نسبت کتاب به ابوعبدالله نعماني
در نگارش اين قسمت، راقم سطور مقاله جناب آقاي مددي در شماره 28 مجله کيهان انديشه با نام «رسائلي پيرامون قرآن منسوب به اهل بيت» ص116 و 117 را پيش ديد داشته است.
پيشتر ديديم که روايت مفصّل اين رساله از نعماني در کتاب وي در تفسير قرآن نقل شده، سند مذکور در اين رساله هم از اسناد شناخته شده و پر تکرار نعماني است، چنانچه در بررسي سند کتاب خواهيم آورد.
ولي نجاشي چنين کتابي را به وي نسبت نميدهد، با اين که وي در ترجمه نعماني ميگويد: «وصّي لي ابنه ابو عبدالله الحسين بن محمد الشجاعي بهذا الکتاب و بسائر کتبه، و النسخه المقروءه[ اي من کتاب الغيبه] عندي». ممکن است با عنايت به اين عبارت نجاشي در نسبت اين کتاب به نعماني تأمل ورزيد،
امّا بايد دانست که اولاً: از عبارت نجاشي استفاده نميشود که وي درصدد ذکر نام تمامي آثار نعماني بوده است، به ويژه اثري چون تفسير نعماني که تنها يک روايت مفصّل ميباشد و شايد نجاشي، در اين گونه موارد کتاب را تأليف کسي چون حسن بن علي بن ابي حمزه ميدانسته است، در اين باره پس از اين هم صحبت خواهيم کرد.
ثانياً: دليلي در دست نداريم که تمام کتب نعماني به دست نجاشي رسيده و از عبارت بالا نيز چنين برداشتي نميشود. حداکثر مطلبي که ممکن است از عبارت فوق برآيد، اين است که ابو عبدالله شجاعي کتب نعماني را که نجاشي نام برده، براي وي وصيت کرده، در نتيجه اين کتابها در اختيار وي قرار گرفته است، و به فرض چنين برداشتي از عبارت نجاشي درست باشد [1] نميتوان انتساب کتب ديگري را به نعماني به جز آنچه نجاشي ذکر کرده نفي کرد.
ثالثاً:پيشتر گفتيم که از لابلاي آثار پيشينيان برميآيد که نعماني به جز سه اثر نخست (غيبت، الفرائض، الرد علي الاسماعيليه) آثار ديگري هم داشته است. گفتار کساني چون ابوغالب زراري بي ترديد از برداشت ما از کلام نجاشي استوارتر است.
حال که نفي انتساب اين کتاب به نعماني از عبارت نجاشي استفاده نميشود، دليل بر اثبات آن چيست؟
نخستين مطلبي که ممکن است به عنوان دليل بر چنين نسبتي گرفته شود عبارت، ابن شهر آشوب در باب «في من عرف بکنيته» در معالم العلماء است که ميگويد:
ابو عبدالله محمد بن ابراهيم، له تفسير القرآن لاهل البيت عليهم السلام [2] .
جناب آقاي مددي درباره اين عبارت آوردهاند:
اين اسم و کنيه اگرچه با مرحوم نعماني انطباق دارد، ولي نميتوان اطمينان - چه رسد به جزم - داشت مراد ايشان همان نعماني معروف است، خصوصاً که کتاب فعلي جنبه تقسيمبندي ابحاث و آيات قران را دارد و تمامي آن به صورت يک روايت واحده از حضرت اميرالمؤمنين است نه تفسير به معناي متعارف آن. [3] .
نگارنده ميافزايد که بيترديد مراد ابن شهر آشوب از عبارت فوق نعماني نيست، زيرا وي نعماني را در باب اسماء با اين عبارت «محمد بن ابراهيم ابوعبدالله النعماني، من کتبه کتاب الغيبه» [4] ترجمه کرده است و ذکر مجدّد نام وي در باب کني بي وجه است. به ويژه با عنايت به اين که اساساً نعماني به کنيه معروف نيست، نجاشي وي را معروف به ابن زينب دانسته [5] و اشتهار وي در عصر بعدي هم به لقب نعماني بوده است. نگارنده در خاطر ندارد که در جايي از نعماني بدون لقب وي نقل شده باشد.
