بازگشت

سني که از جمال مبارک ايشان نمايان است


شابٌّ؛ [1] .

جوان

شابّاً؛ [2] .

جوان

شابٌّ حدَثٌ؛ [3] .

جواني نورس.

رجوعه من غيبته بشَرْخ الشباب؛ [4] .

در بهترين مرحله ي جواني.

شابّاً موفقاً؛ [5] .

جواني کامل.

شابّاً تاما من الرجال؛ [6] .

جواني کامل است در ميان مردان.

شابٌّ بعد کبر السن؛ [7] .

جوان است با اين که سنّ اش زياد است.

في سن الشيوخ و منظر الشباب؛ [8] .

در سن کهن سالان و قيافه ي جوانان.

في صورة فتيً موفّق ابن ثلاثين سنة؛ [9] .

با چهره ي جواني کامل به سن سي سالگي.

في صورة شابٌّ موفق ابن اثنتين و ثلاثين سنة؛ [10] .

با چهره ي جواني کامل به سن سي و دو سالگي.

في صورة شابّ دون أربعين سنة؛ [11] .

با چهره ي جواني کم تر از چهل سال.

ليس هذا الأمر من جاز أربعين؛ [12] .

صاحب اين امر، بيش از چهل سال ندارد.

ابن أربعين سنة؛ [13] .

چهل ساله.

شيخُ السن شابُّ المنظر حتّي أنَّ الناظر إليه لَيَحْسبه ابنَ أربعين سنة أودونَها وإنَّ من علاماته أن لايهرم بمرور الأيام والليالي حتّي يأتيه أجلُهُ؛ [14] .

سن اش زياد و چهره اش جوان است، به گونه اي که در نظر بيننده، چهل ساله يا کم تر مي نمايد و از نشانه هاي ايشان، آن است که تا زمان وفات، پير نمي شوند.

بايد توجّه داشت، منظور از سن، مقدار سال هاي حيات ايشان از آغاز ميلاد حضرت تا زمان ظهور نيست، بلکه همان گونه که موضوع اين نوشتار است، منظور، اين است که در زمان ظهور، قيافه و جمال جميل ايشان، در چه سنّي خواهد بود.

درباره ي قيافه ي حضرت در زمان ظهور، به طور کلّي، دو نوع روايت وارد شده است:

الف) رواياتي که مطلق است و سني را بيان نمي کند و فقط جوان بودن حضرت را مي گويد.

ب) رواياتي که علاوه بر تأکيد بر جواني، سن و سال را هم مشخّص مي کند.

شرخُ الشباب؛ قوّته و نضارته. [15] ترجمه: چون جواني نيز مراتبي دارد، بعضي از روايات، اشاره دارد که حضرت، در بهترين مرحله ي جواني ظاهر مي شوند؛ يعني، زماني که چهره در زيباترين و درخشنده ترين حالت خود است.

مرحوم مجلسي، در مورد لفظ «موفّق» که در روايات آمده، مي فرمايد:

لعل المراد بالموفّق، المتوافق الأعضاء المعتدل الخلق، أوْ هو کنايةٌ عن التوسّط في الشباب، بل انتهاؤه؛ أي ليس في بدأ الشباب؛ فإنَّ في مثل هذا السنّ يوفق الإنسان لتحصيل الکمال؛ [16] .

شايد مراد از «موفق» تناسب اندام و اعتدال بدن باشد يا کنايه از وسط يا آخر جواني است؛ يعني، در آغاز جواني نيست؛ زيرا، انسان، در اواسط يا اواخر جواني، به کمال خود مي رسد.

البته، با توجّه به معناي «شرخ» که گذشت، به نظر مي رسد، معناي «موفّق» هم همان باشد؛ يعني، در بهترين برهه ي جواني است و اعضا، تناسب دارند. تعبير «تامّاً» نيز بدين معنا اشاره دارد.

با توجّه به غيبتي که حضرت دارند، بعضي روايات، اشاره دارند که از لحاظ سال هاي گذشته بر حضرت، سن شريف شان زياد است (في سنِّ الشيوخ؛ شيخ السن)، امّا چهره ي نازنين ايشان، جوان است.

در ميان رواياتي که به سنّ مشخّصي اشاره دارد، روايات چهل سالگي و کم تر از چهل، از همه بيش تر است. تک رواياتي نيز سي سال و سي و دو سالگي را مطرح مي کند. اين ها منافاتي ندارند؛ زيرا، هر دو بياني براي جواني حضرت هستند.

«ابن ستين سنة» نيز آمده که سيد بن طاووس آن را نقل کرده است، [17] ولي اين روايت، مستند به پيامبر نيست و از فردي به نام «ارطاة» نقل شده است. اين روايت قدرت مقابله با روايات ديگر را ندارد.

اگر رواياتي هم باشد که سنّ حضرت را کم تر از سي سال بيان کند، منافاتي با آن دسته از روايات نخواهد داشت؛ زيرا، منظور، اشاره به جوان بودن حضرت است و نه سنّ مشخّص، چون، قطعاً، سن حضرت، بيش تر از اين ارقام است، چنان که علاّمه مجلسي درباره ي «مَن جاز أربعين»، مي فرمايد:

أي في الصورة؛ أي صاحب هذا الأمر يري دائما انّه في سنّ أربعين ولايؤثّر فيه الشيبُ ولايُغَيّره؛ [18] .

در صورت و قيافه ي ظاهري، چنين است؛ يعني، صاحب اين امر، هميشه، در سن چهل سالگي ديده مي شود و پيري، در او اثر نمي کند و قيافه اش را تغيير نمي دهد.

آخرين عبارت به اين مطلب مهم مي پردازد که حضرت، حتّي پس از ظهور هم پير نمي شوند و تا آخر عمر شريف شان چهره اي جوان خواهند داشت.


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج 53، ص 7 (عن بعض مؤلَفات أصحابنا).

[2] الغيبة، نعماني، ص 189، (م: ص 269).

[3] قرب الأسناد، ص 21.

[4] الغيبة، طوسي، ص 421.

[5] الغيبة، نعماني، ص 188 (م: ص 268).

[6] دلائل الإمامة، ص 305 (ملاقات).

[7] کمال الدين، ج 1، ص 327 (م: ج 1، ص 597).

[8] کمال الدين، ج 2، ص 376 (م: ج 2، ص 69). در متن عربي، «الشبان» است.

[9] الغيبة، طوسي، ص 420.

[10] الغيبة، نعماني، ص 189م، ص 269. در متن مترجم «اثنين» است.

[11] کمال الدين، ج 1، ص 316 (م: ج 1، ص 582).

[12] بصائر الدرجات، ص 188.

[13] الملاحم والفتن، ص 142 (از فتن سليلي).

[14] کمال الدين، ج 2، ص 652 (م: ج 2، ص 558).

[15] لسان العرب، ج 3، ص 29.

[16] بحارالأنوار، ج 52، ص 287.

[17] الملاحم والفتن، ص 73 (از نعيم).

[18] بحارالأنوار، ج 52، ص 319.