بازگشت

زيبايي جمال نازنين حضرت حجت


غلامٌ... حَسَنُ الوجه؛ [1] .

نوجواني... زيباروي.

غلام... أبيض الوجه؛ [2] .

نوجواني... سفيد روي.

غلام أبيض حسن الوجه؛ [3] .

نوجواني سفيد و زيباروي.

شابٌّ... حسن الوجه؛ [4] .

جواني... زيباروي.

شابّ حسن الوجه؛ [5] .

جواني زيباروي.

شاباً حسنَ الوجه؛ [6] .

جواني زيباروي.

شابٌ صبيحُ الوجه؛ [7] .

جواني گشاده روي.

شاب حسن الوجه طيّبُ الرائحة هَيُوبٌ و مع هيبتِهِ متقرّب إلي الناس؛ [8] .

جواني زيباروي، خوش بوي و با هيبت که با وجود هيبت اش، رابطه ي نزديکي با مردم دارد.

شاب من أحسن الناس وجهاً و أطيبهم رائحةً؛ [9] .

جواني از زيباروي ترين مردم و خوش بوي ترين آنان.

من أحسن الناس هيئةً؛ [10] .

از خوش قيافه ترين مردم.

لَم أر وجهاً أحسن من وجهِه؛ [11] .

چهره اي زيباتر از روي ايشان نديدم.

لَم أرَ أحسن منه وجهاً ولا أعظم منه هيبةً ولاأجلّ قدراً حتّي کنا لانشبع من نظره لهيبته؛ [12] .

چهره اي زيباتر از روي ايشان نديدم و نه هيبتي بالاتر از هيبت ايشان و نه منزلتي برتر از ايشان، حتّي به خاطر هيبت شان از ديدن اش سير نمي شديم.

لم أرَ قطّ في حُسنِ صورتِهِ؛ [13] .

هرگز کسي را به زيبارويي ايشان نديدم.

فَتًي کأنّه فلقة قمر؛ [14] .

جواني مانند پاره ي ماه.

صبيٌ کأنّه فلقة قمر؛ [15] .

کودکي مانند پاره ي ماه.

صبياً کأنّه فلقة قمر؛ [16] .

کودکي مانند پاره ي ماه.

کأنّه فلقة قمر؛ [17] .

مثل اين که او پاره ي ماه است.

کفلقة قمر؛ [18] .

مانند پاره ي ماه.

کأنّه قطع قمر؛ [19] .

مثل اين که او قطعه اي از ماه است.

صاحب الوجه الأقمر؛ [20] .

داراي صورتي درخشان تر از ماه.

کأنَّ وجهَهُ القمر ليلة البدر؛ [21] .

چهره اش مانند ماه شب چهاردهم است.

وجهه يُضي ءُ کأنّه القمر ليلة البدر؛ [22] .

چهره اش مانند قرص کامل ماه مي درخشد.

وجهُهُ مثلُ فلقة قمر لابالخرق ولا بالبرق؛ [23] .

صورت اش چون پاره ي ماه است، نه کُند بود و نه عجول.

وجهه بين أصبحة الأقاليم کالقمر المضي ء بين الکواکب الدّرّية؛ [24] .

چهره اش ميان گشاده رويان عالم مانند ماه نوراني در بين ستاره گان درخشان است.

وجهه کالقمر الدّرّي؛ [25] .

چهره اش مانند ماه نوراني است.

وجهه کالکوکب دّرّي؛ [26] .

چهره اش مانند ستاره ي درخشان است.

کأنَّ وجهَه کوکبٌ دريٌّ؛ [27] .

چهره اش مانند ستاره اي درخشان است.

الفتي کأنّه بدر يلوح في الظلام؛ [28] .

جوان، مانند قرص کامل ماه که در شب تاريک مي درخشد.

غلام يناسب المشتري في الخلقة والمنظر؛ [29] .

نوجواني که در صورت و منظر مثل مشتري است.

غلاماً يشبه المشتري في الحسن والجمال؛ [30] .