البته ممکن است کسي به بيان ديگر مراد از عبارت فوق را نعماني بداند، به اين گونه که نسخهاي با نام «تفسير القرآن لاهل البيت عليهمالسلام» منسوب به کسي با عنوان «ابو عبدالله محمد بن ابراهيم» به دست ابن شهر آشوب رسيده و چون وي مؤلف را نميشناخته وي را در باب کنيه آورده است، با افزودن اين مطلب که وجود دو نفر که هر دو کتاب تفسير داشته و نام و نام پدر و کنيه هر دو يکي است بعيد ميباشد انتساب کتاب فوق را به نعماني ثابت بدانيم.
ولي اين استدلال چندان استوار نيست، زيرا عصر اين شخص روشن نيست و نام و نام پدر و کنيه وي همگي مشهور بوده و وجود دو نفر، به خصوص در دو عصر مختلف با اين ويژگيها بعيد نيست. اين نکته هم که نعماني هماره با لقب ذکر ميشده و در اينجا از اين لقب ياد نشده، نااستواري استدلال فوق را روشنتر ميسازد. اين را هم ميافزاييم که تعبير «لاهل البيت عليهم السلام» درباره رساله موجود که تنها از حضرت امير (ع) منقولاست، اصلاً تناسب ندارد.
باري، اگر بپذيريم که نعماني کتابي با نام تفسير القران هم داشته است، چگونه ميتوان انتساب نسخهِ موجود را به وي ثابت کرده يا به اثبات رسانيد که اين رساله از تفسير نعماني اخذ شده است؟
در پاسخ اين سؤال به اجمال اشاره ميکنيم که اثبات انتساب نسخهها به کتب مسأله مهمي است که روش خاص به خود دارد و استناد به اجازات علماء براي اين امر ناکارآمد است، زيرا اجازات غالباً اجازات عامه و بدون مناوله ميباشد و هيچ کمکي به انتساب کتب به مؤلف نميکند، تا چه رسد که انتساب نسخهِ خاصي را ثابت نمايد، انتساب نسخهها به مؤلفين با روشهاي خاص نسخهشناسي و با توجه به علائم بلاغ، مقابله و با مقايسه کتاب با آراء و افکار مؤلف و سبک و سياق تأليفهاي وي و مقايسه اسناد آن با اسناد شناخته شده صورت ميگيرد و در اين ميانه اجازهاي بودن با وجادهاي بودن (به اصطلاح اهل درايه) هيچ تفاوتي ندارد.
نگارنده تفصيل اين بحث را در رساله مستقلي درباره نقش طرق و مشيخه در اسناد آورده است و اکنون مجال پرداختن بدان نيست.
در اينجا به همين مقدار اشاره ميکنيم، با عنايت به تصريح به نام نعماني در آغاز کتاب و تطابق سند آن با اسناد شناخته شده نعماني و سازگاري فضاي کلي کتاب با تفکّر حديثگرايانه نعماني با تکيه بر محوريت اهلبيت (ع) در اخذ معارف ديني، بعيد نيست بتوان نسبت اين کتاب را به نعماني پذيرفت.
در اينجا تذکر اين نکته مفيد به نظر ميآيد که مرحوم محدّث نوري رساله المحکم و المتشابه سيد مرتضي را اختصاري از تفسير نعماني ميداند، [6] ولي با عنايت به اين که اصل تفسير نعماني در دست نيست و از عبارت آغازين اين رساله هم به روشني برنميآيد که کتاب تفسير قرآن نعماني بيش از اين رساله بوده است، نميتوان به مختصر بودن رساله موجود از تفسير نعماني حکم داد.
