بازگشت

تشرف يکي از طلاب در مسير خانقين


آقاي ميرزا هادي بجستاني سلمه اللّه تعالي از يکي از طلاب مورد اعتماد نقل فرمود: در سال 1304، با والده از راه قصر شيرين و خانقين به زيارت عتبات عاليات مشرف شديم.

در مسير خانقين راه را گم کردم، لذا از تپه اي به تپه ديگر مي دويدم ونمي دانستم چقدر از مسير را طي کرده ام.

خستگي بر من غلبه کرد و درمانده شدم زانوهايم تاب و تواني نداشت، لذا بر تپه اي نشستم.

روي آن تپه شخصي را ديدم که خنجري در دست دارد.

بحدي از او ترسيدم که نزديک بود روح از بدنم خارج شوددر اين حال سه مرتبه گفتم: يا اباصالح ادرکني و در مرتبه چهارم گفتم:يا ابا الغوث اغثني.

(اي فريادرس به دادم برس.)

ناگاه خودم را در جاده ديدم.

گرسنگي بر من غالب شده بود عرض کردم: پرودگارا توفرموده اي که روزي بندگانت را هر جا که باشند، مي دهي.

ناگاه مرد عربي را که دامن او مملو از نان بود، ديدم گفت: اين نانها را به يک آنه (پول رايج آن وقت عراق) مي فروشم.

من پول دادم و نانها را گرفتم.

بعد از آن به قلعه اي که معروف به قلعه سبزي است، رسيدم.

در آن جا مرد عرب ديگري را ديدم گفت: چرا تا حالا عقب افتاده اي؟ عرض کردم: چاره اي نداشتم.

فرمود: عجله کن.

به مجرد اين که جمله اش تمام شد، به برکت سخنش ديدم به خانقين رسيده ام.

والده ام را ملاقات کرده ايشان از ديدن من بسيار خوشوقت شد.

عرض کردم: شما درچه ساعتي مضطرب شديد؟ گفت: در فلان ساعت و همان وقت به سوي خدا تضرع کردم ناگاه ديدم نوري ساطع شد.

فهميدم که خداوند به برکت آن نور، تو را به من مي رساند. [1] .


پاورقي

[1] ج 1، ص 115، س 32.