نوجواني است که در زيبايي و جمال، شبيه مشتري است.

کغُصن بانٍ؛ [31] .

مانند شاخه ي بيدمشک.

کغصنِ بانٍ أو قضيب ريحان؛ [32] .

مانند شاخه ي بيدمشک يا شاخه ي ريحان.

اروع کأنّه غصن بان و کأنَّ صفحة غرّته کوکب دّرّي؛ [33] .

نکورويي چون شاخه ي بيدمشک است و پيشاني اش مانند ستاره اي نوراني مي درخشد.

ابن الأرواع؛ [34] .

از تبار نکورويان.

يعلو نور وجهه سواد شعر لحيته و رأسه؛ [35] .

نور رخسارش بر سياهي موي صورت و سرش غلبه دارد.

نور وجهه يعلو سواد لحيته و رأسه؛ [36] .

نور رخسارش بر سياهي موي صورت و سرش غلبه دارد.

له سمتٌ ما رأتِ العيونُ أقصد منه ولا أعرف حسناً و سکينةً و حياءاً؛ [37] .

وقاري دارد که موزون تر از آن را چشم ها نديده است و زيباتر و دل آرام تر و با حياتر از ايشان نمي شناسد.

نقيٌّ الثياب... علي هيئة الشرفاء؛ [38] .

پاک جامه... مانند بزرگان.

سمح سخيّ تقيّ نقيّ؛ [39] .

اهل احسان و سخاوت و تقوا و پاکيزگي است.

طاووس أهل الجنّة؛ [40] .

طاووس اهل بهشت است.

بيش تر روايات و ملاقات هاي نقل شده، در باره ي وصف حضرت، عجل الله تعالي فرجه، اختصاص به بيان زيبايي و حُسنِ چشم نوازِ ايشان دارد. هم ائمه عليهم السلام و هم کساني که سعادت تشرّف به محضر گل نرگس را داشته اند، قبل از هر وصفي، ذکر زيبايي ايشان را کرده اند:



اگرچه حُسْنْ فروشان، به جلوه آمده اند

کسي به حُسن و ملاحت، به يار ما نرسد



هزار نقش بر آيد ز کلک صنع و يکي

به دل پذيري نقش نگار ما نرسد



جواني و روي زيبا، از مشخّصات بارز حضرت حجت، ارواح مَنْ سواه فداه، است. البته، در مورد جواني، در بخش سنّ مبارک حضرت عليه السلام مطالب را ارائه خواهيم کرد. فعلاً، در اين جا، غرض، بيانِ زيبايي ايشان است.

حُسني که راوي مي گويد: «ما، از ديدن اش سير نمي شويم.»، علاوه بر زيبايي، نکته ي قابل توجّه، هيبت و عظمت و وقار ايشان در اوج آن زيبايي است و بوي خوش حضرت که راوي، از آن، به دل نشين ترين رايحه ها ياد مي کند.

در بخش گذشته، شباهت حضرت ولي عصر، عجل الله تعالي فرجه، به جدّ بزرگوارش نبي گرامي اسلام صلي الله عليه وآله بيان شد. چنان که در باره ي پيامبرصلي الله عليه وآله آمده:

«يتلألَأُ وجهُه تَلَألُؤَ القمر ليلةَ البدر» [41] .

يا

«کان في وجهه القمر» [42] .

درباره ي امام نيز شايع ترين تشبيه، تشبيه رخ زيباي ايشان به ماه کامل شب چهارده است، بلکه به تعبير امير بيان، حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام، «زيبارويان عالم، در مقابل حضرت، چون ستاره هاي درخشان در مقابل ماه نوراني اند» که طبيعتاً، جلوه اي نخواهند داشت.