اين بخش را با نقل و بررسي سخني از جناب آقاي مددي پايان ميدهيم:
«به احتمال بسيار قوي، چون مرحوم نعماني اواخر حيات را در شامات - يعني شهر حلب - گذرانده و همانجا نيز وفات يافته و از سوي ديگر بر اثر نفوذ شديد يک خط غلّو در منطقه شامات - آن که ريشه همين علويان فعلي است - برانديشههاي شيعي، اين کتاب جزء ميراثهاي علمي مرحوم نعماني يافت شده، و بعدها به همين صورت فعلي و بدون استناد مستقيم به مؤلف - ولو به صورت اجازه - در مراکز علمي معروف آن روزگاران: قم، بغداد، کوفه و... انتشار يافته».
ايشان در پايان ميافزايند:
«البته اينها احتمالاتي است که اگر چه برخي شواهد آنها را تأييد ميکند، ولي نياز به جمعآوري شواهد بيشتري دارد». [7] .
نگارنده شاهدي - ولو ضعيف - نيافت که نشان دهد رساله مورد بحث در شامات نگارش يافته باشد.
نفوذ شديد خط غلو بر انديشههاي شيعي در منطقه شامات ظاهراً به حرکت حسين بن حمدان خصيبي اشاره دارد. منابع علويان براي وي نقش بسياري در اعتلاء دولت آل حمدان قائل بوده، او را مرشد معنوي سيف الدوله دانسته، پيشرفت دولت حمداني را مرهون عنايات و توجهات حسين بن حمدان ميدانند. [8] به گفته ابن حجر: قيل انّه کان يؤم لسيف الدوله، [9] ولي تا چه حد اين گزارشها قابل اعتماد است؟ نياز به بررسي دارد و نفوذ حسين بن حمدان بر سيف الدوله هم آيا الزاماً به معناي نفوذ خط غلو برانديشههاي شيعي آن سرزمين است؟ چندان روشن نيست.
از اينها مهمتر، ما هيچ گونه ردپايي از ارتباط حسين بن حمدان و نعماني نيافتيم. از سوي ديگر در رساله موجود، نعماني اين حديث مفصل را از طريق ابن عقده نقل کرده که از اهل کوفه بوده و به بغداد هم سفر کرده است و ربطي به منطقه شامات ندارد، لذا نميتوان ادعا کرد که اين رساله از شامات به قم و بغداد و کوفه راه يافته است.
پاورقي
[1] اين برداشت بر اين پايه استوار است که مراد از «وصّي لي» را وصيت به اصطلاح فقهي آن بگيريم، در نتيجه ابو عبدالله شجاعي نسخههاي کتب نعماني را به نجاشي تمليک کرده و طبعاً پس از مرگ شجاعي اين نسخهها به دست نجاشي آمده، از جمله نسخه مقروّه غيبت نعماني، ولي با توجه به معناي وصيت در علم درايه چنين برداشتي مسلّم نيست. (ر. ک. مقباس الهدايه ج 3، ص162).
[2] معالم العلماء، چاپ نجف، ص134/904. چاپ تهران، ص121/877.
[3] کيهان انديشه، شماره28، ص116.
[4] معالم العلماء چاپ نجف، ص118/783. چاپ تهران، ص105/759.
[5] رجال نجاشي ص383/1043. در غيبت شيخ طوسي ص127/90 در سندي وي را معروف به ابن ابي زينب النعماني الکاتب معرفي ميکند.
[6] خاتمه مستدرک، ج4 (مستدرک الوسائل ج22)، ص243.
[7] کيهان انديشه، شماره 28، ص116 و 117.
[8] ر.ک تاريخ العلويين، نگارش محمد امين غالب الطويل، بويژه صص 259، 260، 314، 316، 318، 324، اين کتاب وفات خصيبي را در سال 346 ضبط کرده است و نيز ر.ک مقدمه هدايه کبري، ص5.
[9] لسان الميزان، ج2، ص517 / 2710.