مي دانستم و کلام سيد معرفت مرا به ايشان بيشتر نمي کرد.
داخل نهر شدم، اما عمق آن مانع از اين بود که طرف ديگر نهر ديده شود، يعني بايد مقداري پايين مي رفتيم تا به سطح آب برسيم،لذا کناره هاي نهر چون از سطح آب خيلي بلندتر بود، ديده نمي شد.
از نهر خارج شدم.
در آن طرف احدي از اشخاصي که گمان مي کردم همراه سيد باشند، نديدم.
تعجب کردم که با وجود ناامني راه چطور با آن شکل و لباس تنها اين راه را طي مي کند!برگشتم ببينم اين سيد کيست ولي هيچ کس را نديدم.
آنهايي را که حدود بيست قدم ازمن فاصله داشتند، صدا زدم و گفتم: اين سيد که الان از کنار من گذشت، کجا رفت؟ گفتند: کدام سيد را مي گويي؟ ما سيدي را نديديم.
وارد حرم مطهر طفلان حضرت مسلم (ع) شدم در حالي که منقلب بودم و حالم طوري بود که تاکنون سابقه نداشته است.
آن سيد قدي متوسط داشت و مژه هايش سياه بود مثل آن که سرمه کشيده باشد ولي يقينا هيچ سرمه اي استعمال نکرده بود. [1] .
پاورقي
[1] ج 1، ص 115، س 42.