در بعضي از تعبيرها «فلقة قمر» آمده است. اين تعبير، به معناي «پاره ي ماه» است. در روايتي، بعد از اين تعبير آمده است: «لابالخرق و لابالنزق». «خرق»، به معناي ناتواني و سستي و کم تحرّکي است [43] و «نزق» - که بحار از کمال الدين نقل مي کند يا «برق» که در متن کمال الدين است، به معناي «عجله در کارها و سبک سري» است؛ [44] يعني، راوي مي گويد، حضرت، نه سست و کم تحرّک است و نه عجول و ناآرام، بلکه وقار خاصي دارد که بر زيبايي اش مي افزايد.

صاحب النجم الثاقب «خرق» را «درشت خو و زبر» ترجمه فرموده اند [45] که درست به نظر نمي رسد.

عرب، در ميان ستارگان، ستاره اي را که بزرگ و پرنور و درخشان باشد، «دّرّي» مي نامد. [46] در مورد حضرت، وارد شده که «ستاره اي درّي» است که نشان دهنده ي درخشش ويژه ي چهره ي حضرت است.

سيّاره ي مشتري که بزرگ ترين سيّاره ي منظومه ي شمسي و درخشان ترين آن ها بعد از زهره است، به نام «سعد اکبر» مشهور است و نماد و سمبل نکويي و يمن و برکت است. تشبيه نکورويان به مشتري، تشبيهي زيبا است.



او، سمن سينه و نوشين لب و شيرين سخن است

مشتري عارض و خورشيد رخ و زهره لقاست



سعد بن عبدالله نيز که اهل قم است، به محض زيارت دلدار دل آرام، ايشان را به مشتري تشبيه مي کند. جا دارد بگوييم:



مشتري رويي و هر دل، مشتري، روي ترا

مشتري رخسارگان را کم نباشد مشتري



«بان» به معناي «درخت بيدمشک» است و علاوه بر بوي خوش، چون درختي باريک و خوش نما است، شعرا قد «محبوب» را بدان تشبيه مي کنند. «کغصن بان»، يعني، چون شاخه ي بيدمشک، قامت اش دل نواز است.

«ريحان»، به تمام گياهان معطّر اطلاق مي شود. [47] علاوه بر آن، اسم گياهي خوش بو است که علاوه بر بوي خوش، لطافت و رنگ زيبايي هم دارد. در تشبيه چهره ي مبارک ايشان به شاخه ي ريحان، علاوه بر بوي خوش، لطافت و طراوت، نقش اصلي را دارد.

در اين مورد، در بخش «رنگ رخسار مبارک شان» هم تعبيرات زيبايي وارد شده که خواهد آمد.

«غرّه» سفيدي پيشاني را گويند. [48] راوي مي گويد: به قدري پيشاني مبارک امام مي درخشيد، گويا که ستاره اي پر نور است.

«أرواع» جمع «أروع» است. و «أروع»، کسي را گويند که داراي قامت و نورانيّت و فضلي است که بيننده از زيبايي او شگفت زده گردد. [49] امام باقرعليه السلام مي فرمايد، امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، از تبار نکورويان است. [50] اهوازي، وقتي بعد از تشرّف، امام را وصف مي کند، مي گويد: «أروع و زيبا بود، مانند شاخه ي بيدمشک.».

در درخشندگي روي مبارک حضرت، نقل شده که نور جمال ايشان، بر سياهي مويش، غلبه دارد.

«سَمت» حالت کسي را گويند که داراي آرامش و وقار و حسن سيره و روش است، همراه استقامت منظر و هيئت. [51] .

راوي مي گويد: من «سَمتي» را در حضرت مشاهده کردم که متعادل تر از آن را هيچ چشمي نديده است و زيبا و با وقارتر از آن را نمي شناسد.

در تعبيري آمده: «لباسي نظيف بر تن داشت و شرافت و بزرگواري، از قيافه اش نمايان بود.» در تعبيري ديگر آمده: «احسان و سخاوت و پرهيز و پاکيزگي، از جمال اش نمايان بود.» نيز آورده اند که حضرت، نه تنها زيباروي اين دنيا است، بلکه جمال و زيبايي اهل بهشت هم براي حضرت است.



