بازگشت

تعريف لغوي و اصطلاحي واژه توقيع


«توقيع» از ريشه «وقع» و به معناي اثر نهادن بر چيزي است؛ چنان که تعبير «وقّع الوَبَرُ ظهر البعير؛ يعني، اثر نهاد پشم شتر بر پشت او. [1] از اين رو، به کتابت و نامه نگاري نيز توقيع اطلاق شده است؛ زيرا که در نتيجه اين عمل، قلم بر روي کاغذ اثر گذار مي شود. گاه اين واژه (توقيع)، علاوه بر اصل کتابت نامه، به عمل کاتب در حذف زوايد نامه نيز اطلاق مي شود؛ چرا که با اين کار، هدف اصلي از کتابت، به شخص مکتوب اليه، انتقال داده شده و او تحت تأثير واقع مي شود. [2] آنچه که بيشتر از موارد ديگر، از واژه توقيع، به اذهان متبادر مي شود و مورد استعمال بوده؛ الحاقاتي است که در پاسخ به يک نامه، از سوي شخصيت برتري - همچون امام يا حاکم و سلطان - ضميمه يک نامه مي شود. اين الحاقات ممکن است به چند صورت باشد:

1. امضا و مُهر وي در آن باشد؛

2. شخص کاتب به يک صاحب منصب، براي رسيدگي به کارش ارجاع داده باشد؛

3. عباراتي نظير «يُنظَر في أمر هذا»، در آن باشد که امروزه با جملاتي نظير «بررسي شود»، «پيگيري شود»، «اقدام شود» و... بيان مي گردد؛

4. يا پاسخ مجمل و کوتاه يا تفصيلي به سؤال يا درخواست موجود در نامه داده شود. معمولاً موارد ياد شده، در ذيل، حاشيه، لابه لاي سطور و يا پشت نامه ها نوشته مي شد.

مراجعه به منابع ادبي، مؤيد موارد ياد شده است. در موارد زير، توقيع به معناي «امضاي سلطان بر يک نامه» به کار رفته است. بنا به نقل لغت نامه دهخدا در تاريخ بيهقي چنين آمده است: «و «مواضعه» نويسم تا فردا بر رأي عالي عرضه کنند و آن را جواب ها باشد به خطّ خداوند سلطان و به توقيع مؤکد گردد... و بونصر مشکان منشورش بنويسد و به توقيع آراسته گردد». چنان که در دو بيت زير نيز همين معنا، از لفظ توقيع، اراده شده است:



توقيع باد نامت بر نامه ظفر

تاريخ يادگارت بر روزگار تيغ



(مسعود سعد)



هر که از درگاه عزّت يافت توقيع قبول

پيش درگاهش کمربندد به خدمت روزگار



(سنايي)

و در موارد متعددي، واژه توقيع به معني آنچه سلطان و رئيس، بر سر نامه يا پشت آن، در جواب نويسنده نويسند، يا دهند؛ و يا جواب حکمت آميز حاکم يا پادشاه به پرسش يا جواب دادخواهي کسي، به کار رفته است؛ که از اين جمله است «توقيعات انوشيروان»، که کتابي است شامل 173 بند، از مرقوع و توقيع يا پرسش و پاسخ که دستوران و مؤبدان در امور مهم کشوري و اجراي عدل بين مردم، از وي به امر خود او سؤال کرده اند و جواب داده است. فردوسي نيز اشاراتي به آن دارد:



چه بيمار زار است و ما چون پزشک

زدارو گريزان و ريزان سرشک



به توقيع پاسخ چنين داد باز

که هستيم از لشکري بي نياز



به توقيع گفت آنچه هستند خرد

زدست اسيران نبايد شمرد



چه آن نامه نزديک قيصر رسيد

نگه کرد و توقيع پرويز ديد [3] .



و نقل شده که کاتبي ضمن نامه اي به «صاحب بن عبّاد»، نوشت: «ان انساناً هلک و ترک يتيماً و اموالاً جليلة لاتصلح لليتيم»؛ و مقصود کاتب آن بود که «صاحب بن عباد» را بر تصرّف اين اموال تحريک کند؛ ولي صاحب، در پاسخ چنين «توقيع» نمود: «الهالکُ رَحمهُ الله واليتيم اصلحه الله والمال اثمره الله والساعي لعنه الله»! [4] .

چنان که در مقدمه گذشت، استعمال واژه توقيع، غالباً مربوط به مکاتبات «ناحيه مقدسه» در عصر غيبت صغري است؛ ولي پيش از آن نيز - به خصوص در عصر امام عسکري (ع) - اين واژه درباره نامه هاي امامان (ع) استعمال شده است. [5] شيعيان معمولاً سؤالات فقهي، کلامي، ديني و يا مسائل و مشکلات شخصي را، در نامه هايي نگاشته و به وکيلان و سفيران ائمه (ع) تحويل مي دادند. آنان نيز گاه خود اين نامه ها را به امام (ع) تحويل مي دادند. و گاهي مجموع چند نامه و چندين سؤال و درخواست را يک جا نگاشته، به محضر امام (ع) مي رساندند. امام (ع) نيز پاسخ را در ذيل، حاشيه، پشت و يا لابه لاي خطوط سؤال کتابت مي فرمود. از اين رو، اصطلاح «توقيع» درباره اين گونه مکتوبات ائمه (ع) رايج شده است. البته اطلاق اين واژه، منحصر به مواردي نيست که امام (ع) در پاسخ به سؤال يا درخواستي، چيزي بنگارد؛ بلکه چه بسا توقيعاتي - به خصوص از سوي ناحيه مقدسه - صادر شده و مسبوق به سؤال يا درخواستي نيز نبود؛ مثلاً امام دوازدهم (ع) به عنوان تعزيت رحلت سفير اوّل، توقيعي خطاب به فرزند وي (سفير دوّم) صادر فرمود که مسبوق به سؤالي نيز نبود. همين طور، آخرين توقيعي که خطاب به سفير چهارم صادر شد و ضمن آن، پايان دوره غيبت صغري اعلام گرديد، از اين قبيل توقيعات است. [6] .


پاورقي

[1] ر.ک. فرهنگ بزرگ جامع نوين، (ترجمه المنجد) ج 2، ص 2215.

[2] ر.ک. تاج العروس، محمد مرتضي زبيدي، بيروت، دار مکتبة الحياة، بي تا، ج 5، ص 549.

[3] درباره موارد ياد شده ر.ک: لغت نامه دهخدا، واژه «توقيع».

[4] تاج العروس، ج 5، ص 549.

[5] ر.ک: معادن الحکمة في مکاتيب الائمه (ع)، ج 2، ص 266، ح 191 از رجال کشي، ص 575، ح 1088؛ «حکي بعض الثقات بنيشابور انّه خرج لاسحاق بن اسماعيل من ابي محمد (ع) توقيع...».

[6] ر.ک. تاريخ الغيبة الصغري، محمد صدر، بيروت، دارالمعارف، 1400 ق، ص 434؛ و دائرةالمعارف تشيّع، زير نظر حاج سيد جوادي، فاني و خرمشاهي، بنياد فرهنگي شط، تهران، 1369 ش، ج 5، ص 153-150.