آيينه اي طلب کن تا روي خود ببيني

وزحُسنِ خود بماند انگشت در دهانت



رُخت، سراي عقلم، تاراج عشق کردي

اي رند، آشکارا، مي بينم از نهانت




پاورقي

[1] الخرائج، ج 1، ص 477 (ملاقات).

[2] کمال الدين، ج 2، ص 407 (م: ج 2، ص 116) [ملاقات ].

[3] الکافي، ج 1، ص 329 (ملاقات).

[4] الارشاد، ج 2، ص 382.

[5] الغيبة، طوسي، ص 269 (ملاقات).

[6] الخرائج، ج 1، ص 481 (ملاقات).

[7] بحارالأنوار، ج 52، ص 177 (ملاقات).

[8] کمال الدين، ج 2، ص 443.، (م: ج 2، ص 177) [ملاقات ].

[9] الغيبة، طوسي، ص 271 (ملاقات).

[10] الغيبة، طوسي، ص 249 (ملاقات).

[11] دلائل الإمامة، ص 270.

[12] الصراط المستقيم، ج 2، ص 261 (ملاقات).

[13] الغيبة، طوسي، ص 255 (ملاقات).

[14] دلائل الإمامة، ص 273 (ملاقات). «فلقة» را ندارد.

[15] منتخب الأنوار، ص 140.

[16] دلائل الإمامة، ص 270.

[17] کمال الدين، ج 2، ص 478 (م: ج 2، ص 226) [ملاقات ].

[18] الخرائج، ج 1، ص 481.

[19] الغيبة، طوسي، ص 357 (ملاقات).

[20] إلزام الناصب، ج 2، ص 200 (خطبة البيان).

[21] کمال الدين، ج 2، ص 384 (م: ج 2، ص 81) [ملاقات ].

[22] کمال الدين، ج 2، ص 434 (م: ج 2، ص 162) [ملاقات ].

[23] کمال الدين، ج 2، ص 468 (م: ج 2، ص 212) [ملاقات ].

[24] الملاحم والفتن، ص 136 (خطبة اللؤلؤة).

[25] فردوس الأخبار، ج 4، ص 496، ح 6940 (نقل از إلامام المهدي عند أهل السنة، ص 77).

[26] دلائل الإمامة، ص 233.

[27] الملاحم والفتن، ص 142 (از فتن سليلي).

[28] کمال الدين، ج 2، ص 453 (م: ج 2، ص 189) [ملاقات ].

[29] کمال الدين، ج 2، ص 457 (م: ج 2، ص 194) [ملاقات ].

[30] الاحتجاج، ج 2، ص 462.

[31] الخرائج، ج 2، ص 782.

[32] الغيبة، طوسي، ص 266.

[33] کمال الدين، ج 2، ص 445 (م: ج 2، ص 180) [ملاقات ].

[34] الغيبة، نعماني، ص 216 (م: ص 308).

[35] الارشاد، ج 2، ص 382.

[36] الخرائج، ج 3، ص 1152.

[37] کمال الدين، ج 2، ص 445 (م: ج 2، ص 180) [ملاقات ].

[38] بحارالأنوار، ج 52، ص 176 (ملاقات).

[39] الغيبة، طوسي، 266 (ملاقات).

[40] فردوس ألاخبار، ج 4، ص 497، ح 6941 نقل از الامام المهدي عند أهل السنة. ص 78.

[41] بحارالانوار، ج 16، ص 180 تا 185. (از مناقب و ديگران).

[42] شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 226.

[43] لسان العرب، ج 10، ص 76.

[44] لسان العرب، ج 10، ص 352.

[45] النجم الثاقب، ص 102.

[46] لسان العرب، ج 4، ص 282.

[47] کتاب العين، ج 3، ص 294.

[48] لسان العرب، ج 5، ص 14.

[49] لسان العرب، ج 8، ص 137.

[50] بحارالأنوار، ج 52، ص 37. در مورد أروع مراجعه شود.

[51] مجمع البحرين، ج 2، ص 206 (از النهاية نقل مي کند).